Quantcast
Channel: آرین و مامانی و آرتین
Viewing all 205 articles
Browse latest View live

رای میدهیم :-)

$
0
0
سلام دوستان عزیزم

ممنونم بابت تبریک های پر مهر و قشنگتون برا تولد گل پسرم آرتین

امسال نمیخواستم رای بدم

ولی تصمیم عوض شد و میخوام شرکت کنم

مگه 4 سال پیش که رای دادیم ضرر کردیم؟! نخیر

اتفاقا بهتر شد اگه رای نمیدادیم که هیچی معلوم نمیشد و رئیس جمهور قبلی به راحتی رئیس جمهور میشد و هیچ اعتراضی صورت نمیگرفت رای دادیم و پاش وایستادیم خیلی چیزها زیر سوال رفت و آشکار شد و مردم آگاه شدند

پس ما رای میدهیم رای ما دکتر حسن روحانی


رای بازار سرمایه و کانون های اقتصادی و پزشک ها و مهندس ها

دکتر حسن روحانی

به امید پیروزی و زندگی دوباره

              

                                      


مبارکه ملت ایران

$
0
0
سلام دوستان گلم

روحانی رییس جمهور شد :-)  باورم نمیشه ! خیلی خوشحالم :-)

تبرییییییییییییییییییک تبرییییییییییییییییییییییک بالاخره مردم ایران شاد شدند

خدایااااااااااااااااا شکرت

ما داریم میریم بیرون تو شادی و موفقیت با مردم شریک بشیم

با روی کار آمدن دولت اصلاح طلب دیگه همه کابوسهای این 8 سال، بی ثباتی، تورم، تک روی، بی قانونی و .... تمام.


 


عشق های زندگیم

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

ما هم خوبیم و سرم انقدر اینروزها شلوغه که وقت سر خاروندن ندارم و روزها هم تند تند دارن میگذرن و وقت کم میارم

و اما کلاس های آرین یکی یکی دارن تمام میشن

امروز ترم اول کلاس موسیقی تموم شد و آرین بسیار دوست داشت و ترم دوم رو هم ثبت نام کردمروز آخر کلاس از اولیا هم دعوت کرده بودن که کارهای گروهی کلاس رو که تو ترم اول یاد گرفتن رو بریم و ببینیم واقعا میتونم بگم کار بچه ها و مربی ها فوق العاده بود و بسیااااااار خوشم اومد دست همشون درد نکنه حنانه و ساناز عزیز ممنونم از مهربونیهاتون

کلاس اسکیت هم تموم شد ولی آرین خیلی علاقه ای بهش نشون نمیده و هر وقتی میگه مامانی ترم بعد ثبت نامم نکن! آخه میدونی چیه پاهام عرق میکنه و خسته میشمبعضی وقتها هم میگه ثبت نامم کن دوست دارم نمیدونم ببرمش یا نه!

میخوام چند تایی ورزش ببرمش هر کدوم رو که دیدم علاقه داره ادامه بده

جلسه چهارم کلاس بسکتبال هم پشت سر گذاشت  خیلی بهش تو بسکتبال خوش میگذره با توپبازیهای مختلفی میکنن و آرین تو دو ساعتی که با همسن و سالهاش دنبال توپ میدون خوشحاله و همش میخنده و راضی هستم جلسه چهارم هم آرین با انداختن سه بار توپ تو سبد با تشویق مربی همراه شد.

             

آرتین بلا شیطون بلا عشق زندگی نفسهر چی بگم کم گفتم دیگه کامل راه میره و دور میزنهو عاشق دور زدنهاشم دایی میگه آرتین بیا میره سمتش و دو سه قدم مونده برسه بهش دور میزنه برمیگرده! خاله میگه آرتینی بیا میره سمت خاله بازم دو سه قدم مونده به خاله برمیگرده و دور میزنه!وسط زمین بدون کمک بلند میشه و راه میره چهار زانو میشینه و از رو زمین اسباب بازیهاش رو برمیداره و بلند میشه و میره عشق است و آرتین

عزیزم دلم وقتی خسته میشه و بهم احتیاج داره میاد سمتم و بهم میگه ماما ...ماما جانم عسسسسسل میخنده بهم و میگیرم حسابی فشارش میدمچند روز پیش نزدیک صبح بیدار شده بود رفتم از اتاقش آوردم پیش خودمون و پستونکش رو گذاشتم تو دهنشدیدم نمیخوابه نق میزنه مازیار گفت چی شده گفتم هیچی گشنشه برو براش شیر درست کن بیارتا مازیار بلند شد بره آرتین هم پا شد و نشست و گفت بابا...بابا و گریه کرد که آرومش کردم تا شیرش رسید و خورد و خوابید

پ.ن: ممنونم از فرزانه جون مامان آرین مهر که زحمت کشیدن و عکسهای این پست رو درست کردن

 

سمنان گردی

$
0
0

بعدا نوشت: مریم بورس به روز شد


سلام دوستان عزیزم

واکسن یکسالگی آرتین جونم رو با تاخیر هفته پیش بردم و زدیمبه نظر میومد دردی نداشت و فقط کمی شوکه شد و دستش رو کشید قد و وزن و دورسرش رو هم اندازه گرفتیم و وزنش خیلی زیاد نشده بود و ۹۸۰۰ بودو خانومه گفت خوبه ولی با توجه به نمودارش که تو شش هفت ماهگی حدود ۹ بوده کمه و خیلی باید بهش برسی تو غذاهاش روغن و کره زیاد بریز و جوانه ها رو هم تو غذاش استفاده کن و تخم مرغ هم بهش بده !

        

راستش آرتین بر خلاف ارین خیلی خوش غذاست و هر چقدر بهش بدم میخوره زرده تخم مرغ رو بدون هیچ مشکلی میخوره و دوست دارهغذا هم تا جایی که بتونم بهش میدم ولی واقعیتش نمیدونم چی درست کنم که متنوع هم باشه!

       

 رفته بودیم خونه مامانم گفتم آرتین وزنش کمه خاله ها ناراحت شدن نسیم گفت امروز خودم بهش غذا میدم آرین رو بردم کلاس و برگشتم دیدم آرتین توپ قلقلی شده و تلو تلو خوران راه میرهانقدر که بهش رسیده بودن غذا آبمیوه میوه و ... من که همیشه بهش یه پیاله سوپ میدم  خاله جونش یه کاسه داده بودو آرتینی شکمو هم خورده بود... لطفا در مورد غذا هر کی تجربه داره به منم بگه ! چی بدم که تپلی بشه ؟ ممنونم

          

آرین چند روز پیش تو اتوبان نیایش بهم میگه مامانی میشه از اون پسرایی که فال میفروشن یه دونه برام بخری؟فال رو میخوای چیکار پسرم؟ کمی مکث میکنه و بعد میگه میدونی چیه؟میخوام ببینم بزرگ شدم وضعم چجوری میشهپولدار میشم یا نه؟   

حدود یکماه پیش روبروی پارک ملت دو تا مغازه لباس فروشی هست رفته بودم براشون لباس بخرم یه اسباب بازی چشم آرین رو گرفت و بهم گفت مامانی میشه برام بخری؟جون من بخرررر! (واژه جدیدیه که زیاد بکار میبره جدیدا) گفتم نه نمیشه! به اندازه کافی اسباب بازی داری که هنوز با خیلی هاشون بازی نکردی!اینم بخرم مثل اونا میشه! گیر داده بود که جون من بخر! که منم گفتم نمیخرم و اگر میخوای خودت پولاتو جمع کن و برا خودت بخر!

