دیروز روز سختی رو گذروندم ولی آخرش با خوبی تموم شداول هفته آرین مریض شد و فقط یکشنبه رو مدرسه رفت دو شنبه سه شنبه تو خونه بود و استراحت میکرد و لنگ لنگان راه میرفت به خاطر التهاب گلو و تب بالا بابایی براش پنی سیلین زد حال و روز خوشی نداشت به دنبال اون آرتین اصلا حال خوشی نداشت و همش نق میزد و گریه و درگیر دندوناشکه جاش حسابی سفید شده بودبالاخره آرتین هم تب کرد با قطره استامینوفن تبش رو پایین آوردیم و گفتم احتمال زیاد از آرین گرفته و داره مریض میشه
تا اینکه دیروز شد و من از ۹ صبح در خدمت آرتین بودم و همش میچرخوندمش و یک لحظه نمیتونستم بزارمش زمین چنان گریه هایی میکرد که کم مونده بود خودمم بشینم و باهاش گریه کنمتا اینکه ۱۲ ظهر آرین بیدار شد مامانی ببین تب دارم؟آره عزیزم برو بخواب رو مبل الان برات استامینوفن میارم! با خودم داشتم کلنجار میرفتم حالا آرتین رو چه کنم رو تاب که اصلا نمیمونه یکی دو ماه اول فقط به دردمون خورد الان دیگه بیشتر از ۵ ۶ دقیقه نمیشینه
آرتین رو گذاشتم رو زمین بازیش و کلی اسباب بازی ریختم جلوش و رفتم شربت آرین رو براش آوردمبا صدای بلند بهم میگه مامانی پس آب کو؟ من نمیخورم! باشه حالا بخور برات آب میارم نه نمیخورمرفتم براش آب آوردم! زود باش آرین دهنت رو باز کن الان آرتین صداش در میاد هاااا بدو بخورش دیگه! آرین برگشته بهم میگه مامانی مثلا من مریضم هااااا میشه بغلم کنی؟!
دو سه دقیقه نشده بود که گریه های آرتین بلند شد مجبور شدم آرین رو بزارم رو مبل برم سراغ آرتین بغلش کردم کلافه شده بودم نه ناهار درست کرده بودم و نه خونه رو تمیز کرده بودمسه چهار روزی هم میشد حموم نرفته بودم و همه چی بهم ریخته و در به داغون مازیار هم که سه شنبه ها تا ۹ شب درمانگاهه
خوب شد شب قبل بهش گفته بودم ماشین رو بزار برا ما یه لحظه یاد ماشین افتادم که تو پارکینگه یهویی دلم وا شد چی بهتر از این تند تند آرتین رو با گریه حاضر کردمآرین نق میزد من نمیام میخوام بازی کنم تازه بازیمو شروع کردم اگه نیایی من شاید دیر بیام و تا شب تنها بمونی بدو حاضر شو.منتظر بود برم حاضرش کنم آرتین رو حاضر کردم گذاشتم جلوی در گریه اش درومدآرین رو تند تند حاضر کردم خودمم تند تند حاضر شدم فقط میخواستم زودی بزنم بیرون و از این خونه خلاص بشممغزم دیگه کار نمیکرد و حسابی کلافه بودم از در خونه که زدیم بیرون یه نفس راحتی کشیدم
آرتین رو گذاشتم تو کارسیت و گذاشتمش جلو پیش خودمآرین عقب سوار شد آهنگ رو روشن کردم معین داشت میخوند هوا هم نم نم بارون میزد رو پنجره آخیــــــــــــــــــــــش! ساعت ۲:۳۰ ظهر بود خدایا شکرت دیگه از گریه های آرتین و نق زدن های آرین خبری نبودپنجره رو باز کرده بودم و داشتم آهنگ گوش میکردم بچه ها هم آروم هر کی سر جای خودش نشسته بود خیلی حال میداد همینجوری بی هدف تو خیابون ها گشتن
چشم افتاد به چراغ بنزین که روشن بود اول رفتم پمپ بنزین بنزین زدم یهویی دیدم شکمم داره قارو قور میکنه یادم افتاد که از صبح چندین بار شیر دادم ولی یه لقمه غذا هم نخوردم نه صبحانه نه ناهار! به آرین گفتم چی میخوری ناهار؟ کباب ساندویچ پیتزا؟ مامانی هیچی نمیخورم فقط نوشیدنی! بچه مگه گشنت نیست؟! از وقتی بلند شدی که هیچی نخوردی؟ خب مامانی گشنم نیست!
