چند روز پیش دوست عزیزم مامان مهرسا آیسا بهمون خبر داد فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه رو سینما آورده دوست داشتی آرین رو ببر دخترهای من خوششون اومده و دو روز پیش هم داشتم با لیلی جون مامان یونا گلی حرف میزدم که بهم گفت میایین بریم سینما بچه ها رو ببریم فیلم کلاه قرمزی گفتم آره چرا که نه؟! ما وقتمون آزاده بریم
قرار گذاشتیم عصر ساعت 8 بریم سینما مامان یونا گفت آرتین هم بیارین هااا میخوام باهاش بازی کنم که آرتین گلی هم با ما اومد سینما
به آرین میگم مامان یونا گفت با هم بریم سینما نظرت چیه؟ از خوشحالی چشاش برق زد و گفت سییییییییینما! با یونا ؟! من که تا حالا نرفتم خیلی خوبه خیلی خیلی خیلی خوووووووووووب کف کردم از خوشحالی رفتم تو آسمون!
آخرین باری که با مازیار سینما رفتیم یادم نمیاد آرین هم دفعه اولش بود که داشت میرفت سینما و خیلی ذوق داشت.تو طول فیلم بلند بلند میخندید و خوشحال بود و من با صدای هر خنده و قهقهه اش از ته دلم شاد میشدم خیلی خوشش اومده بود ناقلا کلاه قرمزی هم از شیطونی کردن کم نمیذاشت.
سالن سینما پر پر بود صندلی خالی دیده نمیشد بچه ها شاد بودن میگم آقای ایرج طهماسب عزیز شما که یه فیلم میسازی اینقدر طرفدار داره خب نمیشه سالی چند تا از این فیلم ها بسازی؟ ممنون
رسیدیم که خونه مازیار از آرین میپرسه آرین فیلمش چطور بود؟ آرین: بابایی خیلی خوب بود خیلی و کلی ماجرا رو با آب و تاب برا باباش تعریف میکنه تازه میدونی چیه بابااااااااایی؟! تلویزیونش خیلی خیلی گنده بود تا اون سقف بالا میرسید
بعد از سینما بچه ها قرار مداراشون رو با هم گذاشتن که بریم خونه یونا اینا و ما حدودای ساعت 10 شب سر از خونه لیلی اینا در آوردیم آرتین گلی کلی با لیلی جون صحبت میکرد و به حرف زدن افتاده بود اغو اعو اووو اوم و خیلی حرفهای دیگه عزیز دلم داره آروم آروم بزرگ میشه و ما تمام لحظات بزرگ شدنش رو حس میکنیم وغرق در لذتیم بچه ها تا 12:30 اکس باکس بازی کردن و شام رو خونه لیلی اینا موندیم و پیتزا سفارش دادن و خوردیم خیلی خوشمزه بود و خیلی چسبید ممنونم لیلی جون دوست مهربونم
چند وقت پیش یونا اومده بود خونه ما آرین بازی مرد عنکبوتیش رو آورده بهش میگه ما اینو رد کردیم خیلی باحاله میخوای تو هم بازی کنی؟ یونا میگه خب آره من این سی دی رو ندارم. آرین میگه پس بیا بگیرش فعلا بهت قرض میدم ببر بازی کن. عزیز دلم چقدر بزرگ شدی که میتونی وسایلات هم به دوستات قرض بدی
چند وقتیه آرین یه دوست تلفنی هم پیدا کرده و با هم تبادل اطلاعات میکنن منظورم یونا گل پسره زنگ میزنن به همدیگه و در مورد بازیهای اکس باکسشون حرف میزن یونا : آرین سلام خوبی؟تو فلان قسمت رو رد کردی؟ میدونی فن مرد عنکبوتی وقتی میپره چیه و چطوری باید استفاده کرد؟ آرین:خوبم تو چطوری؟ نه یونا نمیدونم ولی بزار یه چی بهت بگم! وقتی فلان کار رو میکنی مثلا مثلا...
پ.ن۱ : رفتم کارت حافظه دوربین رو بیارم و عکسهای شب سینما رو بزارم که با دوربین خالی از حافظه مواجه شدم چند وقتیه آرین خیلی به دوربینمون علاقمند شده تا چشم من رو دور میبینه دوربین به دست از همه جا فیلم میگیره و اینور اونور میندازدش احتمالا کار خودشه که حافظه رو از توش در آورده ! الان خوابه بیدار که شد باید ازش بپرسم که حافظه رو کجا گذاشته البته اگه یادش مونده باشه
پ.ن۲: طی یکماه اخیر یه اتفاقات بدی تو خونه مامانم اینا افتاده و کمی دپرسم کرده اتفاق اول اینکه داداشم داشته با اتوبوس برمیگشته تهران که تو تاکستان اتوبوس چپ کرده و چند نفری مردن ولی خدا رو شکر حال داداش یکی یه دونم خوبه و سالمه خدایا شکرت فقط یه چند تایی سرش بخیه خورد یکی دو روز پیش هم یه اتفاق دیگه افتاد که وحشتناک بود! خدا رو شکر قسمت مهمش بخیر گذشت و بقیه اش هم امیدوارم بزودی حل بشه و همه نگرانی ها برطرف بشه... فکر کنم با اتفاق بد زلزله سه تا میشه... خدایا خودت حافظ همه باش و همچنین حافظ بچه ها و خانواده خودم
پ.ن ۲ رو نمیخواستم بنویسم ولی گفتم بنویسم که دوستان ببینن که اتفاقات بد تو زندگی همه ماها میفته ولی بعضی ها دوست ندارن از اتفاقات بد هم تو وبلاگاشون چیزی بنویسن... یکیش خودم که ترجیح میدم همش از خوشحالیهامون بنویسم
بعدا نوشت: مموری دوربین پیدا شد کار آرین نبوده بلکه بابا مازیار برداشته بود و تو لب تابش پیداش کردیم