
جمعه ظهر ساعت ۳ تو پارک ۴۲ هکتاری ساحلی اهواز جشن بادبادک ها بود من و آرین و مازیار به همراه لیلی جون و یونا گلی
رفتیم پارک
باد خوبی میوزید و پارک خیلی شلوغ بود
دو تا بادبادک خریدیم یونا بادبادک به شکل عقاب و آرین بادبادک فرشته مهربون و شروع کردیم هوا کردن
بادبادک ها خیلی بالا رفتن آرین و یونا خیلی خوشحال بودن و کلی سر بالا رفتن و پایین اومدن بادبادکها بحثشون میشد... ولی وسطای بادبادک بازی چشمشون افتاد به سمت بازیهای پارک و رفتن سمتشون و مامان لیلی مهربون هم با اونا رفت
و من و مازیار کلی نخ بستیم به بادبادکمون و کلی بالا رفت حتی نخ مامان لیلی و یونا رو هم بستیم به فرشته مهربون
تا جایی بالا رفت که دیگه نقطه شده بود
بعد از چند دقیقه ای اون بالاها با بادبادکهای دیگه گره خورد و فکر کنم نخش کنده شد و شروع کرد به سقوط کردن
...
مازیار شروع کرد به جمع کردن و منم دویدم دنبالش که بیارمش ولی گم شد که گم شد دیگه نتونستم پیداش کنم
همون موقع آرین و یونا برگشتن و با هم رفتیم دنبال فرشته مهربون بگردیم
که شاید بتونیم پیداش کنیم
ولی موفق نشدیم
و من و آرین کلی ناراحت بودیم که بیچاره بادبادکمون الان یعنی کجاست؟! بعد از پارک با هم اومدیم خونه ما و بچه ها کلی شیطنت و بازی کردن و من و لیلی جون هم کلی صحبت کردیم شب خیلی خوبی بود خوش گذشت
شنبه ۲۲ بهمن عصری داشتم آپ بادبادکها رو مینوشتم که پستش کنم و مازیار هم داشت کارهاش رو میکرد که یهویی آرین از روی مبل افتاد رو میز و از اونجا افتاد رو سرامیک
و یه دفعه ای گریه اش در اومد
انگار سرش خورده بود به لبه شیشه ای میز
من هول شدم که چی شد چی شد ... مازیار بغلش کرد... خیلی ترسیده بودم آرین همچنان گریه میکرد و اشک میریخت
که یهو دیدم بازوی مازیار پر خون شده
... رنگ و روم پرید و گریه کردم
خیلی هول شده بودم ای خدا چه بلایی سر بچه ام اومد و تو اتاق داشتم گریه میکردم و حالشو از مازیار میپرسیدم
که گفت چیزی نیست بیا ببین ولی دلم نمیومد برم نگاه کنم
رفتم ببینم که حاضر شیم بریم بیمارستان که دیدم دستمال کاغذی ها کلی خونی شدن بغلش کردم و کلی بوسش کردم که چیزی نیست عزیزم
مازیار خون هاش رو تمیز کرد و جای زخم رو که رو سرش بود بهم نشون داد اندازه یه بند انگشت سرش باز شده بود
که مازیار گفت یه دونه بخیه میخواد حاضر شدیم رفتیم بیمارستان ابوذر و همونجا تو اورژانس خودش کارهاش رو کرد و سر گل پسری رو یه دونه بخیه زد
و باند پیچی کرد و برگشتیم خونه... بازم خدا رو شکر که زخم جای بدی نبود ولی دیدن سر خون آلود پسرم خیلی سخت بود خدایا خودت حافظ بچه ها باش