Quantcast
Channel: آرین و مامانی و آرتین
Viewing all 205 articles
Browse latest View live

دندان درد از نوع خوشمزه اش

$
0
0
 

دندانهای پیشینم چند وقتیه خیلی درد میکنه نمیدونم چرا؟! مازیار میگه احتمالا تو این مدت مسواک خوب نزدی یا نخ نکشیدی! خمیر دندان سنسوداین خریدم و میزنم ولی فایده ای نداره! تازه متوجه شدم چرا؟ درد میکنهچند وقته خیلی دندانهای جلوم رو ناخودآگاه فشار میدممثل همین عکس آدمکه! و قربون صدقه این فسقلی ۵ ماه و نیمه ام میشوم پس تقصیر این فسقلیه که دندانهایم درد گرفته!از بس این بچه شیرین و دوستداشتنی و تپلیه! که دندانهای منو به این روز انداختهاز وقتی فهمیدم جریان چی بودههر وقت قیافه شیطونشو میبینم که میخواد باهاش بازی کنم یادم میارم که نباید دندونامو فشار بدم ولی خیلی وقتها از دستم در میره!

یه چیز دیگه! بعضی شب ها که آرین خوابه آرتین تازه بیدار میشه! ربع ساعت بغل مازیاره و ربع ساعت بغل منچون رو زمین معمولا نمیمونه و دائم باید بغل باشه! بعضی وقتها دو تایی با هم کلافه میشیمفکر کن کلی من کارهای نیمه تموم دارم که منتظرم شب مازیار بیاد و آرتین رو بگیره تا من به کارام برسماز اونور هم مازیار کلی کار نیمه تموم و جدید داره که باید انجامشون بده اونوقته که بعضی وقتها واقعا از دستش کلافه میشیمواقعا بچه با اینکه شیرین و دوستداشتنی و نعمت بزرگیهدردسر هم هستیعنی ما هم اینقدر برا بابا مامانهامون درد سر بودیم و خودمون خبر نداشتیم؟!

آرین و دوست جدیدش آرتین تو آپارتمانمون

                  

ته چین مرغ چند روز پیش ناهار درست کرده بودم خیلی عالی شده بود لذت بردیمجای دوستان خالی

              

عشق من آرتین به طور کامل میشینه عاشق اون اسباب بازی آبی رنگشه

                   

 


Article 0

$
0
0
جالبه! دیروز و پریروز یه دفعه ای دو تا چیزمون خراب شده! خدا سومیشو بخیر بگذرونه 

پریروز یهویی لنز دوربینمون خراب شد و نصفه باز میشه! دیشب هم رفتیم سمت خیابان امام دوربین رو نشون نمایندگی بدیم که موقع برگشتن ماشینمون تر تر صدا داد و زنگ زدیم مکانیکی که همیشه این جور موقع ها کمکون میکنه زود اومد و گفت دسته موتور شکسته! خودشم از کوچیک به بزرگ!!! یعنی بزرگتر از ماشین چی میتونه باشه؟! :-( باید صدقه بزارم کنار :-)

امام حسین

$
0
0
سلام دوستان

امسال تعطیلات عاشورا تاسوعا قسمت نشد جایی بریم و اهواز بودیم ماشینمون هم که خراب شد بدتر خونه نشین شدیمالبته قرار بود مسافرت بریم ولی یکمی دیر اقدام کردیم و اون تاریخی که ما میخواستیم پروازها جا نداد و پر بود! ظهر تاسوعا تلویزیون رو روشن کردم ببینیم چی برنامه داره شبکه سه رو که زدم دیدم عزاداری اردبیل رو نشون میده میدان عالی قاپو! همون عزاداری که خیلی مشهوره ! خیلی شلوغ بود و همه اونایی که اهل عزاداری و اینجور چیزهان میدونن و اطلاع دارن ولی مداحی که صحبت میکرد آخرش یک حرف درست حسابی نزد که آدم خوشش بیاد همش حرفهای همیشگی! تکراری و بدون معنی و خسته کننده که تو هر جنگی ممکنه اتفاق بیفته! و منم مجبور شدم کانال رو عوض کنم!

"امام حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را به ما نشان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی دانستند"!        دکتر علی شریعتی

شب تاسوعا لیلی جون به همراه یونا گلیو بابا سعید اومدن دنبالمون و با همدیگه رفتیم مراسم تاسوعا رو ببینیم و بچه ها با فرهنگ تاریخیمون بیشتر آشنا بشن مراسم شبیه خوانی و زنجیر زنی و طبل بود و آرین و یونا خوششون اومده بود و کلی بهشون خوش گذشت ممنونم لیلی جون شب خوبی بود و خوش گذشت بهمون آرین کلی چیزها تو این چند روز یاد گرفتکه اکثرشون رو تو مدرسه بهش گفته بودن

مامانی چرا امام حسین کشته شد؟ چون بهش آب ندادن؟!

بابایی: نه پسرم چون افرادش بهش خیانت کردن و رفتن سمت یزیدو تنهاش گذاشتن  و باهاش جنگیدن

آرین: آخه چرا بابایی؟ تنهاش گذاشتن

بابایی: چون فکر کردن یزید قوی تره و پول زیادی بهشون میده!  

آرین و یونا

چهارشنبه قبل عاشورا و تاسوعا تو مدرسه آرین مراسم بود و آش رشته نذری بهشون داده بودن و گفته بودن لباس سیاه بپوشن و با خودشون طبل ببرن که دو تایی رفتیم مرکز شهر و طبل براش خریدیم و زنجیر...آرین گفت مامانی چون بچه های مدرسمون خیلی شیطونن خانوم معلم گفته زنجیر نیارین و فقط طبل بیارین

                  

تو ادامه مطلب یه عکسی گذاشتم جالبه وقتی دیدم کلی خندیدم دوست داشتین برین ببینین باحاله

تولد آرین در مدرسه و آرتین خوردنی

$
0
0
  سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

۵ مهر ماه تصمیمم قطعی شدو با آرتین دوتایی رفتیم خرید وسایل تولد و کیکو راهی مدرسه شدیمروز خوبی بود و خیلی خوش گذشت جریاناتی داشتیم به یاد موندنی و فراموش نشدنییکی نبود بهم بگه بابا مگه مجبور بودی که با یه بچه ۳ ماهه تو مدرسه برا آرین تولد بگیری؟!

              

ولی میدونم که باید اینکارو میکردمبه خاطر دل پسرم که خیلی دوست داشت تولد براش بگیرمولی خیلی مقبول نیفتادو گفت من تولد های خونگی رو بیشتر دوست دارمکه بچه ها بیان خونمون نه اینکه تو مدرسه باشه!و منم بهش قول دادم انشالله سال دیگه اگه عمری باشه و زنده باشیمحتما براش یه تولد حسابی بگیرم و دوستای وبلاگیش رو دعوت کنم

آرتین رو گذاشتم تو کارست و رفتیم کلاه و بادکنک و بشقاب و چنگال و فشفشه و شمع و برف شادی خریدیم و بعدش دعا دعا کردم که یه کیک خوشگل کارتونی گیرم بیاد که خدا رو شکر دومین شیرینی فروشی که رفتم کیک مورد نظر رو که خرگوشی و خوشگل بود یافتم و کلی خوشحال شدم و به آقای قناد گفتم که روی کیک رو هم بنویسه آرین جان تولدت مبارک

           

به آرتین شیر دادم و دو تایی راهی مدرسه شدیم که برای داداش آرین کنار دوستاش تولد بگیریم قبلش با مدیر مدرسه و معلمشون هماهنگ کرده بودم ولی نمیدونستن که قراره  از یه نی نی هم مواظبت کننخیلی خنده دار شده بود با کریر وارد دفتر که شدم ناظم ها آرتین رو ازم گرفتن و کلی باهاش بازی بازی کردنو منم رفتم کیک رو از تو ماشین آوردم و گفتم اگه زحمتی نیست نی نی پیش شما باشهکه گفتن اشکالی نداره ما باهاش بازی میکنیم

با کیک که وارد کلاس شدم آرین با اینکه میدونست قراره براش تولد بگیرم ولی خیلی خوشحال شدبچه ها دور بر کیک جمع شده بودن و هر کدوم یه نظری میدادن

 یه خانمی اومد تو کلاس تا به من کمک کنهبادکنک ها رو با کمک هم باد کردیم و کلاه و بادکنک به بچه ها دادیمو برف شادی و فشفه ها رو هم روشن کردمبچه ها جیغ و داد و خوشحالی کردنو برا آرین تولدت مبارک خوندن و دست زدن آرین هم در کنار دوستاش شمع ۵ سالگیش رو فوت کرد

همه منتظر کیک بودن که بخورنو وقتی میپرسیدم کی کیک دوست داره بخوره؟ همه با هم جیغ میزدن مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!منم میگفتم پس برین بشینین سر جاتون تا کیک رو تقسیم کنیمتا سرم و برگردوندم دیدم چند تا انگشت با هم رفت تو کیک.خیلی باحال بود! و در کل روز خوبی بود و حسابی به من و آرین خوش گذشت

 وسط تولد آرتین بغل خانوم ناظم وارد کلاس شدن واقعا دستشون درد نکنه خیلی کمکم کردن و آرتین رو نگه داشتن تا یه تولد به یادموندنی برا آرین در کنار دوستاش بگیرم ممنونم خانم مومنی عزیز و کسانی که بهمون کمک کردن هنوز اسامی کادر دفتری رو خوب نمیشناسم!

آرین چند وقتی بود که به خاله الهام میگفت خاله آی پد و هر وقت میرفتیم خونه مامانم اینا با خاله الهام مشغول آی پد بازی بودو یه جورایی میشه گفت عاشق خاله و آی پد شده بود چند وقت پیش رفته بودیم برا خودمون موبایل بخریم که مازیار یه گلکسی نوت خرید و منم میخواستم آیفون بخرمولی ترجیح دادم فعلا تبلت بخرم که آرین هم باهاش بازی کنهکه اینجوری شد که تو تولدش تبلت رو با بابا مازیار دو تایی براش کادوی تولدش دادیمخوشحال شد ولی میگفت اینکه کادوی تولد نمیتونه باشه!! آخه میدونستم و دیده بودم!

