سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟
چقدر خوبه که اینجا رو دارم و هر وقت دلم میخواد میام و مینویسم و با کامنتهای شما عزیزان دلم آروم میگیره و به زندگی امیدوار میشم
دو تا پست قبلیم خیلی دپرسم کرده کامنتهای بعضی دوستان هم مرتبط با پستهام حسابی ناراحتم کرده و با کامنتهای بعضی دوستان هم واقعا دلم وا شده
تا جایی که بشه میخوام همیشه از چیزای خوب بنویسم
درسته مرگ حقه و باید بپذیریم ولی خیلی ترسناکه و سخته! مخصوصا وقتی فکر میکنی که خیلی نزدیک بهت هست
و اونوقته که اگه زیاد بهش فکر کنی میاد سراغت!
و افسرده میشی
نمیدونم فکر کنم دو راه بیشتر نداریم یا نباید زیاد بهش فکر کنیم و ذهنمون رو با چیزای دیگه مشغول کنیم
و یا اینکه به طور کامل بپذیریم که بالاخره یه روزی هم نوبت ما میشه و باید هر چیزی که تو دنیا داریم رو بزاریم و بریم و برای خودمون حلش کنیم
مازیار میگه یه جایی خونده که اگه آدم بفهمه که اون دنیا چه خبره یه لحظه هم این دنیا نمیمونه و دوست داره که زودتر بره!
حالا منم تصمیم گرفتم خیلی بهش فکر نکنم که یه موقع افسردگی نیاد سراغم
بریم سراغ حرفا و صحبتهای خوب
امروز ۲۸ شهریور سالگرد عروسیمونه شهریور ۸۴ نیمه شعبان عروسیمون بود و بسیاااار خاطره انگیز بود ۷ سال گذشت وارد هشتمین سال زندگی مشترکمون شدیم
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که یه همسر مهربون بهم داده و عاشقانه دوستش دارم
عشقم سالگرد ازدواجمون مبارک باشه
امیدوارم سالیان سال در کنار هم با آرین و آرتین زندگی خوبی مثل الان داشته باشیم
عصری که مازیار اومد بهش میگم که برا سالگرد ازدواجمون شام رو بریم بیرون و خوش بگذرونیم
دنیا دو روزه لحظه لحظه اش رو باید استفاده کنیم و شاد باشیم که نکنه غمگینی بهمون غالب بشه که خیلی بده و دردناک و سخته!
خدایا دل همه رو شاد کن و همچنین به خانواده منم دلخوشی عطا کن
تهران که بودم مامانم گفت مغازه های مارک همشون حراج زدن ۷۵٪ بنتون و لاگوست و ... که لباس بچگانه هم داره پاشو بریم ببین برا آرین و آرتین چیزی خوشت میاد که رفتیم و دیدیم شلوغ بود وحشتناک! قیمتها با وجود اینکه کلی تخفیف خورده بود بازم خیلی گرون بود مردم هم میخریدن
منم یه کفش و تیشرت از لاگوست برا آرین خریدم
و برا آرتین چیز خوبی گیرم نیومد اکثرا لباسا دخترونه بودن و خیلی ناز بودن دختر دارها یه سر بزنین بد نیست
دیروز آرتین رو گذاشتم تو کالسکه و آرین هم سوار دوچرخه اش شد و رفتیم مدرسه آرین که لباس فرمش رو بگیریم آخه مدرسه آرین خیلی بهمون نزدیکه و دو کوچه باهامون فاصله داره.
رفتیم و لب مرزی رسیدیم مدرسه که کم کم داشتن تعطیل میکردن
و لباس فرم رو براش سفارش دادم و وسایل هاش رو هم تحویل دادم و برگشتیم
و خانم ناظم گفتن که شنبه ساعت ۷:۳۰ گل پسر رو بیارین که به مازیار گفتم آرتین رو نگه داره و شنبه مرخصی بگیره که من آرین رو ببرم
که گفت اگه سختته میخوای تو بمون خونه من آرین رو ببرم
که آخر سر نتیجه گرفتیم روز اول مدرسه آرین رو چهار تایی بریم
آدما با همو تنهان هر کدوم یه جور معمان
بعضی واژه ها یه رازن بعضی واژه ها بی معنا
آدما نقشای رنگی گاهی شادن گاهی غمگین
آخه زندگی بنا نیست که سراسر باشه شیرین
زیر اسمون این شهر چرا دشمنی چرا قهر
وقتی که میشه تهی کرد جام زندگی رو از زهر
آدما خوابنو بیدار ادما راضیو بیزار
آدما قصه ی جاری قصشون قصه ی تکرار
چی حقیقت چی سرابه چی گناهه چی ثوابه
چهره های اشنایی صورتی پشت نقابه
بعضی واژه ها یه رازن بعضی واژه ها بی معنا