اومده خونه به مازیار میگه بابایی یه اسباب بازی دیدم نمیدووووووونی چقدر باحاله! میخوام پولامو جمع کنم و بخرم میشه به من پول بدی ؟ بابایی میگه چنده ؟ آرین میگه مامانی میگه خیلی گرونه

یه روز دیگه با هم میریم اون فروشگاه و میگیم ببخشید خانوم اون اسباب بازی چنده خانومه میگه ۱۶۰ تومن ! به آرین میگم خیلی گرونه ! آرین چشاش گرد میشه میگه خیللللللللی ؟!یعنی چقدر؟ بهش میگم ۱۶ تا ۱۰ تومنی!مامانی اصلا یه فکری میخوای برا تولدم بخری؟ یا اینکه اگه مدرسه رفتم و برچسب زیاد گرفتم برام جایزه بخری؟بهش میگم باشه فکر خوبیه!

                 

ولی طاقت نمیاره و به بابایی میگه پول بده و بابایی هم چند تا ۱۰ تومنی میده و آرین میبره میزاره تو کشوی کمدشو هر روز میره میشماره ببینه که چند تا کم داره یکی دو تا هم من بهش میدم!

 آرین روزهای بعد: مامان خورشید میشه بهم چند تا ۱۰ تومنی بدی آخه میخوام یه اسباب بازی بخرممامان خورشید بهش چند تا ۱۰ تومنی میدهخاله میشه برام بخریش؟ خاله میگه باشه و از من میپرسن چرا براش نمیخری  میگم اسباب بازی زیاد داره و کمدش پره !

آرین میره پیش بابا جون بهش میگه بابا جون ۱۰ تومنی میدی؟ بابا جون میگه ندارم ! میریم کرج به مامان شهین میگه مامان شهین یه اسباب بازی هست خیلی قشنگه پولامو جمع کردم فقط ۶ تا ۱۰ تومنی کم دارم میشه بهم بدی مامان شهین هم یه پنجاهی و یه دهی بهش میدهو آرین میگه نه ۶ تا ۱۰ تومنی ! مامان شهین بهش توضیح میده که این ۵۰ تومنی ۵ تا ۱۰ تومنیه! و آرین راضی میشه

             

 بهش میگم کار خوبی نیست هاااا میری به همه میگی بهت پول بدن خودت باید وقتی بابایی بهت پول میده اونا رو جمع کنی و بخری که مامان شهین میگه من آرین رو خیلی خیلی دوست دارم و خودم بهش پول دادم بره بخره و بازی کنه!من بهش میگم خوشبحالت آرین کاشکی مادر بزرگ منم اینجوری بود!

میریم فروشگاه و خانومه ما رو میشناسه و میگه پولاتو جمع کردی؟آرین میگه بله! خانومه اسباب بازی رو میاره و میبینه روش قیمت خورده ۱۹۸ و به ما گفته ۱۶۰ و چون در جریان بود که آرین قراره خودش پولاشو جمع کنه میگه فکر نکردم میایین بخرین و قیمتش رو مثل اینکه اشتباهی گفتم و این حرفاولی چون پسر خوبیه شما ۱۸۰ بدین

          

که دو تا ۱۰ تومنی هم مامانی مجبور میشه بده به گل پسری و آرین صاحب اون اسباب بازی بشه!تو ماشین داریم میاییم خونه بهم میگه مامانی میدونستی همه با هم شریکی این اسباب بازی رو خریدیم بابایی تو مامان خورشید مامان شهین ...و خندان ماجرا رو به مازیار هم شرح میده و خوشحاله ... اسباب بازی رو چون توش باید آب پر کنن  با هم سر هم میکنیم و با آرش پسر همسایه میرن تو حیاط و کلی بازی میکننو روز بعد مستقیم مثل بقیه اسباب بازیها میره تو کمد!

            

جمعه هفته پیش مهمون داشتم مامان شهین و بابا جون و عمو افشین خیلی خوش گذشت و آرین و آرتین کلی اسباب بازی کادو گرفتن و حسابی اینروزها مشغولن مخصوصا آرتینی از ماشینی که عمو براش خریده خیلی خوشش اومده و ساعتها باهاش بازی میکنه دستتون درد نکنه!اسباب بازی سمت چپی تولو رو هم مامان خورشید برا تولد ارتین داده بود که اونم خیلی دوست داره

تعطیلی نیمه شعبان رو با مامان شهین و بابا جون رفتیم سمنانشهر پدری پدربزرگی مازیار و کلی خاطره های مامان شهین و بابا جون زنده شد و برامون خونه هاشون رو باغشون رو نشون دادن و از بچگیهاشون حرف زدنبازار رو رفتیم که تعطیل بود و سری هم به شهمیرزاد زدیم و گشتی زدیمشب رو هم مهمانسرای جهانگردی بودیم و مسافرت دو روزه خوبی بود و خوش گذشت و من که به عشق قره قوروت رفته بودم به زحمت و کلی گشتن تو تعطیلی بازار خریدمولی مامان شهین میگفت به خوشمزگی اون قره قوروت قبلی نیست و درست میگفتن چند وقت پیش خونه مامان شهین یه قره قوروتی خوردم که عاشقش شدم و کل قره قوروت هاشون رو من تموم کردممخصوصا با پنیر تو صبحانه خیلی خوشمزه میشه!

             

پ.ن: تو این پست عکس از آرین نداشتم دوست نداره ازش عکس بگیرم و باید چونه بزنم ولی آرتین راحتتره انشالله پستهای بعدی

عاشق موهای فرفری و بهم ریخته ی آرتینم و دهن کثیف بستنی خورده اش

دوستتون دارم وروجک های من

 

 

هیچوقت دیر نیست

$
0
0

سلام مهربونها

امروز وقتی با کامنت زیر مواجه شدم

"با سلام و عرض احترام خدمت شما وبلاگنویس عزیز
همانطور که اطلاع دارید شما در نظرسنجی بهترین وبلاگ حائز رتبه نهم گردیده اید .
ضمن عرض تبریک خدمت شما فرهیخته گرامی ؛ خواهشمندم تا در ساعات اداری (9 الی 17 ) با شماره های 22138
سرکار خانم نیک نفس جهت هماهنگی حضور شما در روز جشن تولد پرشین بلاگ و دریافت جایزه تماس حاصل فرمائید .
قابل ذکر است در صورت عدم تماس شما و برگزاری مراسم ؛ بعد از این تاریخ جایزه ای به شما تعلق نخواهد گرفت .
با تشکر
نگار نیک نفس
مدیر باشگاه هواداران پرشین بلاگ "
نتیجه رای گیری
http://vote.persianweblog.com/

فهمیدم که هیچوقت برای رتبه آوردن و جایزه گرفتن دیر نیست چقدر خوشحال شدم که بین ۱۰۰ وبلاگ برتر رتبه ۹ رو کسب کردیمو این رتبه رو مدیون شما دوستان خوبم و خواننده های عزیزم هستمکه به"آرین و مامانی و آرتین"لطف داشتین و تو رای گیری به ما رای دادین صمیمانه تشکر میکنم و خیلی خیلی دوستون دارم

            

 

یک روز خوب تیراژه

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

آخر هفته پیش با بابایی و بچه ها و مامان خورشید رفتیم پاساژ تیراژه و بر اساس تجربه ای که از قبل داشتم به جای خرید یک عدد بادکنک گازی دو عدد خریداری کردم یکی برا  آرین و یکی برا آرتین! تا با قیافه ی غمگین و جیغ جیغوی آرتین مواجه نشم پسرم دیگه بزرگ شده و همه چی رو میفهمه

               

آرتین خوشحالتر از آرین بود و کلی با بادکنکش بازی میکرد سفت و محکم هم گرفته بود که یه موقع کسی ازش نگیره ! بازی جدید اینروزهای ما با آرتین

آرتین بدده بدده ... آرتین دبدو فرار هر وقتی هم برمیگرده و یه نیم نگاهی میکنه و دوباره فرررررررار!