عمه نوشین عزیزاز سوئد برا آرین کادوی تولد فرستاده بودکه دقیقا روز تولدش رسید دستش و خیلی خیلی خوشحال شدیم و سورپرایز ممنونم عمه عزیز و دوستداشتنی و مهربونعاشقتیم بووووووووووووس

مامان خورشید مهربون هم یه میز و صندلیخوشگل برا آرین انتخاب کرده بودن که برا تولدش کادو دادندستت درد نکنه مامان خورشید مهربون و دوستداشتنی بوووووووس

                  

لیلی جونو یوناگل پسری دوست خوب آرین هم یه کادوی خیلی خوشگل به آرین هدیه دادن و کلی آرین با دیدن ساعتش خوشحال شد و تو خونه همش میکرد دستش و درش میاوردو ذوق کرده بود از کادوی خوشگلش دستتون درد نکنه ممنونم 

               

 و اما آرتین اینروزها کلافه است آب دهنش سرازیره عزیزم و خیلی اذیت میشه فکر کنم داره دندون در میاره و جاش بدجوری میخارههر چی گیرش میاد میبره سمت دهنش و یا اینکه دهنش رو میبره سمت چیزهای مختلفسرشو که میزارم رو شونه ام لباسم خیس خیس میشه

                   

آرتین خیلی خیلی خوردنی شدهاز صبح تا شب فقط فشارش میدم و بوسش میکنمتا سیر بشم ولی نمیشم که نمیشماولاش خودشم کیف میکنه ولی اونقدر طولانی میشه که کلافه میشه و نق میزنه تا بزرگ نشده باید نهایت لذت رو ببرم و هی بچلونمشعاشقتم نی نی جیـــــــــــــگر!

قهقه هایی میزنه بیا و ببین اولین قهقه اش رو تو روز تولد آرین زد آرین داشت بادکنک بازی میکرد و بادکنک ها رو میفرستاد بالایهو دیدیم آرتین داره آرین رو نگاه میکنه و قه قه میخنده

 

قربون اون خنده های ملیحت بشم مامانی

 

اندر احوالات ما

$
0
0
 سلام دوستان

هفته پیش بعد از عاشورا آرین راهی مدرسه شداز مدرسه بهم زنگ زدن آرین حالش خوب نیست و تب داره رفتم آوردمش خونه مریض بود خیلی بدهیچی نمیخورد جز مایعات که اونو هم بالا می آورد تو خونه فقط استراحت کرد و اکس باکس بازی کرد روزها تا یک ظهر خواب بود و شبها تا ۲ ۳ نصفه شب بیدار

امروز خدا رو شکر حالش خوب بود میخواستم که ببرمش مدرسه بهم میگه مامانی نمیخوام برم مدرسه من مریضم و هنوز خوب نشدم راس میگم مامانی 

آرتین شیرین و و دوستداشتنی ما هم یه ده روزی میشه غذا خور شده و فرنی و حریره و سوپ(مرغ-سیب زمینی- هویج - برنج) بهش میدم واااااااااااای نمیدونین چجوری با ملچ ملوچ میخوره خیلی کیف میکنه اینو میشه از چشماش خوندیه بار قاشق دستم بود و بهش غذا میدادم وسط غذا دادن با مازیار حرف زدم که یهو دیدم سرشو آورده سمت قاشق و دهنش رو باز کرده و میخواد قاشق رو بخوره عزززززززززززیزم

                        

هر چی میخوریم با دقت نگاه میکنه دهنش رو میجنبونه اونروز داشتم موز میخوردمآرتین هم بغلم بود یه دفعه شیرجه زد به موز و با دوتا دستاش گرفت و کرد تو دهنشباورتون نمیشه اونقدر بامزه بود مازیار گفت ندی بهش که دیدم بعلللللله خورده تا اومدم ازش بگیرم یه داد و بیدادی به پا کرد که بیا و ببین! گذاشتم که بخوره و با دوز و کلک ازش گرفتیم

                  

برای اینکه حروف الفبا رو با آرین تمرین و تکرار کنیم تا یادش نره این چند روزه مازیار روزنامه ها رو گذاشته بود جلوی آرین و بهش میگفت ماژیک رو بردار و حروفهایی که تا حالا خوندی رو پیدا کنو دورش خط بکشآرین هم خوشش اومده بود ولی امان از دست این اکس باکس که حواسش رو پرت میکرد!

هر جا که حروف رو میبینه با ذوق و شوق نشونمون میدهمثلا تو تلویزیون اسم فیلم ها رو که نشون میده حرف هایی رو که خونده بهم نشون میده و میگه مامانی"آ"داره

هوا حسابی سرد شده آدم باورش نمیشه اهواز انقدر سرد شده باشه مخصوصا شبها که اگه پتو رومون نباشه یخ میزنیمواسه همین چند روز پیش شومینه رو دیگه روشن کردیم رفتم برا بچه ها لباس گرم خریدمهمه چی قیمتها دوبرابر شدهپوشک پمپرز بسته های بزرگش رو ۳۵ میخریدیم شده ۷۰ تومن!هر مغازه ای که میرم با این جمله برخورد میکنم "خانوم ببر قیمتهای قبلیمونه هاااا دفعه بعد بیای گرونتر هم شده"حرص آدمو در میارن با این قیمتهای نجومیشون! میگم چرا رسیدگی نمیشه!؟ ماشینها رو دیدین "هیوندا آی ایکس ۳۵"چند ماه پیش ۷۵ تومن بود الان شده ۱۳۰ میلیون تومن!!!!

دوربین رو بردم دادم تعمیر گفتن لنزش آسیب دیده! باید عوض کنیمنمیدونم همینجا بدم درستش کنن یا ماه دیگه که میریم تهران ببرم اونجا بدم نمایندگی؟ دوباره نگاش کنن شاید بدون تعویض لنز درست شد!عکسای این پست با موبایل بابایی گرفتهشده

تا سه نشه بازی نشه :دی

$
0
0
جالبه! دیروز و پریروز یه دفعه ای دو تا چیزمون خراب شده! خدا سومیشو بخیر بگذرونه 

پریروز یهویی لنز دوربینمون خراب شد و نصفه باز میشه! دیشب هم رفتیم سمت خیابان امام دوربین رو نشون نمایندگی بدیم که موقع برگشتن ماشینمون تر تر صدا داد و زنگ زدیم مکانیکی که همیشه این جور موقع ها کمکون میکنه زود اومد و گفت دسته موتور شکسته! :-( باید صدقه بزارم کنار :-)

آرتین 6 ماهه و آرین شیرازی

$
0
0
  سلام  

آرتین بلا توی دلم خونه کردی             منو با این ناز و ادات دیوونه کردی

آرین روزی چندین بار این شعر رو با آهنگ برا آرتین میخونهو آرتین هم خیلی خوشش میاد و دست و پا میزنهدلم غنچ میره برا روزی که دو تایی با هم صحبت کنن و بازی کننو آرتین بدوه دنبال آرین و صداش بزنه.

به قول آرین آرتین بلادیروز ۶ ماهه شدچقدر ۶ ماه زود گذشتپارسال اینموقع ها مثل اینکه همین دیروز بود که گل پسر چند هفته ای تو شکمم داشتمخیلی زود گذشت روزها مثل برق و باد میگذرنخدا رو شکر که همه روزهامون پر از لطف خداستو از زندگی لذت میبریمخدا رو شکر میکنم بابت خانواده خوبی که دارمبابت همسر بسیاار مهربون و عاشق که همیشه و در همه حال بهم انرژی مثبت میدهعاشقتم عزیزم خدا رو شکر میکنم بابت دو تا دسته گلهایی که بهم داده خدایا خودت حافظ همه خانواده ها باش و خانواده چهار نفره ما 

                        

وقتی آرتین به دنیا اومد و شناسنامه دار شد نگاه کردم دیدم متولد شهر اهواز شدهو گفتم آرتین هم شد اهوازی! آرین برگشت و گفت مامانی پس من کجاییم؟منم بهش گفتم تو هم شیراز به دنیا اومدی پس شیرازی هستیچند وقته مدام بهمون میگه میشه بریم شیراز؟هر جا میریم با صدای بلند میگه میدونین من شیرازیمهر روز تو خونه میگه بابایی من شیرازیم هاااا هر کی ندونه فکر میکنه ما کلی هر روز تو خونه بهش آموزش میدیم که شیرازی هستیچند روز پیش رفته بودیم فست فود غذا بخوریم غذاش تند بود  فست فودیه برگشته میگه غذا خوب بود راضی بودینگفتم بله خوب بود ولی خیلی تند بود  آقاهه برگشت گفت اهان فکر کردم اینجایی نباشین! و خیلی تند دوست نداشته باشین  مسافرت اومدین؟ یه دفعه آرین با صدای بلند گفت من شیراااااااازیم هااا ما هم گفتیم نخیر مسافرت نیومدیم ما ساکن اهوازیم!

                        

خلاصه که گل پسریمون حسابی دلش هوای وطن رو کرده! حالا واقعا میشه گفت آرین شیرازیه و آرتین اهوازی؟!یه روز باید ببریمش شیراز رو ببینه

کیک خریدم و ۶ ماهگی آرتین رو در کنار هم جشن کوچولویی گرفتیم و خوب بودکیک رو از هما خریدم یکی از شیرینی فروشی های مشهور اهواز ولی کیکش اصلا خوشمزه نبودراستش خیلی وقته کیک خوشمزه ای نخوردم!کیکی که وقتی میخورم بهم حال بدهیادش بخیر یکبار تو آنتالیا کیک خوردیم معرکه بود شکلاتش فوق العاده خوشمزه بوداینجا که کیک میخورم مثله اینه که خامه رو زدم رو نون و دارم میخورمهر وقتی هم از توش گردوهای بیمزه و کهنه زیر دندونم قرچ قرچ میکنه!

