عمووووووووووووووووو جونم کجاااااااااااااااا با این عجله؟!!!!!!!!!!!
عمو جونم عموی مهربونم عموی دوستداشتنیم آخه چرا چرا یه دفعه اینجوری شد؟؟؟!!!!
همه داشتن برا عروسی دختر عمه ام... دختر یه دونه عمه ام... روز پنجشنبه ۱۶ شهریور آماده میشدن مامانم اینا قرار بود صبح زود چهارشنبه راه بیافتن به سمت شهر پدری ما هم جمعه صبح پرواز داشتیم به دبی برا همایشی که مازیار قرار بود شرکت کنه ... شب ساعت ۱ نصفه شب خبر رسید عموی نازنینم تو جاده تهران کرج تصادف کرده و ماشینش آتیش گرفته و فوت شده... یه هیوندا جنسیس از عقب زده بهشون
ااااااااااااای خداااااااااااااااااا چرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
قلبم داره آتیش میگیره پاهام سست شده نفسم بالا نمیاد عزیزم بود عموم بود مهربون بود خیلییییییییییی خیلی مهربون بود دو تا بچه هاش نازنین و سجاد زن عموم یعنی الان دارن چیکار میکنن؟!!!
هنوز باورم نشده نمیتونم باور کنم !!!!!!