آرین انقدر با بادکنکش کشتی گرفت که از حلقه آهنیش جدا شد و رفت چسبید به سقفدفعه اول من دویدم دنبالش گرفتم ولی دفعه دوم رفت و چسبید به سقف بالای سرزمین عجایب!و دیگه نمیشد کارش کرد

          

روز خوبی بود خیلی خوش گذشت ولی تا حالا نشده من این پاساژ رو درست حسابی بگردمهمیشه خیلی زود دیر میشه و فقط یه طبقه رو میتونم ببینمو به شهر بازی هم که دیگه نمیرسیم جالبه آرین هم اصلا هیچ میل و رغبتی نشون نمیده و نمیخواد که بریم شهر بازی و بازی کنهاز وقتی کوچیک بود از اون عروسک نمایشی سرزمین عجایب میترسید الانم به خاطر اون دوست نداره بریم بالا!

              

آخر شب هم رفتیم طبقه پایین شام خوردیم و مامان خورشید رو رسوندیم خونشون و برگشتیم

داخل پاساژ یکی از مامانی گل وبلاگیآرتین گل منگولی ما رو شناختن و سلام احوال پرسی کردیمدوست گل وبلاگی مامان شاهین کوچولو از آشنایی با شما خیلی خوشحال شدم

            

جایزه+مهمان

$
0
0
پ.ن: قرار وبلاگی به احتمال زیاد کنسل بشه

سلام دوستان گلم

خوبین انشالله ما هم خوبیم

پنجشنبه جشن پرشین بلاگ بود به مناسبت یازدهمین سالگرد تولد سایت  و همچنین تقدیر از نفرات برترو از ما هم دعوت شده بود که تو جشن حضور داشته باشیم بالاخره نفر نهم شدیمو قرار بود به ده نفر اول از ۱۰۰ نفر جایزه بدن که خیلی خوشحال بودیمبه همراه آرین تو جشن شرکت کردیم و با دوست خوبم مامان تارا قرار گذاشتیم و رفتیم سالن شلوغ بود و جشن خیلی عالی برگزار شد و خوش گذشت برای گرفتن جایزه به همراه آرین دو تایی رفتیم بالای سن و جایزه مون رو گرفتیمخیلی جایزه اش بهم حال داد دستشون درد نکنه محتوای جایزه

۱-لوح تقدیر

۲-کارت اعتباری ۱۰۰ هزار تومنی برای استفاده در برج میلاد تهران

۳- اینترنت رایگان hi web به مدت یکسال

۴- بسته نرم افزار گردو که شامل ویندوز۸ و ویروس یاب و  آفیس و اینجور چیزاست عالی بود

ولی طبق انتظارم از دوستان وبلاگی کسی رو ندیدم و متوجه شدم که دو سال پیش برگزیده های وبلاگی از بین مادران وبلاگ نویس بود که اینقدر مامان و نی نی بود و شلوغ بود ولی ایندفعه همه جور وبلاگی بود و مادر های وبلاگی خیلی کم بودن خلاصه که خیلی خوشحال شدم و تقدیر نامه ام رو به بابا اینا نشون دادم و همه تبریک گفتن !دوباره تشکر میکنم از دوستانی که بهمون لطف دارن و به وبلاگ ما رای دادن ما هم خیلی خیلی دوستون داریم

--------------------------------------------------------------------

و اما دیریریم ریم .... یونا گلی به همراه مامان لیلی مهربونش از اهواز اومدن تهران و مهمون ما هستنو ما خیلی خیلی از دیدنشون خوشحالیم و قراره تو این چند روزی که تهران هستن تهران رو زیرو رو کنیمالبته اگه آرتین شیطونی و ورجه وورجه نکنه و بزاره بگردیم آرین و یونا از وقتی همو دیدن هر دو تا دلشون از ذوق زدگی و خوشحالی درد گرفته و از همون لحظه اول مستقیم رفتن سراغ اکس باکس و دارن بازی میکنن

دیروز با دوستامون رفتیم برج میلاد و دوری زدیم بچه ها به خاطر اینکه شب کم خوابیده بودن خیلی سرحال نبودن مخصوصا یونا گلیو کمی بهانه میگرفت فکر کنم دلش برا باباییش تنگ شده بود بالای برج نرفتیم و پارک دلفین ها رو هم خواستیم بریم که دیر رسیدیم و نشد بریمجشنواره غذا بود دوری زدیم و برگشتیم خونه و متوجه شدیم که گل پسرا خونه رو به بیرون ترجیح میدن و دوست دارن تو خونه بشینن و همش اکس باکس بازی کنن

 

دوستان گلم چند وقتی هست که  تعدادی از بچه های وبلاگی ازم میخوان که یه قرار وبلاگی بزاریم و همدیگرو ببینیم البته منم خیلی دوست دارم که روی ماه تک تکتون رو ببینم اگر موافق هستین حالا که لیلی جون و یونا گلی هم هستن یه قرار وبلاگی بزاریم و همدیگرو ببینیم دوشنبه عصر ساعت ۷ چطوره؟سرزمین عجایب تیراژه یا پارک ملت؟ یا هر جایی که شما بگینمنتظر پیشنهاداتتون هستیم مکان و زمان قرار آخر وقت امشب در وبلاگ قرار میگیره

 

آرین و یونا سرزمین عجایب

$
0
0

سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین؟

حلول ماه مبارک رمضان رو تبریک میگمنماز روزه هاتون قبول باشه امسال به حول و قوه الهی روزه هام رو کامل میخوام بگیرم چند سالی میشد به خاطر شیردهی و بارداری نمیتونستم روزه بگیرم ولی امسال خیلی خوشحاااااااالم که میتونم روزه بگیرم و از این روزهای معنوی نهایت استفاده رو ببرم

             

و اما مهمونان هفته پیش رفتن و چند روزی که با هم بودیم در کنارشون بهمون خیلی خوش گذشتو آرین حسابی خوشحال بود و شاد شد و کلی بازی کرد لیلی جون زحمت کشیده بودن برا آرین یه بلوز خوشگل و برا آرتین یه دست بلوز شلوارک خریده بودن که خیلی خوشگلنتشکر میکنم از لیلی عزیزم بابت کادوهای قشنگش

            

و اما با وجود بچه ها  و شیطنت هاشون خیلی نشد بگردیم و ولی تا جایی که میشد گشتیم و پاساژ های تیراژه (سرزمین عجایب) و میلاد نور و گلستان رو با هم رفتیم برج میلاد و باشگاه انقلاب هم رفتیم و بعد از کمی پیاده روی تو فودکورت باشگاه سالاد و غذا خوردیم و خوش گذشت

              

آرتین اینروزها کارش شده کابینتها و کمد ها رو خالی کردننمکدون ها رو خیلی دوست داره و یکی دو تاش رو هم انداخته و شکونده و بلا شده حسابی! نسبت به آرین که بچه آرومی بود این بلاچه جیغ جیغو هست و تند تند از اینور خونه تا اونور میدوه و داد میزنه! دو هفته پیش اسهال شده بود و هیچی نمیخورد هر چی بهش میدادم میریخت بیرون و ۲۰۰ ۳۰۰ گرم وزنش کم شده بود که خیلی ناراحت بودم ولی دیروز وزنش کردم دیدم گل پسری داره دوباره تپلی میشه عشققققققم!