                   

                            ۶ ماهگیت مبارک عشق کوچولوی من

واکسن ۶ ماهگی بر خلاف ۴ ماهگی گل پسرمون رو  حسابی از پا انداختهتب میکنه و پاهاش درد دارهدستم که نزدیک پاش میره گریه میکنه شدیدعزیزم انشالله که زود خوب بشه

                    

آرین اینا تا الان ۱۲ تا حروف رو یاد گرفتن اوایل براش حروف ها رو رو مقوا درست کردم و تمرین میکردیم و میبرد مدرسهولی دیدم بچه های دیگه هم تو کلاسشون درست میکنندیگه ندادم ببره مدرسهو خودمون تو خونه درست کردیم و تمرین کردیم امروز نشستیم همه حروفهایی که تا امروز خوندن رو با کمک آرین دو تایی تو یه مقوا نوشتیمو عکسهایی که صدای اول و آخرش صداهای مورد نظر رو بده پیدا کردیم و چسبوندیمتا هم از اول کار کرده باشیم و تمرینی بشههم ایندفعه ببره مدرسه که خانوم معلم بزنه به دیوار و بقیه بچه ها هم استفاده کنن

 

پ.ن : عکسها رو با دوربین موبایل و تبلت گرفتم خیلی به دلم نمیشینه تا اطلاع ثانوی عکسهای با کیفیت پایین خواهیم داشت

مامان دوتا بچه

$
0
0
 

دیروز روز سختی رو گذروندم ولی آخرش با خوبی تموم شداول هفته آرین مریض شد و فقط یکشنبه رو مدرسه رفت دو شنبه سه شنبه تو خونه بود و استراحت میکرد و لنگ لنگان راه میرفت به خاطر التهاب گلو و تب بالا بابایی براش پنی سیلین زد حال و روز خوشی نداشت به دنبال اون آرتین اصلا حال خوشی نداشت و همش نق میزد و گریه و درگیر دندوناشکه جاش حسابی سفید شده بودبالاخره آرتین هم تب کرد با قطره استامینوفن تبش رو پایین آوردیم و گفتم احتمال زیاد از آرین گرفته و داره مریض میشه

تا اینکه دیروز شد و من از ۹ صبح در خدمت آرتین بودم و همش میچرخوندمش و یک لحظه نمیتونستم بزارمش زمین چنان گریه هایی میکرد که کم مونده بود خودمم بشینم و باهاش گریه کنمتا اینکه ۱۲ ظهر آرین بیدار شد مامانی ببین تب دارم؟آره عزیزم برو بخواب رو مبل الان برات استامینوفن میارم! با خودم داشتم کلنجار میرفتم حالا آرتین رو چه کنم رو تاب که اصلا نمیمونه یکی دو ماه اول فقط به دردمون خورد الان دیگه بیشتر از ۵ ۶ دقیقه نمیشینه

                    

آرتین رو گذاشتم رو زمین بازیش و کلی اسباب بازی ریختم جلوش و رفتم شربت آرین رو براش آوردمبا صدای بلند بهم میگه مامانی پس آب کو؟ من نمیخورم! باشه حالا بخور برات آب میارم نه نمیخورمرفتم براش آب آوردم! زود باش آرین دهنت رو باز کن الان آرتین صداش در میاد هاااا بدو بخورش دیگه! آرین برگشته بهم میگه مامانی مثلا من مریضم هااااا میشه بغلم کنی؟!

دو سه دقیقه نشده بود که گریه های آرتین بلند شد مجبور شدم آرین رو بزارم رو مبل برم سراغ آرتین بغلش کردم کلافه شده بودم نه ناهار درست کرده بودم و نه خونه رو تمیز کرده بودمسه چهار روزی هم میشد حموم نرفته بودم و همه چی بهم ریخته و در به داغون مازیار هم که سه شنبه ها تا ۹ شب درمانگاهه

خوب شد شب قبل بهش گفته بودم ماشین رو بزار برا ما یه لحظه یاد ماشین افتادم که تو پارکینگه یهویی دلم وا شد چی بهتر از این تند تند آرتین رو با گریه حاضر کردمآرین نق میزد من نمیام میخوام بازی کنم تازه بازیمو شروع کردم اگه نیایی من شاید دیر بیام و تا شب تنها بمونی بدو حاضر شو.منتظر بود برم حاضرش کنم آرتین رو حاضر کردم گذاشتم جلوی در گریه اش درومدآرین رو تند تند حاضر کردم خودمم تند تند حاضر شدم فقط میخواستم زودی بزنم بیرون و از این خونه خلاص بشممغزم دیگه کار نمیکرد و حسابی کلافه بودم از در خونه که زدیم بیرون یه نفس راحتی کشیدم

                   

 آرتین رو گذاشتم تو کارسیت و گذاشتمش جلو پیش خودمآرین عقب سوار شد آهنگ رو روشن کردم معین داشت میخوند هوا هم نم نم بارون میزد رو پنجره آخیــــــــــــــــــــــش! ساعت ۲:۳۰  ظهر بود  خدایا شکرت دیگه از گریه های آرتین و نق زدن های آرین خبری نبودپنجره رو باز کرده بودم و داشتم آهنگ گوش میکردم بچه ها هم آروم هر کی سر جای خودش نشسته بود خیلی حال میداد همینجوری بی هدف تو خیابون ها گشتن

چشم افتاد به چراغ بنزین که روشن بود اول رفتم پمپ بنزین بنزین زدم یهویی دیدم شکمم داره قارو قور میکنه یادم افتاد که از صبح چندین بار شیر دادم ولی یه لقمه غذا هم نخوردم نه صبحانه نه ناهار! به آرین گفتم چی میخوری ناهار؟ کباب ساندویچ پیتزا؟ مامانی هیچی نمیخورم فقط نوشیدنی! بچه مگه گشنت نیست؟! از وقتی بلند شدی که هیچی نخوردی؟ خب مامانی گشنم نیست!

داشتم دور خودم میچرخیدم که یهویی یادم افتاد به مازیار زنگ بزنم بگم ناهار نداریم و یکساعتی که برا ناهار میاد خونه رو بریم بیرون بخوریمالو سلام عزیزم خوبی؟ ما بیرونیم تو چیکار کردی ان آی سی یو هستی ؟ کی تموم میشی؟ نیم ساعت دیگه تمومه پس ما میاییم دنبالت بریم ناهار بخوریمباشه بیایین...گاز رو گرفتیم و رفتم سمت کوت عبدالله اونور شهر خروجی اهواز آبادان...هوا عالی بود موسیقی گوش میکردم و گاز میدادم ۲۰ دقیقه بعد داخل بیمارستان بودیمچند دقیقه صبر کردیم مازیار با همراه های مریض ها داشت حرف میزد اومد سمتمونآرین گفت بابایی بیا پیش من بشین عقب! پدر و پسر دوتایی نشستن عقب و راه افتادیم آرتین لبخندی به بابایی زد و خوش و بش کردن

 مازیار گفت حالا که تا اینجا اومدین بریم تا گاو میش آباد رو بهتون نشون بدمهوا بارونی بود همه جا خیس بود یه محله بود به اسم گاومیش آباد که گاومیش ها تو آب کارون میرن و شنا میکنن گاویمش و گاومیش آباد رو هم دیدیم و آرین با انگشت بهمون نشونشون میدادتو فکر بودیم ناهار کجا بریم؟ آرین که نظری نداشت من هوس ساندویچ کرده بودم مازیار گفت هر جا میگی بریم یکی دو تا جا که مدنظرمون بود رفتیم بسته بودنساعت نزدیک ۴ بعد از ظهر بود یه ساندویچی نزدیک خونمون باز بود رفتیم داخل و چیز برگر و قارچ برگر سفارش دادیماز گشنگی نفهمیدم ساندویچ رو چجوری خوردم؟! آرین هم دو سه تا گاز زد و زودی سیر شد! 

مازیار خواست بیاره ما رو بزاره خونه و بره درمانگاهولی من دوست نداشتم برم خونه و اینجوری شد که ما مازیار رو رسوندیم درمانگاه و خداحافظی کردمبهش گفتم اگه میتونی امروز کمتر مریض ببین یکی دو ساعت دیگه ما بیاییم دنبالت که با هم برگردیم خونهکه گفت باشه سعیم رو میکنم ! ماشینمون خیلی کثیف بود رفتیم سمت کارواش اتوماتیک که تو زیتون بهمون آدرسش رو داده بودن رفتم دیدم تعطیله! پرسیدم چرا؟ گفتن چون هوا امروز بارونیه تعطیله!