داشتم دور خودم میچرخیدم که یهویی یادم افتاد به مازیار زنگ بزنم بگم ناهار نداریم و یکساعتی که برا ناهار میاد خونه رو بریم بیرون بخوریمالو سلام عزیزم خوبی؟ ما بیرونیم تو چیکار کردی ان آی سی یو هستی ؟ کی تموم میشی؟ نیم ساعت دیگه تمومه پس ما میاییم دنبالت بریم ناهار بخوریمباشه بیایین...گاز رو گرفتیم و رفتم سمت کوت عبدالله اونور شهر خروجی اهواز آبادان...هوا عالی بود موسیقی گوش میکردم و گاز میدادم ۲۰ دقیقه بعد داخل بیمارستان بودیمچند دقیقه صبر کردیم مازیار با همراه های مریض ها داشت حرف میزد اومد سمتمونآرین گفت بابایی بیا پیش من بشین عقب! پدر و پسر دوتایی نشستن عقب و راه افتادیم آرتین لبخندی به بابایی زد و خوش و بش کردن
مازیار گفت حالا که تا اینجا اومدین بریم تا گاو میش آباد رو بهتون نشون بدمهوا بارونی بود همه جا خیس بود یه محله بود به اسم گاومیش آباد که گاومیش ها تو آب کارون میرن و شنا میکنن گاویمش و گاومیش آباد رو هم دیدیم و آرین با انگشت بهمون نشونشون میدادتو فکر بودیم ناهار کجا بریم؟ آرین که نظری نداشت من هوس ساندویچ کرده بودم مازیار گفت هر جا میگی بریم یکی دو تا جا که مدنظرمون بود رفتیم بسته بودنساعت نزدیک ۴ بعد از ظهر بود یه ساندویچی نزدیک خونمون باز بود رفتیم داخل و چیز برگر و قارچ برگر سفارش دادیماز گشنگی نفهمیدم ساندویچ رو چجوری خوردم؟! آرین هم دو سه تا گاز زد و زودی سیر شد!
مازیار خواست بیاره ما رو بزاره خونه و بره درمانگاهولی من دوست نداشتم برم خونه و اینجوری شد که ما مازیار رو رسوندیم درمانگاه و خداحافظی کردمبهش گفتم اگه میتونی امروز کمتر مریض ببین یکی دو ساعت دیگه ما بیاییم دنبالت که با هم برگردیم خونهکه گفت باشه سعیم رو میکنم ! ماشینمون خیلی کثیف بود رفتیم سمت کارواش اتوماتیک که تو زیتون بهمون آدرسش رو داده بودن رفتم دیدم تعطیله! پرسیدم چرا؟ گفتن چون هوا امروز بارونیه تعطیله!
آرتین هر وقتی تو کارسیت چرت میزد آرین هر وقتی میگفت مامانی بریم خونه خسته امولی من اصلا و ابدا نمیخواستم بریم خونه! ترجیح میدادم تو خیابونها بی هدف بچرخیم تا اینکه برم خونه و نق زدنهاشون رو تحمل کنمروبروی کارواش دکه فروشی بود روش نوشته بود چای داغ داریم ماشین رو پارک کردم و رفتم و چایی با مترو خریدم و اومدم تو ماشین خوردم آی حال داد بعد ساندویچ چایی خیلی میچسبهآهنگ گوش دادم و تو خیابونهای زیتون چرخیدیم و چرخیدیم تا اینکه هوا تاریک شد آرتین بیدار شد آرین چشمش به تاب سرسره پارک زیتون افتاد و گفت بریم پارک بریم پارک ماشین رو نگه داشتم و سه تایی پیاده شدیم و رفتیم پارکآرین کمی بازی کرد سرسره بازی ماشین بازی استخر توپ بازی و بعدش رفتیم نشستیم کنار فواره و تماشا کردیمزنگ زدم با مامانم حرفیدم و آرتین خسته شد دست آرین رو گرفتم و آرتین تو بغلم رفتیم سمت ماشین و ساعت رو نگاه کردم دیدم یک ساعت وخورده ایه که از مازیار جدا شدیمگفتم یکم دیگه هم بچرخیم و بعد بریم دنبال مازیار
جلوی پاساژ پردیسان لباس بچگانه پارک کردم و رفتیم داخل لباسی چیزی برا بچه ها بخرم چیز خوشگلی ندیدم! خودمم دیگه خسته شده بودم سوار ماشین شدیم و زنگ زدم به مازیار سلام عزیزم کارت تمومه بیاییم دنبالت؟!نیم ساعتی میکشه! باشه اگه بیرون بودیم بهت زنگ میزنم! خیلی خسته شده بودیم آرین میگفت بریم خونه آرتین هم کم کم تبش میرفت بالا نتونستیم نیم ساعت دیگه تو خیابونها بچرخیم گاز رو گرفتیم و اومدیم سمت کیانپارس و خونه!رسیدیم که خونه مستقیم رفتیم سمت تختآرین هم مستقیم رفت سمت تلویزیون
من و آرتین خواب بودیم که صدای در اومد صدای مازیار بود ساعت ۸ نیم ساعت بعد ما اومد خونه بلند شدم و رفتم چایی گذاشتمتا شب چندین لیوان با هم چایی خوردیم و ایزل تماشا کردیمچون نمیتونستیم صبر کنیم هر روز یه قسمت ببینیم سفارش دادیم دی وی دی هاش رو برامون پست کردن...فیلم خیلی قشنگیه! واقعا عالیه!هر شب دو سه قسمتی میبینیم
آرتین بیدار شد سوپشو دادم آرین هم شامش رو خورد و هممون شارژ بودیم مازیار پشت کامپیوتر داشت کاراش رو انجام میداد منم با بچه ها یه بازی جانانه کردمو سه تایی کلی غش غش خندیدیم بازی بالا بلندی و گرگم به هوا! خونه آدم طبقه اول باشه مزیتش به همینه که ساعت ۱۲ شب بدویی و کسی کارت نداشته باشه
ویه خبر مهم بالاخره آرتین ما هم دندون دار شد دندون پایین سمت راست پسریمون در ۶ ماه و ۶ روزگی نمایان شد عزیزم پس تبش و بیقراریهاش به خاطر دندوناشه! مبارکت باشه پسر نازنینم