           

آرین هم که آقا به تمام معنا خیلی دوسش دارم و عاشقشمتنها مشکلی که باهاش دارم اینه که شبا نمیره تو اتاقش بخوابه و میترسهو نمیدونم چطوری باهاش برخورد کنم خیلی از راهها رو امتحان کردم فایده نداشته بعد از اینکه میخوابه میبرم میزارم تو تختش و آرتین هم که بعد از خواب میزارم رو تختش

              

دنبال کارای ویزا هستیم پر کردن فرم و جمع کردن مدارکالکی الکی اضطراب داریم ! با اینکه دفعه دومه ولی بازم استرس به آدم وارد میشه و اگر خدا بخواد انشالله بعد ماه مبارک رمضان مهمان عمه نوشین و محسن خان در سوئد خواهیم بود

           

با سود سهام ها برا مامان جونم یه آی پد مینی سفید که عشقش بود جایزه گرفتم و کلی خوشحال شد حالا دیگه راحت میتونه بره و وبلاگها رو بخونه و فیس بوکش رو چک کنه برا  مادر شوهرم هم من و بابا مازیار یه آیفون ۵ گرفتیم و کادو دادیم مبارکشون باشه و به شادی استفاده کنن

          


هلسا دختری از همین حوالی

$
0
0
بعدا نوشت: با کمک دوستان عزیز بالاخره آشکار شد که هلسایی وجود نداشتهو وبلاگ مورد نظر دروغ بوده و توسط خانم "ندا .ح"  از شهر اهواز مدیریت میشده واقعا براتون متاسفم نمیدونم قصدتون چی بوده ولی کار بسیار زشتی بود!
دوستان عزیز اسم اصلی هلسا "ونسا وارنر"هست میتونید برا دیدن عکسهایی خیلی بیشتر از وبلاگ مورد نظر به این لینک فیسبوک مراجعه کنید
https://www.facebook.com/venessa.warner/photos
ممنونم

سلام دوستان عزیزم

هفته پیش تو وبلاگ یکی از دوستان مجازی  هلسابا پست خیلی ناراحت کننده ای مواجه شدم که اولش اصلا باورم نشد که حقیقت داشته باشه !موهای تنم سیخ بود و قلبم فشرده شده بود ! هلسا دوست نازنین من! اولین پست وبلاگش قشنگ یادمه کامنتهایی که برام میزاشت پر بود از لطافت و مهربانی ! سوالاتی که در مورد آپلود عکس ازم پرسید و راهنماییش کردم و ایمیل هایی که به خواهرم الهام میزد و با هم در تماس بودن و عکس بینشون رد و بدل میشد عکسهای خانوادگی!

خلاصه که در یک کلام عادت کرده بودم به نوشته ها و عکسهای پر از شور و نشاطش ! یادمه جزو اولین دوستهاش بودم اولین کامنتهایی که برام گذاشت ما اهواز بودیم  سلام همشهری! پدرش اهوازی بود و مادرش خارجی!و ساکن استرالیا

یک هفته ای تو شوک بودم به خاطر حادثه ای که براش پیش اومده ! باور کردنش سخت بود من و الهام خواهرم بهش ایمیل زدیم و حالش رو پرسیدیم شک کرده بودیم نکنه کسی هکش کرده باشه ! ولی نه هیچ جوابی تا به امروز دریافت نکرده ایم !

مطالب وبلاگ کمی منو به شک انداخته! نکنه اصلا هلسا وجود نداره و وبلاگ داستانی بیش نیست! کاشکی شماره وایبرش رو ازش خواسته بودم یا اینکه آدرس فیس بوکش رو!!!

نمیدونم نمیدونم سر درگرمم ! انشالله که اگر وبلاگ هلسا حقیقت داره هک شده باشه! و یا اگر واقعیت نداره خبری ازش بشه!

نظر شما چیه؟

خدا جونم ممنون

$
0
0

بعدا نوشت1:بالاخره کامنت دونی درست شد :-)


سلام دوستان عزیزم

۱۰ روز از ماه رمضان گذشت چقدر زود گذشت خیلی خوش گذشتخدایا ممنووووووونم بابت روزهای خوبی که در اختیارمون گذاشتی که بیشتر بهت نزدیک بشیم ۱۰ روزه دارم روزه میگیرم انگار نه انگار هیچ خبری از گرسنگی و تشنگی سراغم نمیادخیلی خوشحالم که تا ساعت ۸:۳۰ هیچی نمیخورم غذاهای و نوشیدنی های تکراری! قبل از ماه رمضون دیگه حالم از همه غذا ها بهم میخورد... روزه میگیرم خیلی سرحالم و کیف میکنم خدا جونم عاشقتم که با اینکه اینهمه اختیارات و نعمت در اختیارمون گذاشتی و چند تا چیز هم ازمون خواستی و که انجام  بدیم نماز بخونیم روزه بگیریمچشم ! دو سه تا چیز هم منع کردی که نخوریم چه اشکالی داره اینهمه چیز میخوریم اون دو سه تا رو هم چشم نمیخوریم حتما که به صلاحمون هستممنونم بابت اینهمه نعمت منو ببخش که بعضی وقتها  تو خواندن نماز و کارهایی که باید بکنم کوتاهی میکنم خدایا راه راست رو همیشه به من نشون بده و از آدمهای بد من و خانواده ام را دور نگه دار

 

به خاطر ماه رمضان استخر باشگاه انقلاب بعد از افطار هم دایر شده و ما چهار تا خواهر به همراه یه مادر بعضی روزها میریم استخر و آی حال میده که نگو و نپرس استخر اینجا با استخر هایی که تا حالا رفتم خیلی فرق داره خیلی کامله و همه چی هست و دوسش دارم از ایروبیک دسته جمعی تو آب گرفته تا سونا و جکوزی و استخر روباز و استخر آب سردبیشترین چیزی که خستگیم رو از تنم در میاره بعد از جکوزی پریدن تو آب سرده وای که چقدر سبک میشم همراه مامانم و خواهرا رفتن که دیگه حال خودش رو داره و قابل توصیف نیست عاشقتونم

               

چقدر غربت سخت بود نه مهمانی نه دور هم جمع شدنی هیچی ! ۶ ۷ سال اونجوری گذشت الان در کنار خانواده بسیار مسرورم هفته ای یکبار آخر هفته ها میریم کرج و کلی حال میده در کنار مامان بابای مازیار عزیزم خیلی دوسشون دارم مامان شهین مهربونم خیلی ماهه عاشقشم

ماه رمضون امسال دو تا افطاری مهمونی رفتیم خونه عمه ها واااااااااای خیلی حال کردم دختر عمه های نازنینم عاشقشونم همشون رو دیدم و کلی صحبت کردیم و شام خوردیم و افطاری غذاهای جورواجور و خیلی خیلی روحیه ام عالی شده عمه جونام دوستون دارم

هر وقت حوصله ام سر میره میپرم خونه مامان اینا و یا میریم بیرون یا تو خونه با هم میحرفیم و خوش میگذرونیم بچه ها هم خدا رو شکر خیلی خوشحالن آرتین که خیلی بلا شده و همه عاشقشن آرین هم نسبت به سالهای قبل که تنها بودیم و آروم بود خیلی بهتر شده و بازیگوشی میکنه عاشقتونم عشقهای من

مازیار هم که جای خود دارد بهترین و مهربانترین و دوستداشتنی ترین همسر دنیا که عاشقانه دوسش دارم و میپرستمش


خدایا ممنوووووووووونم بابت همه نعمتهایی که به من دادی خدایا سلامتی و طول عمر را به من و خانواده ام عطا کن تا سپاسگذار همه خوبیها و مهربونیات باشیمو از نعمتهایت نهایت لذت رو ببریم و شکرگذارت باشیمالهی آمین

 پ.ن: پست قبلی بعدا نوشت دارد!


بلاگفا کاش!

$
0
0

سلام

کاش بلاگفا یه دگمه ای یا تیکی داشت که وقتی آدم حوصله وبلاگش رو نداشت میزد ثبت موقت و همه پستها با هم ثبت موقت میشد!