آرتین هر وقتی تو کارسیت چرت میزد آرین هر وقتی میگفت مامانی بریم خونه خسته امولی من اصلا و ابدا نمیخواستم بریم خونه! ترجیح میدادم تو خیابونها بی هدف بچرخیم تا اینکه برم خونه و نق زدنهاشون رو تحمل کنمروبروی کارواش دکه فروشی بود روش نوشته بود چای داغ داریم ماشین رو پارک کردم و رفتم و چایی با مترو خریدم  و اومدم تو ماشین خوردم آی حال داد بعد ساندویچ چایی خیلی میچسبهآهنگ گوش دادم و تو خیابونهای زیتون چرخیدیم و چرخیدیم تا اینکه هوا تاریک شد آرتین بیدار شد آرین چشمش به تاب سرسره پارک زیتون افتاد و گفت بریم پارک بریم پارک ماشین رو نگه داشتم و سه تایی پیاده شدیم و رفتیم پارکآرین کمی بازی کرد سرسره بازی ماشین بازی استخر توپ بازی و بعدش رفتیم نشستیم کنار فواره و تماشا کردیمزنگ زدم با مامانم حرفیدم و آرتین خسته شد دست آرین رو گرفتم و آرتین تو بغلم رفتیم سمت ماشین و ساعت رو نگاه کردم دیدم یک ساعت  وخورده ایه که از مازیار جدا شدیمگفتم یکم دیگه هم بچرخیم و بعد بریم دنبال مازیار

جلوی پاساژ پردیسان لباس بچگانه پارک کردم و رفتیم داخل لباسی چیزی برا بچه ها بخرم چیز خوشگلی ندیدم! خودمم دیگه خسته شده بودم سوار ماشین شدیم و زنگ زدم به مازیار سلام عزیزم کارت تمومه بیاییم دنبالت؟!نیم ساعتی میکشه! باشه اگه بیرون بودیم بهت زنگ میزنم! خیلی خسته شده بودیم آرین میگفت بریم خونه آرتین هم کم کم تبش میرفت بالا نتونستیم نیم ساعت دیگه تو خیابونها بچرخیم گاز رو گرفتیم و اومدیم سمت کیانپارس و خونه!رسیدیم که خونه مستقیم رفتیم سمت تختآرین هم مستقیم رفت سمت تلویزیون

 من و آرتین خواب بودیم که صدای در اومد صدای مازیار بود ساعت ۸ نیم ساعت بعد ما اومد خونه بلند شدم و رفتم چایی گذاشتمتا شب چندین لیوان با هم چایی خوردیم و ایزل تماشا کردیمچون نمیتونستیم صبر کنیم هر روز یه قسمت ببینیم سفارش دادیم دی وی دی هاش رو برامون پست کردن...فیلم خیلی قشنگیه! واقعا عالیه!هر شب دو سه قسمتی میبینیم 

آرتین بیدار شد سوپشو دادم آرین هم شامش رو خورد و هممون شارژ بودیم مازیار پشت کامپیوتر داشت کاراش رو انجام میداد منم با بچه ها یه بازی جانانه کردمو سه تایی کلی غش غش خندیدیم بازی بالا بلندی و گرگم به هوا! خونه آدم طبقه اول باشه مزیتش به همینه که ساعت ۱۲ شب بدویی و کسی کارت نداشته باشه

ویه خبر مهم بالاخره آرتین ما هم دندون دار شد دندون پایین سمت راست پسریمون در ۶ ماه و ۶ روزگی نمایان شد عزیزم  پس تبش و بیقراریهاش به خاطر دندوناشه! مبارکت باشه پسر نازنینم


آرین و دوستای جدیدش

$
0
0
  سلام دوستان گلم خوبین؟

آرین چند هفته ای میشه با بچه های ساختمون بغلیمون از تو بالکن آشنا شدهو هر وقتی میرن تو حیاط ما یا اونا با هم بازی میکنن بچه های خیلی خوبین دو تا داداش دوقلو به اسمهای پوریا و پویاو یه دختر خوشگل به اسم کیمیایکی دو بار هم بچه ها یواشکی اومدن خونمون و تو اتاق آرین بازی کردنو همه کشوها و کمد ها رو ریختن بیرون و هر کی در جستجوی یه اسباب بازی و سر اسباب بازی بگو مگو که اینو من میخوام اینو نمیدم بهت و آرین هم از بودن در کنارشون لذت میبره و با هم بازی میکنن

آرین و دوستاش از سمت راست پویا - آرتین بزرگه-آرین - کیمیا - پوریا

اونا زنگ واحد ما رو بلدن و هر وقتی که میخوان آرین رو صدا بزنن میان و زنگمون رو میزنن یا اینکه از تو حیاط خونشون بلند بلند آرین رو صدا میزننآرین آرین آرین بیا خونه ما بازی کنیمآرین هم هر روز دلش برا اونا تنگ میشه و میره تو بالکن و صداشون میزنه پوریا پویا ...پوریا پویا...اگه بچه ها تو حیاطشون باشن با هم صحبت میکنن

                   

دو چرخه آرین رو یادتونه از تهران براش خریدم رنگش سبز بود؟یک ماه بیشتر مهمون خونمون نشدو آقا دزده اومد و از پاگرد راه پله کنار درمون بردش! نمیدونم کی و چطوری؟! آرین خیلی ناراحت شده بود و میگفت مامانی من اصلا دوچرخه سواری نکردم هااا!

                  

یکروز بچه ها اومده بودن حیاط ما دوچرخه ها و اسکوتر هاشون رو هم با خودشون آورده بودنو منم موتور و اسکوتر و ماشین چهار چرخ آرین رو ماه تا ماه سوارشون نمیشه رو بردم که بازی کنهاز دور وایستاده بودم داشتم نگاشون میکردمدوقلوها چند ماهی از آرین کوچکترن اومدن سمتشو و موتور و ماشینش رو ازش خواستن آرین هم بهشون داد و خودش پیاده از اینور به اونور میدویدمتوجه شدم که خیلی چیزها رو به بچه ام آموزش نداده ام نمیدانم اصلا باید بهش یاد بدم یا اینکه خودش باید یاد بگیره؟ولی حس درونیم کمی عصبانی شد که چرا آرین از حق خودش نمیتونه دفاع بکنهو تعامل با کودکان همسن و سالش رو بلد نیستچرا نمیتونه بهشون بگه که نه! نمیدم مال خودمهو یا اینکه بهشون بگه پس شما مال من رو سوار بشین منم مال شما رو! عوض کنیم با هم! کمی باهاش حرف زدم دفعه بعد که بچه ها رو دید وقتی اونا سوار موتور آرین شدن آرین هم گفت پس منم سوار دوچرخه شما میشم

       

فکر کنم یه دلیلش رفت و آمد های خانوادگی باشهکه ما خیلی کم رفت و آمد داریم و مهمتر اینکه آرین من از هر دو طرف پدری و مادری نوه اول خانواده هست و فقط یه پسر عمو داره که اونم خیلی کم میبینه!حالا به خاطر آرین هم که شده خاله نسیمرو باید امسال عروسش کنیم که یه پسر خاله یا دختر خاله برا آرین بیاره!   بگین انشالله

                    

مثلا اونروز اسکوترش رو برده خونه همسایه موقع برگشتن خونه جا گذاشته اونجا! مامانی پس اسکوترت کو؟حالا ولش کن مونده خونه پوریا پویااز بالکن نگاه میکنم میبینم بچه ها دارن با اسکوتر آرین بازی میکنن!ولی روش نشده بوده به اونا بگه که اسکوترم رو بدین؟!ولی در مورد بازیهای اکس باکسش اعتماد به نفسش خیلی بالاست چون خیلی وارده تو این زمینهمثلا آرتین بزرگه که میاد خونمون میشینن که با هم اکس باکس بازی کنن آرین تند تند بهش میگه دیدی نمیتونی رد کنی بده خودم جاهای سخت رو برات رد کنمو یا مراحل سخت رو اونقدر میره تا اینکه کشفش میکنه

                  

حالا که بچه تو خانواده مون کمه خیلی دوست دارمآرین با بچه های همسایه یا مجتمع مون دوست بشهو همبازیهای زیادی داشته باشه و بازی کنهدوست دارم تهران که اومدیم یه جای شلوغ تو یه مجتمع مسکونی خونه بگیریممثلا مجتمع مسکونی آتی ساز

                   

آرتین دومین دندونش هم با یک روز فاصله نیش زد خدا میدونه چقدر تو این مدتی که دندوناش میخواست نیش بزنه بد اخلاق شده بودو همش گریه میکردو تو بغل بودولی الان بیایید ببینیدش اونقدرررررررررر خوش اخلاق شدهکه با هر پقی غش غش میخنده قربون بچه خوش اخلاقم برم منعاشقتم عزیز مهربون و شیرین و دوستداشتنیم

  پ.ن: نمیدونم چرا بلاگفا آپم رو نشون نمیده هر کاری کردم نشد که نشد راهنمایی پلیز؟

Article 0

سفر

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

یک هفته ای مسافرت بودیم و سه شنبه شب برگشتیم اهواز

مسافرت خوبی بود کلی شارژ شدیم و با روحیه عالی برگشتیمسه روز کرج بودیم و سه روز تهران

بلیط هواپیما هم که ۶۰ در صد گرون شدخدا به دادمون برسه! خوب شد قبل از گرون شدن یه سری هم رفتیم

                 

میبینین تو رو خدا چه اوضاعی شده؟ وحشتناک همه چی گرون شده! هیچکی هم صداش در نمیاد! چند وقتی بود میخواستم یه سشوار بخرم از اونایی که برسش میچرخهقسمت نمیشد ایندفعه کرج که بودیم گفتم برم بخرمقیمت ها دو برابر شده بوداز ۱۶۰ تومن شروع میشد به بالا!  اونی هم که من مد نظرم بود و یکی دوماه پیش قیمت کرده بودم ۹۰ تومنالان شده بود ۱۸۰ تومن! تازه فروشنده بهم میگفت خانوم اگه نبری دفعه دیگه اومدی قیمت جدید میخوره و خیلی گرون تر از این قیمت!

                

آرتینکلی دلبری میکرد و همه عاشقش شده بودنآرین هم که جای خود دارد کلی خاطر خواه داره و همه دوسش دارنیکروز به همراه خانواده همسر ناهار رفتیم رستوران برج قائم کرجمهمون ما فضای رمانتیکی داشت و غذای لذیذکباب شیشلیک و میز اردورش خیلی خوشمزه بود و خیلی چسبید

              

                                          آرین و مامان شهین

روبروی برج یه پارک خیلی قشنگ و تمیزی بودبعد از غذا به درخواست آرین خان رفتیم و قدم زدیم

         

یکروز هم جاتون خالی مهمون فرشته جونو عمو بابکبودیم برای یه صبحانه لذیذ کله پاچهخیلی وقت بود هوس کله پاچه کرده بودیم و خیلی خیلی خوشمزه بوداصلا کله پاچه های تهران و کرج یه چیز دیگه ست و اونقدر خوردیم که داشتیم رسما میترکیدیم.دستتون درد نکنه ممنون

                 

سه روزی که تهران بودیم آرتین همش بغل خاله ها بود و حساااابی چلونده میشدکه آخرش از خستگی چند ساعتی میخوابید و تا بیدارش نمیکردیم بیدار نمیشدو آرین هم که همش با خاله الهام در حال بازی با تبلت بودنخاله الهام بازی های جدیدی رو که تو تبلتش ریخته بود رو به آرین نشون میداد و صبح تا شب مشغول بودن.

