سلام دوستان
اینروزها آرین حسابی حواسش بهم هست و گاهی اوقات نگرانمم میشه...نازی پسر گلم
تو عشق منی
بهم میگه مامانی روز به روز شکمت داره گنده تر میشه اگه بچه ات به دنیا بیاد دیگه راحت میشی
شکمت میشه مثل من
قربونت برم عزیزم که اینقدر به فکر منی
اونروزی خاله نسیم زنگ زده میگه گوشی رو بده آرین آرین گوشی رو گرفته میگه بله... خاله میگه آرین خوبی دلم برات تنگ شده کی میای تهران؟
آرین :خوبم مرسی منم دلم تنگ شده ولی میدونی میدونی ما نمیتونیم بیاییم
آخه مامانم بارداره!
اگه بیاد براش خطر داره خب!
ای جانم گل پسرم که اینقدر بزرگ شدی و کلمه های قلمبه سلمبه میزنی
و دلم و حسابی میبری عزیز دلم
چند وقته تخت گل پسری انتقال پیدا کرده به اتاق خودمون تختشو کنارم گذاشتم و شبا دست تو دست هم میخوابیم
برگشته بهم میگه حیف که پیش شماها نیستم
...میگم خب عزیزم پیشمونی که
میگه نه اینجوووری که نه! میخواستم هم پیش تو باشم هم پیش مازیار
آخه میترسم مازیار یه وقت ناراحت بشه
که فقط پیش تو میخوابم و کاشکی شماها تختتون رو نصف میکردین و تخت منو میزاشتین وسط تخت خودتون
هفته پیش آرین حسابی مریض شد و اسهال و استفراغ شدید و هیچی نمیتونست بخوره و تا میخورد بالا میاورد
بعدش من عین اون مریض شدم و بعد منم مازیار
دقیقا مشابه هم
ولی خدا رو شکر مدتش زیاد نبود و دو سه روزه از شر ویروس راحت شدیم
برنامه پیاده رویمون سر جاشه و روزهایی که مازیار درمانگاه نمیره عصر ها میریم پیاده روی و ورزش با دستگاههای تو پارک برا منم خیلی خوبه... اینجا یکی دو تا باشگاه ورزشی که برا ورزشهای دوران بارداری تبلیغ داشتن ثبت نام کردم
ولی هیچکدوم به حد نصاب نرسیدن
و خیلی ناراحتم که نتونستم تو همچین کلاسهایی شرکت کنم
چند روزی که سمت تهران و تبریز و اردبیل برف اومده بود اینجا هم حسابی بارون اومد و کلی هوا سرد شده و شومینه هامون بعضی روزها ۲۴ ساعته روشنه و شبها یکمی یخ میزنیم.ولی از برف خبری نیست...آرین میگه مامانی کاشکی اینجا برف میومد و کرج بارون