Article 1

$
0
0
سلام دوستان گلم

نمیدونم پست قبل رو چطور شد که نوشتم؟! آخه اصلا ربطی به وبلاگ و دنیای وبلاگم نداشت مخصوصا این وبلاگم! ببخشید اگر ناراحتتون کردم

درسته اونروز خیلی از دست خودم ناراحت بودم و هی به خودم بد و بیراه میگفتم به خاطر کاری که میدونستم نباید بکنم و کرده بودم!و اون اشتباه رو چندین بار هم تکرار کرده بودم و هر دفعه به خودم قول داده بودم که دوباره تکرار نشه و شده بود! ناراحت بودمو مسئله مادی بود !و مربوط به کارم!اما وقتی وبلاگ آرین و مامانی رو باز کردم حالم یهویی بد شد از خودم و از همه چی!اه اه !  اشکم هم در اومد از ناراحتی! و چند دقیقه ای هم بغضم ترکید و گریه کردم و خواستم همون موقع وبلاگم هم حذف کنم که حیفم اومد و اون پست رو نوشتم!واقعا بعضی وقتها لازمه که باشه !

در هر صورت شرمنده دوستانم هستم

ممنونم که همیشه با من هستید و خوشحالم که خواننده هایی مثل شما دارم که بهم دلداری و انرژی میدین دوستون دارم

 

عاشقتم تکنولوژی

$
0
0

از وقتی کادوی روز زن از مازیار عزیزم گوشی آیفون۵ رو گرفتم خیلی باهاش حال میکنم و خیلی دوسش دارم بیشتر از گوشیش سیم کارتیه که مازیار برام گرفت و انداختم توش سیمکارت نازنین رایتل ام ! هر جا میرم اینترنت دارم تو ماشین آموزشگاه باشگاه سوپری همه جا! سرعتش هم عالیه! فکر کن وسط خیابونم و میخوام یه جایی برم و آدرسش رو ندارم گوگل رو میارم و سرچ میزنم "اداره گذرنامه تهرانپارس آدرس" آدرس رو گیر میارم و راه میفتم!

نرم افزار سایجیک که دیگه فوق العاده است مبدا و مقصد رو میزنم و با جی پی اس همه جا رو میرم و راحت مسیر ها رو پیدا میکنم سفارت سود تو فرمانیه ! لحظه به لحظه راه رو نشونم میده موقع برگشت از فرمانیه میخوام برم اتوبان صدر! اتوبان رو بستن برا کارهای راهداریمجبورم دور بزنم وای خدای من الان باید برم تو پاسداران و شلوغ و ترافیک گیر کنمکه سایجیک عزیزم راه دیگه ای رو بهم نشون میده از صیادشیرازی میندازم تو همت و میام مدرس و خونه!عاشقتم تکنولوژی

وایبر رو بگم چقدر باحاله بدون هیچ هزینه ای با اونور دنیا صحبت میکنم جلوی سفارت سوئد زنگ میزنم سوئد به نوشین جونم و کلی سوال ازش میپرسم و صحبت میکنیم بدون هیچ قطعی و هزینه ای! گروه تشکیل دادیم تو وایبر و دیشب کلی با نوشین از سوئد و عمو بابک از استرالیا و مامان شهین از کرج و مازیار از اهواز و من از تهران چت میکردیمو کلی گفتیم و خندیدیمنوشین و محسن داشتن شام میخوردن و عکس شام و لیمو ترش و سالادشون رو برامون فرستادن و مامان شهین کلی میخندوندمون و مازیار حرفهای جالبی میزد !

در یک کلام عاشقتم تکنولوژی

 

پارک آب و آتش رو بچه ها خیلی دوست داشتندولی لباس اضافه نبرده بودم که آب بازی کنن  مخصوصا آرتین میرفت سمت فواره ها و نزدیکیهاش ترمز میکرد!

آرین: مامانی کاشکی آرتین زودتر بزرگ بشه!

$
0
0

سلام عزیزان

آرین : مامانی کاشکی آرتین زودتر بزرگ بشه

حالا چرا آرتین زودتر بزرگ بشه چون اینروزها بلا شده و همه جا رو بهم میریزه و اعصاب مصاب برا آرین نذاشته

وقتی آرین اکس باکس بازی میکنه میره و دکمه اش رو میزنه و خاموش میکنه

وقتی آرین تبلت بازی میکنه میره دور و برش میچرخه و هر وقتی هم تبلت رو ازش میگیره و نمیذاره بازی کنه

وقتی رو تخت با هم دراز میکشن آرتین میپره رو آرین و موهاش رو میکشه!

وقتی آرین غذا میخوره دست میکنه تو غذای آرین و غذاش رو میریزه

وقتی آرین دراز میکشه و کارتون میبینه میاد و درست میشنه رو کله اش

وقتی آرین ... آرین میگه کاشکی آرتین بزرگ بشه

نمیدونه که با بزرگتر شدن آرتین مشکلاتش زیادتر خواهد شدروزی که دفتر مشقش رو پاره کنه روزی که مداد هاش و پاکنش رو برداره و گم بشه و خیلی چیزهای دیگه

 خدا رو شکر که آرین سرش با آرتین گرم میشهو بیشتر اوقات با هم بازی میکنن و آرین توپ بازی رو به آرتین یاد میده کلمات رو شمرده شمرده میگه تا داداشش یاد بگیره!منم خیلی خوشحالم که دو تایی قراره در آینده نزدیک همبازی و همصحبتهای خوبی برای هم باشن

 بر خلاف آرین آرتین هر شب تو تخت خودش میخوابه بعد از اینکه خوابید میزارمش تو تختش حتی بعضی وقتها نمیخواد بخوابونمش پستونکش رو میزارم تو دهنش و میزارم تو تختش و خودش میخوابه

 دیروز بود که گذاشتمش تو تختش و اومدم تو هال که دیدم صدا میاد از اتاقش و هنوز نخوابیده با خودم گفتم ولش کن الان میخوابه که یهو نمیدونم چطور شد که بی اختیار بلند شدم و رفتم تو اتاق چراغ رو که روشن کردم دیدم بله آرتین اومده بالای تخت و ایستاده! همون قسمتی که چراغ خواب رو میزارم روش! وای یعنی اگه چند دقیقه دیر تر میرسیدم نمیدونم چی میشد!چند وقته که یاد گرفته از مبلهامون میره بالا و پایین اومدنش رو هم بلده  به پشت میخوابه و میاد پایین ولی از اون تخت به اون بلندی نمیدونم چجوری میخواست بیاد پایین! مثل عکس زیر

                   

انقدر به پستونکش وابسته شده که اگه یه روزی پستونکه نباشه خوابش نمیبره نمیدونم چه بلایی بعضی وقتها سر این پستونکها میاد فکر کنین من بیشتر از ۱۰ ۲۰ تا پستونک تا حالا براش خریدم بعضی شبها میشه که موقع خواب یه دونه اش هم نمیتونم پیداش کنم و چند ساعتی وقت صرف میکنم که پستونک رو پیدا کنم

انقدر بامزه این پستونک ها رو میزاره تو دهنش که دلم غش میره براش یهو میبینیم پستونکی که دوساعته داریم دنبالش میگردیم تو دهن آرتینه؟! آرتیـــــــــــــــــــن از کجا پیداش کردی ؟ عین موش میخنده و فرار میکنه! واقعا خودمم بعضی وقتها گیج میشم که این پستونک رو از کجا ممکنه این بچه پیدا کرده باشه! وقتی کج میزاریم تو دهنش خودش میچرخونه و درستش میکنه!

            

 شیشه شیرش رو میدم دستش و خودش میخوره برمیگردم که شیشه رو ازش بگیرم میبینم خورده و انداخته این سمت و پستونکش رو هم پیدا کرده و گذاشته تو دهنش و داره میخوابه ! یعنی این بچه رو عشـــــــــــــقه! 