یک شب به همراه خاله لیلاو خاله الهامو مامان خورشیدرفتیم پارک ارم آرین کلی بازیها رو سوار شد و خیلی بهش خوش گذشتیه بازی بود شبیه جامپینگ با فنر که اونم دلش خواست سوار بشهولی آخرش با گریه پیاده شد و حسابی ترسیده بودآقاهه فنر رو میشکید پایین و آرین دو سه متری پرت میشد بالا

            

 در آخر هم قلعه سحر آمیز ارم رو رفتیمو کلی هم اونجا با بابا مازیار ماشین سواری تانک سواری بازی کردن و خیلی خوش گذشتو شام مهمون مامان خورشید بودیم به پیشنهاد خاله الهام رفتیم "مورانو پاسداران"فضای دنج و راحت و شیکی داشت کمی شبیه موزه لوور فرانسه بوددر و دیوارش پر نقاشی بود ولی غذاهاش تعریفی نداشت پاستا و لازانیا و پیتزا ایتالیایی سفارش دادیم در مقایسه با ژووانی خیلی معمولی بود.ولی شب خیلی خوبی بود و کلی گفتیم و خندیدیم و حسابی خوش گذشت

با این اوضاع ملک و رهن و اجاره خدا به دادمون برسه سال دیگه بخوایم تهران خونه رهن کنیمهمه خونه ها ودیعه هاش بالای ۵۰ میلیون و اجاره ها بالای یک و نیمفعلا بهترین کار اینه با پولامون ارز بخریم که ارزش پولمون یه موقع صفر نشه.

                

یادش بخیر پارسال میخواستیم قسطی ماشین بخریم که رنگ و مدلش رو هم انتخاب کرده بودم کم مونده بود که بریم و تمومش کنیم که مازیار بالا پایین کرد و گفت خیلی گرون میده بیخیال قسطی ۱۰ میلیون میکشه روش یکم دیگه هم صبر کنیم پولامون جمع میشه میریم نقد میخریمولی تا بخواد پولمون برسه! ماشین انقدر رفت بالا که حالا حالا ها فکر نمیکنم بتونیم بخریمماشین ۴۰ میلیونی شده ۸۰ میلیون و ۷۰ میلیونی شده ۱۳۰ میلیون !  ناگفته نمونه که همون پول رو دادیم و تو کرج خونه خریدیم حتما خونه هم همین قدر رفته بالا

 

شب یلدا 91 و صله رحم

$
0
0
  سلام سلام مامانهای مهربون دوستان عزیز و خواننده های گرامی

خوبین خوشین سلامتین؟

ما هم خوبیم و کمی گرفتار! گرفتار گذر زمان و بزرگ کردن بچه و مشغله های زندگی!

                 

شب یلدای امسال رو کرج بودیم خونه عمو بابک و فرشته عزیزمکه خیلی زحمت کشیده بودن دستشون درد نکنه همه چی عالی بود.ممنونم

                

دور روز قبل شب یلدا با هواپیمایی نفت پرواز داشتیمهواپیمایی ماهان که مدتی است رفته تو لیست سیاهبعد از گم شدن یوروهامون دیگه تا جایی که بشه از این شرکت بلیط نگرفتم! ایران ایر هم به خاطر تاخیر های طولانی که داره مدتی هست که تو لیست سیاهه!ایندفعه شرکت نفت هم به اونا اضافه شد!

               

 ساعت ۸ شب پرواز داشتیمکه ساعت ۳ نصفه شب انجام شد! با دوتا بچه از خستگی داشتیم میمردیم بماند که اونشب چه بلاهایی که تو فرودگاه سرمون نیومدواقعا کارکنان فرودگاه دیگه شورش رو در آوردن شرکتهای دیگه بهمون بلیط میفروشن اونوقت سر کانتر با پارتی بازی آشناهای خودشون رو رد میکننو بلیط هامون رو پس میدن!و واقعا متاسفم براشون!فکر کنین تو لیست انتظار اسممون نفر دهم باشه و ۱۵ ۲۰ نفری بلیط بفروشن و ما رو سوار نکننواقعا متاسفم براشون!!!

قرار بود مامان خورشید و بابا جون بیان دنبالمون و گفته بودن هر وقت راه افتادین بهمون خبر بدینساعت ۳ نصفه شب زنگ زدم به بابا جون که ما راه افتادیمو بابا جون گفت خیلی دیر شده یه تاکسی بگیرین بیایینولی وقتی رسیدیم فرودگاه سورپرایز شدیممامان خورشید مهربون و بابا جون اومده بودن دنبالموناز فرودگاه مستقیم رفتیم کله پاچه فروشی و یه صبحانه لذیذ نوش جان کردیمحدودای ۶ بود که رسیدیم خونه!آرین و آرتین بیهوش بودن ما هم رفتیم و خوابیدیم تا ۱۲ ظهر!

              

ایندفعه واقعا نفهمیدیم چطور زمان گذشت ساک ساک کردیم و برگشتیمتا رسیدیم تهران آرتین حسااااابی مریض شدلپاش قرمز قرمز شده بود سرفه های آنچنانی میکرد و گلوش عفونت کرده بود و تب داشتآرین هم که کامل خوب نشده بود!

                

بعد از ظهر چهارشنبه آرتین و آرین رو گذاشتم پیش مامانم و با مازیار رفتیم نمایندگی کنون ساختمان آلومینیوم که دوربینمون رو نشون بدیم که گفتن یه قسمت لنزش شکسته که باید عوض بشهو ۱۷۰ تومن خرجشه مجبور بودیم که دوربین رو بدیمگفت فردا حاضر میشه یه قدمی اون سمتها با مازیار زدیمو معجون خوشمزه زدیم تو رگ!

                 

 به خاله نسیم زنگ زدم که ما داریم میاییم ونک گفته بودی خبرت کنمکه گفت باشه الان راه میفتم یک ساعت بعد جلوی مرکز خرید ونک با آرین اومده بودنخرید داشتم میخواستم برا خودم پالتو و بوت بگیرمپالتوهای سال قبلم بعد از آرتین دیگه اندازم نمیشه! تصمیم داشتم پالتو چرم بگیرمکل ونک رو گشتیم چیز خوشگلی گیرم نیومد پالتوهای چرم زیاد بود ولی اکثرا چرم صنعتی بود که به دلم ننشست

 مازیار هم گفت اگه میخوای چرم بگیری یه دفعه چرم اصل بگیر! اینجوری شد که دست خالی بدون خرید برگشتیم خونهمامان خورشید یه شام خوشمزه درست کرده بود دور هم شام خوردیم و از کنار هم بودن لذت بردیم.در کنار شام آش دندونی هم درست کرده بود برا آرین تزئینش رو هول هولی با پاستیل کردیم شبیه دراکولا شددستت درد نکنه مامان مهربونم

                      

قرار شد فردا صبح با مازیار بریم فردوسی که از اونجا پالتو و بوت چرم بگیرم بعد از دو سه ساعتی چرخیدن پالتوم رو از چرم مغان و بوتم رو از چرم مشهد خریدمخیلی خیلی خوشگله و دوسشون دارممازیار میگه تو تنت عالیه خیلی خوشتیپ شدیممنونم عشقم که وقت گذاشتی و با هم یه پالتو زیبا برام انتخاب کردیم!

                

ناهار رو خونه مامان خورشید باقالی پلو با ماهیچه خوردیمو حدودای ساعت ۶ بود که راه افتادیم سمت کرج اتوبان وحشتنااااااااااااااااااک شلوغ بود ساعت ۹ شب رسیدیم کرج سه ساعت تو راه بودیمکمی اذیت شدیم عوضش شب یلدا در کنار خانواده بابایی خیلی خیلی بهمون خوش گذشتآرین فرهان رو دید و کلی با هم دیگه بازی کردن آرتین با اینکه مریض بود به همه لبخند میزد و خیلی خوش اخلاق بود قربونش برم شام شب یلدا خونه عمو بابک

                 

فرداش جمعه ظهر به پیشنهاد مامان شهین مهربونرفتیم جاده چالوس و به پیشنهاد بابا جون رستوران میرزایی غذا خوردیم خوشمزه بود هوا هم عالی بارونی بود هوای تازه و کباب خوردیم و برگشتیمروز خوبی بود و خوش گذشت

                

 وقتی آرتین خواب بود شلم بازی کردیم عاشق بازی شلم هستم خیلی بهم حال میده آرین همش میگفت منم میخوام بازی کنمبابا جون میگفت اول باید عدد ها رو یاد بگیری تا بتونی بازی کنیآرین هم عددها رو از یک تا ۱۰ برا بابا جون به انگلیسی و فارسی شمردو هر کارتی بابا جون نشونش داد رو به خوبی بلد بود چندهفکر کنم کم کم باید جزو نفراتمون باشه تو بازی!

