سلام
فوت عموم شوک بزرگی بهم وارد کرد کلا همه چیم بهم ریخته از لحاظ روحی و جسمی داغونم هنوزم که هنوزه خوب نشدم و فکرم مشغوله مخصوصا عصر ها وقتی که هوا تاریک میشه بهم میریزم و خیلی خیلی ناراحتم نمیدونم چقدر طول بکشه که به حالت عادی برگردم و کلا با همه مسائل دنیا کنار بیام برام دعا کنید
امروز یکشنبه عصری برمیگردیم اهواز موقع شنیدن خبر عموم بلیط هواپیما گیرمون نیومد و مجبور شدیم حدود ۱۰۰۰ کیلومتر رو با ماشین خودمون راه بیفتیم یک شب همدان خوابیدیم و شب دوم رسیدیم اردبیل مستقیم رفتیم مسجد وحشتناک بود بماند که چه گذشت دو روزی که اونجا بودیم !موقع رفتن تو راه دلشوره اضطراب سر درد سختی سفر دیدن تصادفات تو جاده هاااا خدا میدونه با چه حالی ۱۰۰۰ کیلومتر رو رفتیم شبی که همدان بودیم خوابم نمیبرد کلا سه شب پشت سر هم شبها نمیتونستم بخوابم و فکر های بدی میومد تو ذهنم
موقع برگشتن به تهران بیشتر از اینکه به مازیار بگم حواست باشه تند نرو! همش پشت سرمون رو نگاه میکردم که یه موقع کسی از پشت بهمون نزنه واقعا نمیدونم زندگیمون دست خودمونه یا نه با تصادف عموم خیلی چیزها رو متوجه شدم ۵۰ در صد زندگیمون اختیاره و ۵۰ در صد جبره بنده خدا عموم داشته با سرعت ۵۰ ۶۰ تو اتوبان میرفته که یه جنسیس با سرعت ۱۷۰ کیلومتر از پشت زده بهشون و با اینکه ماشینشون سمند بوده داغون شده بود...
با کلی دعا و اضطراب و خستگی از جاده رشت با سرعت کم اومدیم تهران دو روزی کرج بودیم و دو روز هم تهران و دیگه حس و حال رفتن به اهواز رو با ماشین نداشتیم با وجود جاده های خطرناک و رانندگی های بد! ماشین رو بردیم گذاشتیم راه آهن با قطار بره اهواز و خودمون هم با هواپیما میریم اهواز...
تو سفر به آرین و آرتین هم خیلی بد گذشت اضطراب و دلشوره ای که داشتم به آرین منتقل شده بود و همش میپرسید کی میرسیم با ماشین نریم تصادف چیه و هزاران سوال دیگه آرتین هم که خیلی حالش بد بود و همش نق میزد آرین من خیلی حساسه وقتی نگاهش میکنم دلم براش میسوزه خیلی دل نازکه شبها از ترس گریه میکرد و میومد تو بغلم و با هم میخوابیدیم...