 چند روز پیش خونه پسر خاله ام افطاری دعوت بودیم خیلی وقت بود که خونشون نرفته بودمشاید نزدیک ۱۰ سال ! چندین سال بود خانواده خاله مرحومم رو ندیده بودم دختر خاله هام و پسر خاله هام!بچه هاشون! چقدر همه چی عوض شده بودخاله ام چقدر نوه دار شده بود! همشون بزرگ شده بودن یه تعدادشون ازدواج کرده بودن و چند تاییشون بچه دار شده بودن  خیلی باحال بودهستی کوچولو برا خودش خانمی شده بود ماشالله

کلی به آرین خوش گذشت با بچه ها تو اتاق هستی بازی کردن و موقع برگشتن به خونه مامان هستی میگه آرین بازم بیا خونمون آرین میگه مامانی میشه میشه بازم بیاییم اینجا آخه خیلی خوش گذشت!

خدا رو شکر ویزای سوئدمون هم اومد و انشالله هفته دیگه راهی سوئد هستیم و خیلی خوشحالیم آرین هر روز میپرسه کی پس میریم فرودگاه ؟  از همینجا از نوشین عزیزم تشکر ویژه ای میکنم که اکثر کارها رو خودش کرد و  برنامه سفرمون یه دفعه ای جور شدممنونم عزیزم

                             آرین و هستی (دختر پسر خاله ام)

قرار وبلاگی

$
0
0

سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین؟

آرزو جون مامان آرش وروجکمرداد ماه دارن میان تهران  با هم تصمیم گرفتیم یه قرار وبلاگی بزاریم تا یه روز خوب رو در کنار مامانها و بچه ها تجربه کنیمقطعا تجربه شیرینی خواهد بود  انشالله ما هم اواخر مرداد از سفر برمیگردیم و به احتمال زیاد تاریخ قرار وبلاگی پنجشنبه ۳۱ مرداد و یا جمعه یکم شهریور خواهد بودو در مورد جا پارک آب و آتش مد نظرمون هست تا نظر دوستان چی باشه منتظر نظرات قشنگتون در مورد مکان قرار هستیم و تاریخ رو هم زودتر اعلام کردیم که هر کسی دوست داشت زمان و مکان رو تو وبلاگش اعلام کنه

سعی میکنم کامنت های پست قبل و همین پست رو تو مسافرت تایید کنم و مکان و زمان دقیق هم متعاقبا بعد از نظر خواهی و هماهنگی با آرزو جان هر چه زودتر تو وبلاگ اعلام کنم

به امید دیدار

              

این هم یه عکس شیرین و دوست داشتنی از وروجک های مامان مریم

 


stockholm

$
0
0
salam dostan

inja fonte farsi nadaram

kheili khosh migzare jae doostan khali

swed tekkeyi az beheshte :-)


 


gharare weblogi

$
0
0
salam dostane aziz

 gharare weblogi tebghe barnamerizi ha jomee 1 shahrivar saate 6 parke ab va atash 

va ama... shokolati ke arian to parke liseburg bord   

                 


            

پارک آب و آتش

$
0
0

سلام سلام

احوال خوبین خوشین؟

ما برگشتیمشارژ و پر انرژی سفر فوق العاده ای بود و حسابی خوش گذشت نوشین جون و محسن خان خیلی زحمت کشیده بودن و با برنامه های فوق العاده کامل و عالی که چیده بودن خاطرات بسیار خوشی در ذهنمون به یادگار گذاشتند

ممنوووووووووون ممنووووووووون ممنووووووووووون مهربونهاخیلی دوستون داریم انشالله که همیشه و در تمام مراحل زندگیتون خوشبخت و موفق و پیروز وشادکام باشید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انشالله خاطرات سفرمون رو هفته بعد خواهم نوشت

و اما در مورد قرار وبلاگی  که با آرزو جون مامان آرش ووروجکهماهنگ کرده بودیم زمان و مکان قطعیش رو دوباره اعلام میکنم هر کسی هم دوست داشت میتونه زمان و مکان قرار رو تو وبلاگش قرار بده

مکان : پارک آب و آتش جلوی فواره ها و آتشدان ها

زمان : جمعه یک شهریور ۹۲ ساعت ۶ بعد از ظهر

دوستان عزیز هر کسی خواست میتونه تو قرار وبلاگی شرکت کنهبابا ها هم میتونن شرکت کنن احتمال زیاد ما هم با آقای پدرمون بیاییم و اما در مورد فواره و آب بازی که بچه ها دوست دارن ترجیحا یک دست لباس هر کسی دوست داشت اضافه تر بیاره که یه موقع شرمنده بچه ها نشیم

مشتاق دیدار هستیم به امید دیدار

 و اما چند تا عکس

               

آرتین خوشمزه

آرین سوار بر کامیون

 

                  

آرین سوار بر کالسکه آرتین و آرتین در حال چنگ زدن صورت آرین

آرین و عروسک های سوئدی در حال بازی کردن با گونی

 و در آخر آرتین در کنار عروسک خوشگل و بامزه سوئدی

سوئد پر بود از عروسکهای خوشگل و چشم آبی از همونایی که تو اتاق اکثر دختر بچه های ایرانی هست  خیلی قشنگ بودن همه واقعی و خوشگل در کالسکههیچ بچه ای رو نمیدیدی که بغل پدر مادرش باشه همه داخل کالسکه هاشون بودن و اکثرا خانواده ها هم دو تا بچه داشتن با اختلاف سنی کم یکی دو سال کالسکه ها هم حرفه ای بودن با چرخ های بزرگ و جادار

 

قرار وبلاگی

$
0
0

سلام دوستان عزیز و مهربونم

قرار وبلاگی عااااااااااالی بود در کنار دوستان لحظات خوب و به یاد ماندنی رو سپری کردیم بچه ها آب بازی کردن بپر بپر کردن و خندیدن و خوش گذروندن آرتین بلا هم کلی شیطونی کرد و یه جا بند نمیشد و همش در حال فرار کردن بود بابا مازیار هم دنبالش بود از فواره های پارک خیلی خوشش اومده بود و کلی با آب بازی کرد و حاضر نبود که بیاریمش بیرون و لباساش رو عوض کنیم ما مامانها هم کمی با هم حرف زدیم ولی من نفهمیدم چطور گذشت چون بیشتر سرم با آرتین گرم بود و مشغول عکاسی بودم ولی همین مدت کوتاهش هم شیرین  و دوستداشتنی بود

دوستان عزیزم خیلی خیلی از دیدنتون خوشحال شدمانشالله قرار های بعدی دوباره همدیگرو ببینیم

و اما عکسها از بچه های دوستداشتنی قرار وبلاگی یکم شهریور ۹۲ پارک آب و آتش

از راست به چپ (رها کوچولو - محمد حسین - آرش-رادمهر- کیارش- آرین -ستایش-آندیا-محمد طاها و آرتین)

             

                                        آرین و هستی خانوم گل

 

آرین - آرش وروجک - کیارش

رها کوچولو - آرتین کوچولو - محمد طاها کوچولو

آرتین بلا در حال آب بازی

                    

آرین و آرش در حال آب بازی

                   

آرش و رادین و آرین

 

آرین و رها کوچولوی دوستداشتنی

                

محمد حسین - آرش - کیارش - رادمهر -آرین

               

آرش و آرتین بلا

               

آرتین و محمد طاها

  و در آخر آرین و مامانی و آرتیندر پارک آب و آتش

                          

دوستان گلم اگر کسی تو عکسها نیست ببخشید شرمنده سرم شلوغ شد و نشد از همه عکس بگیرمانشالله تو وبلاگ آرزو جون یا بقیه بچه ها دیدم اضافه میکنم