شنبه صبح رفتیم و از آتلیه شاهکار تو کرج عکسهامون رو گرفتیم خوب شده بود عصری راه افتادیم سمت تهرانشام خونه مامان خورشید بودیم آش دوغ و کتلت بسیار لذیذ بود نوش جان کردیم جای دوستان خالی

                   

فردا صبح خاله نسیم پیشنهاد استخر باشگاه انقلاب رو داد با خاله نسیم و خاله الهام سه تایی راهی استخر شدیمبابا مازیار و آرین هم رفتن سمت موزه دارآباداستخر خیلی حال داد یک سالی میشد استخر نرفته بودممخصوصا آب گرم حیاطش خیلی عالی بودشنا کردیم و حرف زدیمنیم ساعت هم من ماساژ گرفتم و ماهیچه هام به قول خانمه خیلی سفت بودن و با ماساژ نرم شدو گفت یکی دو جلسه هم اگه میتونی بیا برات خوبه!اهواز کسی جایی برا ماساژ میشناسه ممنون

                      

یکشنبه شب ساعت ۸:۳۰ با هواپیمایی آسمان به اهواز پرواز داشتیم که خدا رو شکر به موقع بود و ساعت ۱۰ خونه بودیم سفر خوبی بود درسته خیلی زود گذشت مخصوصا تهران که من همش بیرون بودم و وقت نشد با مامی جونم زیاد بحرفیم ولی خوب بود و خوش گذشت  

امتحانات ترم اول آرین شروع شده با اینهمه غیبتهایی که کرده کمی از درس ها عقب افتادهمخصوصا نشانه های فارسی که خیلی تند تند بهشون درس میدن سه چهار تا حروف رو خوندن که غایب بودهمثل "و ل ی ف د "خانم معلمشون وقتی "ی "رو خوندن به آرین گفته بود اسم شما هم بالاخره تکمیل شدباید شیرینی بیاری که شنبه قراره گل پسری شیرینی ببره مدرسهقربونت برم گل پسرم که حسابی داری باسواد میشی عشقم

 

پیک نیک در حیاط :-)

$
0
0
  سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

فصل فصله سرما و سرماخوردگیهبچه های ما هم چند وقتیه مریض شدن آرین که همچنان سرفه میکنه و اگرم خوب بشه میره مدرسه و دوباره شروع میشهآرتین هم قربونش برم از داداشی و بابا دکترش میگیره!بالاخره مازیار یک روز در میون تو درمانگاه با مریض ها سر و کار داره!آرتین جیگر (به قول لیلی جون مامان یونا) این یکماهه اخیر به خاطر مریضیش وزن نگرفته !واکسن شش ماهگیش رو که بردم بهداشت وزنشم کردم تو شش ماهگی ۸۸۰۰ بود الانم هم همینه!

                   آپلود عکس رایگان     

 به ندرت پیش میاد مازیار برا آرین دارو بگیره! و همیشه میگه باید دوره اش بگذره و خودش خوب میشه!و همیشه میگه دارو مال مریض هایی که میاد پیششو به گفته خودش اکثر مریض ها دوست دارن که کلی دارو بهشون بده! و اگر یه دونه براشون بنویسه مریض شکایت میکنه!آقای دکتر اینجاش هم درد میکنه ها! فلان جاش هم درد میکنه نمیخوای دارو بنویسی؟!حتی مریض هایی هستن که خودشون یه پا دکترن و معلوم نیست برا چی میان درمانگاه؟! مثلا بعضی هاشون میگن آقای دکتر حالا یه آموکسی هم بنویس!عجب!

دیروز یکی از دانشجوهای رشته مامایی مازیار که یکسال پیش باهاش درس برداشته بود اومده گفته استاد ما رو ببخشین اونموقع ها تو کلاس شیطونی میکردیم! و اذیتتون کردیم!مازیار هم اصلا یادش نبوده کی و کدوم کلاس؟!که دانشجوهه برمیگرده میگه یکبار تو کلاس ساعت رو ۲۰ دقیقه کشیده بودیم جلو که درس زودتر تموم بشه بریم خونه!مازیار هم کلی خندش میگیره! و تو خونه بهم میگفت خوب شد ها کشیدن جلو راحت شدم و زود اومدم خونه! 

                  آپلود عکس رایگان

آرتین اینروزها احساس میکنم حوصله اش تو خونه سر میره و از اسباب بازیهای تکراری هم خوشش نمیاد و همش نق میزنهو وقتی اسباب بازی جدید میزارم جلوش کمی آروم میشه و بعد چند دقیقه دوباره نق میزنهاکثرا تو بغله و تنهایی اصلا دوست نداره بشینه و بازی کنه!دیروز که دیدم حوصله اش سر رفته گفتم بخوابونمش! اوه اوه نمیدونین چیکار میکردباسنش رو میداد بالا و عصبانی شده بودیعنی چقدر میخوایین منو بخوابونین؟!

 بردمش تو بالکن همه جا رو با دفت نگاه میکرد دیدم هوا عالیه! گفتم لباس تنمون کنیم بریم تو حیاط و از هوای عالی اینموقع اهواز استفاده کنیمروروئک آرتین و توپ آرین و تبلت رو برداشتم و راهی حیاط شدیم  هوا معرکه بود آرتین اونقدر ذوق کرده بود و تند تند از اینور حیاط به اونور حیاط رانندگی میکرد و آرین هم با توپش با من فوتبال بازی میکردو بعدش من رفتم با تبلت اینترنت گردی و آرین هم با خودش بازی کردو هر دو تاشون کیف میکردن آرتین همش حواسش به آرین و توپ بازیش بود و هر وقتی هم گازش رو میگرفت و میرفت سمتش روز خوبی بود تصمیم گرفتم از این به بعد زیادبرم تو حیاط بشینم اصلا شیطونه میگه یه زیر انداز ببر بنداز تو حیاط و بساط چایی و نون پنیر هم به راه کن و اینترنت برو!تا بچه ها هم برا خودشون بازی کنن!

                  آپلود عکس رایگان

 دوباره ورزش رو شروع کردیم با لیلی جون مامان یونا گلی دیروز دومین جلسمون رو رفتیم و کلی ورزش کردیم و خیلی خوب بودحالا تصمیم گرفتیم کمی هم تغذیه مون رو اصلاح کنیم تا شاید کمی از این چربی های شکم و پهلومون آب بشه!شایدم یه دکتر تغذیه بریم دوستان کسی دکتر تغذیه خوب تو اهواز میشناسه ممنون میشم از راهنماییتون

 پ.ن: هر کاری کردم نتونستم با بلاگفا کنار بیام آپ هام رو نشون نمیده!

بلال تاریخی

$
0
0
 سلام دوستان حال و احوال چطوره؟

هفته پیش تعطیلی پنجشنبه رو رفتیم ساحلی و بلال بردیمکه آتیش روشن کنیم و فوتبال بازی کنیمبه لیلی جون و یونا گلی هم گفتم و اونا هم اومدنبلال برده بودیم و زغال!فکر بقیه چیزها رو نکرده بودیم یه بلالی خوردیم به یاد موندنی!نه آبی نه نمکی نه سطلی هیچی! آرین و یونا کلی توپ بازی کردن و بدو بدو و خاک بازی! آرتین با روروئک اینور اونور میرفت و خوشحال بودمن و لیلی جون با هم حرف میزدیم و هوا میخوردیم هوای مطبوع!بابا مازیار هم با بابا جون یونا گلی مشغول آتیش درست کردن بودن!

            

             

 

لیلی جون رفت از خانواده هایی که نزدیکمون نشسته بودن نمک قرض گرفتو با یخ های قمقمه یونا بلالامون رو نمکی و سرد کردیم و خوردیم در نوع خود بینظیر بود ولی روز خوبی بود و خوش گذشت!

            

                

دایی حمید رضا چند روزی ماموریت اومده بود بندر گناوهبلیط برگشتش رو از اهواز گرفته بود که یه سر هم به ما بزنهساعت ۶ عصر دیروز رسید اهواز و سه چهار ساعتی پیش هم بودیم و ۱۰:۳۰ شب پرواز داشت و برگشت تهرانممنون داداشی گلم که به فکرمون بودی و بهمون سر زدی از دیدنت خیلی خوشحال شدیم کاشکی بیشتر میموندی

           

آرتین دو تا دندونای بالاییش هم داره در میادبازم کمی بد اخلاق شده و عصبی!یکیش که یه ذره اش زده بیرونعزیز دلم چقدر سخته! انشالله که زودتر تموم میشه و راحت میشی!آرتین به می می میگه "اومه"جدیدا منو وقتی میخواد صدا بزنه میگه : "مااا"مامانی شیر میخوام: "مااااا    اومه"اونروز داریم با آرین میریم بیرون براش بازی اکس باکس بخریمداره پشت سرمون گریه میکنه و بهش میگم مامانی میای بریم بیرون؟ میایی؟یه دفعه شنیدم گفت "میام"ذوق کرده بودم مازیار هم شنید و حرفم رو تایید کرد! آره گفت "میام"

 آرتین شبها چندین بار بیدار میشد و شیر میخورداین ماه هم چون وزن نگرفته بود مازیار گفت احتمالا خوب سیر نمیشهبهش شیر خشک بدیم چند وقتیه علاوه بر شیر خودم شیر خشک هم بهش میدیمخوابش خیلی بهتر شده البته شیر خشک رو خیلی دوست ندارهو اکثرا شبها تو خواب بهش میدم و هر دفعه 90 تا میخوره!

 پ.ن: دوستان اگه موقع کامنت گذاشتن کد براتون باز نشد کلید F8  رو بزنید

آرتین راه میرود

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

آرتین قند عسل راه افتاد!نه اینکه فکرکنید بلند شده و راه میره نه!چهار دست و پا هم نمیره نخیرررر!

عین خودم داره راه میره هورااااااااااچقدر حال میده نی نی آدم به خودش بره وقتی مامان مریم نی نی بود در حال نشسته از اینور خونه تا اونور خونه تند تند میرفتهو کلی هم برا همه تو کل فامیل جالب بوده! حالا آرتین جیگر باسن مبارکش رو جلو عقب میکنه و راه میره بوووووووووووسبعضی وقتها انقدر تند تند میخواد بیاد که پاهاش قفل میشه و کم میمونه با کله بخوره زمین

رو مبل نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم دیدم از وسط هال نشسته نشسته خودشو رسونده به من و دستاشو باز کرده سمتم و صدام میکنه ماااا        ماااا ای جاااااااااااااانم قربونش برم بغلش کردم و ذوق زده شدم که اینهمه راه رو اومده سمتمعشقم عااااااااااشقتم

مبارک باشه عزییییییییییییزمآرتینم نفسم قوقولیمکه در هفت ماهگی در حال نشسته راه افتادی

 

 


تهران تبریز عروسی

$
0
0
بعدا نوشت: 

سلام دوستان خوبین خوشین ؟

خیلی وقته میخوام در مورد آرین بنویسمولی موضوعات دیگه پیش اومده و نتونستم بنویسم

راستش هر وقت میخواییم برنامه سفر بچینیم چه داخلی چه خارجی التماسمون میکنه که نریم مامانی تو رو خدا نرییییییییییم!من نمیخوام سفر بیام! دوست ندارم! خونمون خیلی بهتره! از درساااااااام عقب میمونم هاااا!نریم جون من نریم! ای بابا خیلی اصرار میکنه آخرش مجبور میشیم بهش بگیم باشه بابا نمیریم! واسه همین چند وقیه خیلی جایی نرفتیم چه با ماشین چه با هواپیما!

         

هر دفعه با هواپیما میریم تهران درسته من خودم اضطراب دارم و اگه حرفی هم نزنم بهش منتقل میشهخیلی پریشون حال میشه بر عکس اکثر بچه ها که عاشق سفر با هواپیما هستنآرین اصلا دوست نداره و رنگ و روش زرد میشه و همش در حال پرس و جو هست مامانی تاخیر داره! مامانی نریم! مامانی کی میرسیم؟! مامانی اصلا برا چی میریم؟! نریم دیگه! و سوالات مختلف دیگه! بهش میگم همه دلشون برات تنگ شده میخوان ببیننت دوستت دارن برات جایزه خریدن! ولی فایده ای نداره!نه بابا نمیخوام هیچی نمیخوام!

            

سوار هواپیما که میشیم از وقتی که بلند بشه و بشینه دلهره و اضطراب دارهدو ماه پیش از تهران که داشتیم بر میگشتیم تو سالن ایران ایر نشسته بودیم که از میکروفون اعلام شد که هواپیما به دلیل نقص فنی تاخیر داره!حالا آرین حسابی ترسیده بود و سوالهای جورواجور از مازیار میپرسید نقص فنی یعنی چی؟

     

بعد از ۵ ساعتی تاخیر سوار هواپیما شدیم ولی هر چقدر منتظر موندیم هواپیما حرکت نکردهر کسی یه چیزی میگفت آرین هم که حساس و گوشاش هم تیز کرده بود و همه رو میشنیدچند نفری از آقایون عصبانی شدن و به مهماندار شکایت کردن پس کی راه میفته؟اگه نمیخواد بره ما پیاده بشیم!یه دفعه برگشتم دیدم بالاخره بغض پسرم ترکید و شروع کرد به گریه کردن آنقدر گریه کرد که همه مسافرا و مهماندار متوجهش شدنکه چرا داره گریه میکنه؟ مسافر کناریمون یه خانمی بود گفت چی شده چرا گریه میکنه؟ گفتم میترسه که یه موقع مشکلی پیش بیاد برا هواپیما و سقوط کنه! همه تعجب کرده بودن که یه بچه چه میفهمهو یه جورایی میخواستن دلداریش بدن نه بابا چیزی نمیشه گریه نکن و از این حرفا! آرین هم همش میگفت مامانی تو رو به خدا پیاده بشیم تو رو به خدا!که خبر به گوش خلبان رسید و گفت "کبین کرو کلوز ده دور"که مهماندارها درها رو بستن و هواپیما راه افتاد

               

مازیار ناراحت بود که چرا اینقدر بچه اضطراب داره! فکر کنم به خاطر برنامه های تلویزیونه که تماشا میکنه! مثلا یکی دوبار که من برنامه های من و تو رو دیدم در مورد مشکلات هواپیماهااونم نشسته و ریز به ریز همه رو با من دیده! تو خونه وقتی سریالی نگاه میکنم با اینکه آرین دنبال بازی های خودشه ولی فکر و حواسش شش دانگ به تلویزیون هم هست و همه حرفای تلویزیون رو گوش میده یعنی در یک لحظه چندین کار رو با هم انجام میده!و همه حرفاشون هم حفظ میشه وشصیتها رو یکی یکی میشناسه

چاره ای نداریم مجبوریم هر وقتی بریم تهران و برگردیم با ماشین که راه خیلی زیاده و خطرناکتر هم هست و اهواز هم که نمیشه زیاد موند آدم دلش برا خانواده تنگ میشه و صله رحم از واجبیاته!امسال دیگه اگه خدا بخواد آخرین سالیه که اهوازیم و از سال دیگه کنار خانواده ایم و مسافرت های داخلیمون با هواپیما کم خواهد شد و آرین از این بابت راحتتر و خوشحالتر !

            

ایندفعه تقریبا میشه گفت به خاطر کار اومدیم تهران و الان تهرانیم بابا مازیار رفته دنبال کارهاشو یکی دو تا بیمارستان با دوستاش ببینه ! آخر همین هفته عروسی دختر عمه ام هستش تبریز ! قرار نبود من برم با دو تا بچه تو این سرما اونم کجا؟! تبریز؟!ولی انگاری قسمت بود خیلی وقت میشه تبریز نبودم و دلم خیلی تنگ شدهمازیار وسط هفته برمیگرده اهواز و من با مامان اینا با هواپیما میریم تبریز عروسی!آخ جوووون عروسی

عاشق مراکز خرید و لباسهای ترک تبریزم میخوام خرید عید بچه ها رو از اونجا بکنم البته اگه وقت کنمدوستان تبریزی لطف میکنین چند تا لباس فروشی شیک و خوشگل بچگانه تو تبریز رو برام بنویسین ممنون میشم مثلا تو ولیعصر کجا باید برم آدرس دقیق میخوام خیلی وقته نبودم احتمالا خیلی چیزها عوض شده!  

                  

یه عروسی توپ هم عید داریم که کم کم داریم آماده میشیملباس ندارم لباسام هیچکدوم اندازم نمیشه تو این هفته برا خرید لباس هم باید برماگه لباس لازم نبودم برا عروسی دختر عمه ام! دوست داشتم برم یه سر هم لباسای تبریز رو ببینمکه وقت نمیشه و از تهران میگیرم

 بعدا نوشت:عکسهای ترکیبی آرین و آرتین رو خاله الهام زحمت کشیده و درست کرده ممنووووونم خاله جون مهربون دوستت داریم

تبریز به اهواز!

$
0
0
 سلام دوستان عزیزم

ما برگشتیم! دیروز با پرواز مستقیم تبریز به اهواز به همراه خاله نسیم گلاومدیم اهوازعروسی خیلی خوب بود و حساااااااابی خوش گذشت

برمیگردم با خاطره و عکس های خوشگل از گل پسرا

فعلا این دو تا عکس دوستداشتنی رو میذارم تا یه وقت آزاد پیدا کنم و بیام بنویسم

دوستتون دارم

آرین پسر خوشگل و خوشتیپ و دوستداشتنی ام که همه عاشقش شده بودن و بهش میگفتن دکتر آرین

           

                          آرتین فسقلی خوش اخلاق و دوستداشتنی ما

          

پ.ن:کامنت های پست قبل رو چند تاش مونده که تایید کنم راستش وقت نکردم و سرم خیلی شلوغ بود انشالله در اسرع وقت تایید میکنم

 

شیرینتر از عسل

$
0
0
 سلام دوستان احوال؟ خوبین خوشین؟

ما هم خوبیم و خدا رو شکر روزهای خوبی رو داریم سپری میکنیم با دو تا گل پسر شیرینتر از عسل!

آرین یه آقا به تمام معنااز وقتی مدرسه رفته رفتاراش و روحیه اش خیلی فرق کردهو یه پسر به تمام معنا شده و روحیش خدا رو شکر خیلی شادهو من از این بابت خیلی کیف میکنممدرسه رو با علاقه میره و دوستان زیادی هم پیدا کرده و معلمش خیلی ازش راضیهحتی بهش گفته وقتی کلاس نبودی و مسافرت بودی ما با بچه ها برات دست میزدیم

              

آرین حاضر نیست اتفاقاتی که تو مدرسه میفته رو برام تعریف کنه و هر وقت میپرسم میگه مامانی حالا ولش کن!بر خلاف من که از سیر تا پیاز اتفاقات زندگیم رو برا مامانم تعریف میکنم!کارنامه ترم اول آرین رو دادن همه درسهاش خیلی خوب بود و بابایی براش قراره جایزه بگیره و آرین درخواست آپدیت کردن اکس باکس و دسته دوم اکس باکس و بازی اکس باکس کرده که در اسرع وقت باید براش بگیریم

             

آرتینواااااای خیلی ملوس و خواستنیهانقدر فشارش میدم و میبوسمش که سیر نمیشمخدایااااااا ممنونم بابت فرشته ای به نام آرتین که برام فرستادی این پسر اینقدر شیرین و ملوسه که هر چقدر نگاش میکنم سیر نمیشم

                   

 تو این مدت خیلی چیزها یاد گرفته و صداهایی در میاره  اببببببببب (الف و ب با فتحه)! کاملا به دستاش مسلطه و هر چیزی رو که رو زمین باشه برمیداره و مستقیم میبره سمت دهانشغذاهاش و شیر خشک و شیر خودم رو هم خیلی خوب میخوره ماکارونی هم میخوره در حد تیم ملی!