ممنونم که اومدید مهربونها  دوستتون داریم خیلی زیـــــــــــــــــــــاد

سفر به استکهلم

$
0
0
 
سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین؟

ما هم هی بد نیستیم روزها از پی هم میگذرند و ما هم به زندگی کردن ادامه میدهیمو سعی میکنیم که شاد زندگی کنیم و همیشه شاد باشیم البته اگه بزارن

دیروز امروز کمی حالم گرفته شده خبر جنگ آمر*یکا و سو*ریه رو که شنیدم ناراحتم کرده خدا بخیر بگذرونه چون بالاخره رو مملکت ما هم اثرات بد میزاره

و اما قسمت اول سفرنامه ما به سوئد

۱۶ مرداد صبح ساعت ۹ پرواز مستقیم داشتیم به استکهلم پایتخت سوئدبا هواپیمایی ایران ایر که هیچ توقفی وسط راه نداشت بلیط ها رو هم از قضا first class  گرفته بودم که با دو تا بچه جامون حداقل راحت باشهکه کمتر اذیت بشیم که خداییش خیلی عالی بود و کیف کردیم

 وارد هواپیما که شدیم ردیف دوم بودیم  صندلی ها راحت و مبله بودن اول با چند نوع آبمیوه پذیرایی شدیم بعد از اینکه هواپیما راه افتاد صبحانه کاملی برامون آوردن داخل سینی!همه چی بود نون و کره پنیر مربا سالاد میوه نون شیرینی  چایی قهوه خیلی حال داد مثل اینکه تو هتل بودیم و ازمون پذیرایی میکردن!

 آرتین هم پسر خیلی خوبی بودخوابش میومد ولی نمیخوابید دوست داشت همش بیدار باشه و اینور اونور و نگاه کنه آرین هم با اسباب بازی که داده بودن و بازیهای تبلت سرگرم بود تا اینکه وقت ناهار شد و ناهار رو آوردن ! با خودم گفتم صبحانه اش اونجوری باشه حتما ناهارش دیگه خیلی عالیه و وقتی غذا رو گذاشتن جلوم چشام برق زد به به چه دلمه ای! عجب کشک بادمجونی!ولی با خودم گفتم این چیه دیگه با این که سیر نمیشیم آخه تا حالا نشده بود تو هواپیما از اینجور غذاها بدن !ولی کیف کردم متفاوت بود

 آرین خوشش نیومده بود و میگفت نمیخورممن شروع کردم به خوردن و یه نون اضافه تر هم گرفتم که سیر بشم وسطای خوردنم بودم که مهماندارا اومدن ظرفا رو جمع کنن میخواستم بگم بابا من هنوز تموم نکردم که جمع کردن ! بنده خداها فکر کردن با خودشون اگه اینجوری پیش بره مسافرهامون سیر میشن و غذای اصلی رو باید بریزن دور !

بله اون تازه سری اول پذیرایی بود و پیش غذا بود ما نمیدونستیم ! ههههه! غذای اصلی سه نوع بود گوشت با برنج - سبزی پلو با میگو - استیک مرغ با پوره - که سومی رو انتخاب کردم و به به خوشمزه بود خوردیم نیم ساعت بعد از غذای اصلی میوه آوردن تعارف کردن چهار پنج نوع میوه بود و میگفتن چی میل دارین؟ و هر چند تا میخواستیم برامون میزاشتنو خیلی حال میداد همش در حال پذیرایی کردن بودن دیگه چایی و قهوه هم که هر وقت میخواستیم میاوردن خلاصه که خیلی خوب بود و حسابی کیف کردیم آرتین هم اون وسط مسطا تو بغل بابا مازیار خوابش برد و مازیار هم به همراه ارتین فیلم جدایی نادر از سیمین رو تماشا کردن و منم یه چرتی زدم تا اینکه رسیدیم استکهلم  مدت پروازمون حدودا ۵ ساعت بود

نمایی از اروپا از داخل هواپیما

رسیدیم سوئد از هواپیما که پیاده شدیم بد ترین قسمت سفرمون بود یه پلیس هیکلی با یه سگ درشت وایستاده بود بیرون هواپیما و ما ایرانی های بد... باید از کنارشون رد میشدیم که نکنه یه موقع چیزی همراهمون باشهخیلی حالم گرفته شداز مملکتمون از سردمدارانمون که این بلا رو سرمون آوردن کشور به این غنی یی و ثروتمندی اونوقت این اروپایی ها باید اینکارو با ما بکننعربهاش هم که موقع دبی رفتن داخل چشممون رو نگاه میکردن!!! 

 بازم خدا رو شکر ما فرست کلاس بودیم و جزو نفرات اول بودیم پیاده شدیم تو قسمت پاسپورت کنترل تو اون گرمای هوای فرودگاه استکهلم یک مسئول گذاشته بودن که اینهمه مسافر رو چک کنه و هر مسافر رو تقریبا ۱۰ دقیقه ای طولش میدادن و سوالهای عجیب غریب میپرسیدن برای چی اومدین کجا میخواین بمونین بلیط برگشت هم دارین؟! ما خدا رو شکر جزو نفرات اول بودیم و رد شدیم و رفتیم پاسپورت کنترل قسمتهای دیگه خیلی تند تند پیش میرفت جز مال قسمت ایران!

بیرون که رفتیم نوشین جونو محسن خانمنتظرمون بودنبا دیدنشون خیلی خیلی خوشحال شدیم و رفتیم سمت ماشین عجب هوایی بود عاااااااااااالی تمیز و کمی مرطوب و خنک آسمان آبی رنگ پر از ابر های سفید و تپل و زمین کمی نمناک!

سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت هتلتا کمی استراحت کنیم و بریم سراغ برنامه هایی که نوشین و محسن چیده بودن عجب برنامه خوبی چیده بودن همه روزهایی که قرار بود اونجا باشیم فول تایم بود

                         محسن خان در حال بازی با آرتین کوچولو

و کلی از دیدن برنامه ذوق زده شدیمدستشون درد نکنه واقعا مسافرت این سری مون با دفعات پیش فرق داشت کلی سنگ تموم گذاشتن و بیشتر از دفعات پیش به ما خوش گذشت و میشه گفت بهترین سفرمون بود که تا به حال تجربه کرده بودیم

هتل خوب و تمیزی بود مایکروفر و چای ساز هم داشت غذای آرتین رو گرم کردم و بهش دادم کلی خورد و شارژ شد یه چایی هم گذاشتیم و خودمون خوردیم و شارژ شدیم لباسامون رو عوض کردیم و کمی استراحت کردیم و راه افتادیم به سمت شهرو به پیشنهاد عمه جون و محسن خان رفتیم پاساژ ... دوری زدیم و شام خوردیم و بعد شهر استکلهم رو با ماشین گشتی زدیم و برگشتیم هتل

 عجب شهر زیبایی بود استکهلم!تا حالا چندین کشور اروپایی که رفتیم و شهر های مختلفی که دیدیم به نظر من قنشگترین و زیباترین شهری بود که تا حالا دیده بودم شهری پر از کانال های آب و پل های قشنگ و تونل های زیر آبی که تو جی پی اس معلوم میشد استکهلم بر روی چهارده جزیره که با پل پیوند دارند بنا شده‌است و این شهر و پیرامونش ۲۴٫۰۰۰ جزیره دارد.به خاطر آب‌راه‌های زیاد موجود در استکهلم، آن را «ونیز شمال» نیز نامیده‌اند.

شهری بسیاز تمیز و مقرراتیدر سطح شهر پلیس نبود همه خودشون قانون رو رعایت میکردن وقتی پیاده تو خیابونها راه میرفتیم ماشین ها چند متر مونده به آدم ها ترمز میکردنهیچکی رو خطوط خط کشی رانندگی نمیکرد همه ما بین خط کشی ها رانندگی میکردن هیچ ماشینی جلوی ماشین دیگه نمیپیچید یه چیز جالب که نظرمون رو به خودش جلب کرد این بود که چراغ ماشینها از صبح تا شب روشن بودو اخر نفهمیدم دلیلش چی میتونه باشه که تو روز روشن هم چراغ اتوموبیل هاشون روشن بود کسی میدونه؟!

آرین و سنجاب کوچولو

سه شب استکهلم بودیم چقدر حال میداد تو شهر با ماشین گشتن دفعات پیش ماشین نداشتیم و فقط با اتوبوس های توریستی جاهای توریستی شهر ها رو میدیدیمولی ایندفعه هر جا دلمون میخواست میرفتیم و کل شهر رو با ماشین میگشتیم خیلی حال میداد مردم رو دیدن و شهر رو دیدن از نظر من یکی از لذت بخش ترین چیزها همین گشت زدن با ماشین تو شهره!

    

صبحانه رو هتل بود صبحانه کاملی میدادن صبحانه رو میخوردیم و راه میفتادیم آرتین تخم مرغ میخورد و آرین نون و کره و مربا

                    

روز دوم رفتیم آیس هتلآیس بار هتل تعطیل بود گویا زمستونها فقط دایر میشه و تابستون ها آب میشهفقط آیس بار بود که میشد بازدید کردرفتیم داخل بار خیلی سرد بود قبل از رفتن لباسهای گرم بهمون دادن و رفتیم داخل خیلی جالب بود

                     

 نوشته های روی دیوار ها لیوانهای آبمیوه خوریش همه یخی بود مجسمه های داخل بار صندلی ها همه و همه از یخ بود بهمون تو اون لیوانها آبمیوه دادن و خوردیم به به خوشمزه بود  آرتین یخ زده بود و من مجبور شدم کمی زودتر از بقیه بیام بیرون خیلی جای جالب و خوبی بود

 

بعد از آیس هتل رفتیم سمت اسکانسن

Skan Sen  كه درسال 1891 تاسيس شده و بزرگ ترين و محبوب ترين مكان گردشگري استكهلم و نيز اولين موزه رو باز جهان است .  در اين موزه نمايي از سبك زندگي سنتي در سوئد ارايه شده است به علاوه در باغ وحش اين مجموعه حيواناتي مانند گوزن ، گرگ و خرس قهوه اي  و حيوانات غير بومي مثل مارها و ميمون ها گرد آمده اند و باغ وحشي مخصوص كودكان كه حيواناتي نظر بزغاله ها ، خارپشت ها ، بچه خوك ها ، اردك ها وبچه گربه ها دارد

               

قسمتهای مختلف سوئد 100 سال پیش رو به همراه آرین و بابایی دوری زدیم قسمت آهنگری ریختگری نانوایی و بازیهای محلی و در قسمت بازیهای محلی کمی بازی کردیم و خیلی خوب بود ناهار رو همونجا همبرگر خوردیم خیلی خوشمزه بود و چسبید

                    

آرین و آرتین تو قسمت کودکان کلی بازی کردن و آرتین از تپه سبزی که بچه ها بالا میرفتن و سر میخوردن بالا میرفت و سر میخوردخیلی بهمون اونجا خوش گذشت و روز خوبی بود

 

بعد از اسکانسن رفتیم سمت مک دونالدو شام خوردیم آرین عاشق ساندویچ های مک دونالد شده بود و غیر از مک دونالد چیز دیگه ای نمیخورد آخه ساندویچ هاش کوچیک و نرم بود و هر دفعه هپی میل سفارش میداد که اسباب بازی هم توش بود

و اما کیسه بازی (محسن - مازیار - آرین)

روز سوم رفتیم قسمت قدیمی شهر و در کوچه های تنگ و خیابان های باریک قدم زدیم و پر بود از مغازه ها و بازارهای قدیمی 

                  

                 

  کاخ سلطنتی و چند تا ساختمانهای قدیمی و کلیسا ها رو هم دیدیم خیلی قشنگ بود و خوش گذشت از کنار موزه نوبل هم رد شدیم ولی داخل نرفتیم

                    

ناهار رو همونجا ها یه رستوران سوئدی بود که ماهی سالمون هم داشت رفتیم داخل و غذا سفارش دادیم محشرررررررررر بود  خیلی خوشم اومده بود ماهی سالمون با پوره سیب زمینی و یه سس مخصوصی که رو ماهی ریخته بودخیلی به من چسبید!

 

همیشه شنیده بودم غذاهای اروپایی خوشمزه نیستن و دفعات قبل اکثرا مکدونالد و کی اف سی میخوردیمولی ایندفعه رستورانهای سوئدی رو بیشتر رفتیم و ترای کردیم کیفیت غذاها عالی بود به من که خیلی حال میداد جای دوستان خالی

                 

شب موقع برگشت به هتل یه پارکی سرراهمون دیدیم وپیاده شدیم تا قدمی بزنیم پارک بزرگ و سرسبزی بود بچه ها کمی بازی کردن

                     

پیست اسکیت خیلی باحالی داشت که زیر پل ساخته بودناسکیت بازهای حرفه ای بودن که داشتن بازی میکردن تماشا کردیم و شام خوردیم و برگشتیم هتل

                

                                       پیست اسکیت

شبها که میرسیدیم هتل بیهوش میشدیم آرتین و آرین هم خسته میشدن و ولی بهشون خیلی خوش میگذشت آرتین تو ماشین صندلی مخصوص خودش رو داشت و تو اون مینشست

 آرین هم برای اینکه حوصله اش سر نره خودش رو تبلت سرگرم میکرد روز چهارم ساکهامون رو بستیم و طبق برنامه ریزی نوشین جون و محسن خان راه افتادیم به سمت کشتی و پیش به سوی هلسینکی پایتخت فنلاند

 

بلیط کشتی ساعت 4 بعد از ظهر بود و برنامه صبحمون قبل از سوار شدن به کشتی رفتن به سالن سینمای معروف "کازومونوا"بود.سالن سینمایی "کازمونوا"در استکهلم تنها سالن سینمایی IMAX در سوئد است که قادر به نمایش بزرگترین اندازه فیلم در جهان است.و شبیه گنبد هست این گنبد سینمایی غول پیکر علاوه بر پرده 760 متر مربعی خود، 11 متر بلندی و 23 متر نیز قطر دارد و متعلق به موزه تاریخ طبیعی استکهلم است.

                  

 بلیط سینما را تهیه کردیم و رفتیم و فیلم سه بعدی در اون سینمای عظیم دیدیم واااااااای تجربه عالی بود  مثل اینکه داخل فیلم بودیم بالای سرمون و دور تادور سرمون پرده بود هر جا رو نگاه میکردیم فیلم رو میدیدیم آرین ذوق کرده بود و فکر میکرد الانه که بتونه با میمونها دست بده و روی فیل ها سوار بشه!

                   


همچنین موزه تاریخ طبیعی استکهلم نیز در مجاورت "کازمونوا"بود که اونم رفتیم وخیلی عالی بود دایناسورهای عظیم الجثه را دیدیم و آرین خیلی دوست داشت و خیلی خوش گذشت

سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت کشتی  ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ و سوار کشتی شدیم کشتی بزرگی بود خیلی بزرگ شبیه تایتانیک

 

آرین در عرشه کشتی

نمایی از جزایر استکهلم از داخل کشتی

و تصویری زیبا از قایقی بر روی دریای شمال از داخل کشتی

 

ادامه سفرنامه در پست بعدی

سفرنامه ی طولانی شد دو سه ساعتی طول کشید تا بنویسم و عکس بزارم

 

Viewing all 205 articles
Browse latest View live