             

 هر وقتی به خاطر آرتین غذا رو رو زمین میخوریم تا سفره رو میندازیم حمله میکنه و همه چی رو بهم میریزه هر چی هم گیرش بیاد میبره تو دهنش و میخورهماکارونی رو چه جوری میخوره هر کی ببینه فکر میکنه یک سال بیشتر داره  - پنجمین دندونش در حال در اومدنه و آب دهنش سرازیر

              

عروسی خوب بود خوش گذشت قبل عروسی با مازیار دنبال لباس رفتم اول کرج رو رفتم که چیزی خوشگلی پیدا نکردم و رفتم تهرانهمه لباسها اکثرا مثل هم بودن و جنساشون ساتن وساده یه کت دامنی دیدم مشکی قرمز خییییییییلی قشنگ بودمیخواستم بخرم ولی زیپ کتش بسته نشد و خانومه فروشنده گفت این لباسا همشون همینجورین کت هاشون رو میدیم خیاط درستش میکنه و تا حالا همه رو همینجوری فروختیم ولی به دلم ننشست! ونخریدم

               

 یه مغازه ای دیدم که تو ویترینش یه لباس خوشگل گذاشته بود رفتیم داخل اول از لباساش خوشم نیومدچون یه چیز تک میخواستم بخرمولی چون وقت نداشتم زیاد بگردم و آرتین مریض بود و پیش مامانم گذاشته بودمش گفتم چند تایی رو بپوشم شاید خوشم بیاد

                 

که رفتم تو اتاق پرو و نزدیک ۱۰ تایی لباس رو پرو کردم از قضا لباساش خیلی خوشگل بود و تن خوریش هم عالی بودکه یکیشون رو که خیلی دوست داشتم با همفکری مازیار خریدمو اومدیم خونه همه خوششون اومده بود حتی تو عروسی هم خیلی ها ازم پرسیدن چند خریدی؟ و خیلی خوشگله!

                

برای آرین هم رفتم بهار لباس بخرم قصد خرید کت شلوار نداشتم ولی وقتی پوشید دیدم چقدرررررر بهش میاد و تصمیمم عوض شدو پسرم رو داماد کردم خیلی خوشتیپ شده بود و وقتی کت شلوارش رو میپوشید و کمربندش هم میزدسینه اش رو میداد جلو و صاف راه میرفتمازیار هم به آرین میگفت بابایی کمی شل راه برو نمیخواد انقدر صاف راه بری قربونش برم من عاشقشم!

      

مازیار با ما تبریز نیومد من با مامان اینا رفتم تبریز یکروز قبل عروسی رسیدیم تبریز خونه عمه بزرگمدستشون درد نکنه خیلی خوش گذشتکلی زحمت دادیم بهشون عصری رفتم لباسام رو بدم بخار یه سر هم فلکه بازار و بزرگ رو  رفتم مغازه ها رو ببینم چیز خاصی نداشتنتقریبا میشه گفت مغازه ها خالی بودن شایدم میخواستن جنسای عید رو باز کنن و هیچی نداشتن!

                   

 یک هفته قبل از عروسی تلفنی از آرایشگاه فریما وقت گرفته بودم از دوست عزیزم بیتا جون ممنونم که راهنماییم کردن... از کار آرایشگاه راضی بودم و خیلی خوب درستم کردن هم موهام اونی بود که میخواستم هم آرایش صورتموقت آتلیه هم گرفته بودیم با خواهرا نسیم و لیلا رفتیم آتلیه

                

 تو این مدت آرین و آرتین هم پیش مامان و بابام بودنمامان خورشید مهربون و بابا جون دستتون درد نکنه دوستتون دارمشب رفتیم عروسی و فردا هم خونه عروس خانمعمه جونم ناهار دعوتمون کرد و یه قرمه سبزی دبش مهمونمون کرد خیلی خوشمزه بود و خوش گذشت

              

                                                  خونه عروس خانم

زهرا جونم دختر عمه خوبمبرات آرزوی خوشبختی میکنمانشالله که همیشه موفق و خوشبخت باشی

جا داره از خاله نسیم عزیزهم تشکر کنم که تو این مدت خیلی کمک حالم بود و موقع برگشتن از تبریز به اهواز در کنارم بود و تو کل مسیر کلی کمکم کردو آرین و آرتین رو پا به پای من همراهی کرد و یک هفته ای هم که پیشمون بود خیلی خیلی از بودن در کنارمون بهمون خوش گذشتدوستت داریم خاله نسیم مهربون و دوستداشتنی

                 

یکروز هم ناهار مهمان شیر خشک آپتامیل تو رستوران گردان امپراطور بودیم که روز خوبی بود و خوش گذشتو ایندفعه به خاطر تبلیغ شیرشون آپتامیل برا آرتین خریدمولی نان 2 رو ترجیح میدم هم قیمتش مناسبتره و هم کیفیتشون تقریبا یکیه

             

هوایی شدم رفت :-)

$
0
0

سلام

هوایی شدم خیلی زودتر از موقعی که باید بشم سه چهار ماه مونده به تهران اومدنموناونوقت من از الان دیگه نمیتونم و خفگی بهم دست میده!نه اینکه اهواز رو دوست ندارم و نمیخوام اینجا باشم هاااا نه!اتفاقا وقتی میریم تهران دلم برا اهواز و خونمون تنگ میشه!ولی نمیدونم چرا قبل از هر تغییری مخصوصا جابجایی این حس بهم دست میده اونم چند ماه زودتر !!!دستم به هیچکاری نمیره! حوصله تمیز کردن خونه رو ندارم احساس میکنم دیگه باید جمع کنیم و بریمهر وقتی به مازیار میگم بیا کارتون ها رو بچینیم!وسایل ها رو ببندیمایندفعه خیلی چیزها رو نمیخوام بسته بندی کنم باید همه رو تو همین اهواز ردشون کنم برهمثلا مبل ها و وسایل برقی های قدیمی تلویزیون و ضبط و کامپیوتر و ... لباسها رو درسته دلم نمیاد بندازمشون ولی اکثرشون رو میخوام بندازم بیروووووووون و راحت!

یادمه پنج شش سال پیش که میخواستیم از تبریز بریم شمالهمین حالت اومده بود سراغم که عملیش هم کردیمبه جای اینکه شهریور اسباب کشی کنیم یک ماه قبل از عید اسباب کشی کردیمالبته اونموقع مازیار تعهدش تموم شده بود و آزاد تو بیمارستان کار میکردکه راحت کارش رو کنار گذاشت و چند ماه زودتر اسباب کشی کردیمروزهای آخری که تبریز هم بودیم احساس خفگی بهم دست داده بودو حاضر نبودم یک روز هم تبریز بمونم کلا آدم عجولی هستم

به نظرم تغییر هم خوبه هم بد! احساس دلشورگی و اضطراب اومده سراغمون هم من و هم مازیار نمیدونیم چند ماه دیگه کجای تهرانیم؟!با این گرونی مسکن و اجاره های بالا   مازیار کجا شروع به کار کرده!آرین رو قراره کدوم مدرسه ثبت نام کنیم...خوبی جابجایی به تنوعشه شهر های مختلف و میچرخی و با فرهنگ و آدمای مختلف آشنا میشیو من دوست دارمبدیش همین دلشوره و اضطرابیه که میاد سراغ آدم  و تکلیفش یه مدت مشخص نیست و تا بیاد جا بیفته کمی طول میکشه! 

 

بوی بهار آمد!

$
0
0
  سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

بوی بهار شهر اهواز رو فراگرفتههوا عااااااالیهصدای گنجشک ها آدم رو به وجد میاره درختان برگهای تازه در آوردن و شکوفه زدنزندگی به آدم میخندهامید میدهآخرای زمستان اهواز رو خیلی دوست دارم بهار رو دوست دارم

          

ما لباسهای آستین کوتاه و شلوارک های بچه ها رو در آوردیم و دیروز با لباسهای بهاری با کالسکه آرتین و آرین راهی خیابان شدیم چقدر قدم زدن تو هوای بهاری دلچسب بود رفتیم پارک نزدیک خونمون آرین بازی میکردو آرتین تماشا میکرد بچه ها دور و بر آرتین میچرخیدن و آرتین با دقت نگاشون میکرد

           

نزدیک خونمون یه خانه بازی جدید باز شده بعد پارک رفتیم اونجا تر و تمیز و خوب بود آرین خاک بازی و سرسره بازی و بپر بپر بازی کردو آرتین هم مبهوت همه جا رو تماشا میکرد و با دیدن هر وسیله بازی جدیدی ذوق زده میشدو دست و پاشو تکون میداد و میرفت سمت اسباب بازی

                 

صدای آهنگ که میاد شروع میکنه به قر کمر به جلو و عقبو حسابی نانای میکنه و وقتی هم جو گیر میشهیه دفعه ترمز یادش میره و با کله به سمت جلو میخوره زمین و ...

               

پنجشنبه هفته ای که گذشت با لیلی جون بچه ها رو بدیم پارک برا اسکیت سوارییکسالی میشد آرین رو نبرده بودم پیستبه خاطر آرتین گوگولی نشده بود که بریم! ولی خوب بود و راضی بودم

             

آرین خوب اسکیت میکردولی پاهاش زود خسته شدن! با یونا تو پارک چوبی تو قلعه اش از اینور به اونور دویدن و کلی انرژی سوزوندن روز خوبی بود

هوا که اینقدر خوب شدهآدم دلش نمیخواد یه دقیقه هم تو خونه بمونهدر بالکنمون رو که باز میکنم واااااااااای معرکه استهمش میگم کاشکی یه خونه ویلایی داشتیم و میرفتیم میشستیم تو حیاط و بساط چایی و نون و پنیر رو به راه میکردیمو از هوای بهاری لذت میبردیم و بچه ها هم بازی میکردن.ولی آپارتمان! نه نمیشهالبته حیاط داریم ها ولی خب رفت و آمد کم و بیش هست و کمی معذبم!

                 

بچه های وبلاگی اهوازی با یه قرار وبلاگی موافقین؟ هر کی موافقه دستا بالا...

 

Viewing all 205 articles
Browse latest View live




Latest Images