Quantcast
Channel: آرین و مامانی و آرتین
Viewing all 205 articles
Browse latest View live

آرین به مدرسه میرود! و آرتین دو ماهه :-)

0
0
 

هیچ جا خونه خود آدم نمیشه

آی چقدر از سفر برگشتیم خسته بودم تو یه ماه آرتین دو ماهه گلم ۴ بار هواپیما سوار شد آرین میگفت مامانی آخه چقدررررررر مسافرت میریم خسته شدمدیگه انقدر مسافرت نریم و بمونیم خونه

کرج خوش گذشت مامان شهین خیلی هوای آرین رو داشت و همش میگفت دلم برا آرین خیلی تنگ شده بود آرتین بیشتر مواقع بغل بابا جون بود و  فرشته جونیکساعتی فرهان رو دیدیم و با آرین مدت کوتاهی پیش هم بودن و بازی کردن کلی کادو گرفتیم دست همگی درد نکنه

مامان شهین یه گردنبند خیلی خوشگل بهم هدیه داد عمو بابک و فرشته جون سکه نیم بهار هدیه دادن و عمو افشین و صهبا جون هم یه زمین بازی خوشگل ممنونم دستتوون درد نکنه

کلی هم سوغاتی از سوئد برامون آورده بودن و واقعا ممنونیم از مهربونیاتون

تهران هم یک شب بودم جمعه شب مامانم تو رستوران افطاری داد و خیلی خوب بود دوست داشتم دیدار ها تازه شد خیلی وقت بود دختر عمه ها رو ندیده بودم سارا جونم از مالزی اومده بود خیلی از دیدنش خوشحال شدم و کلی با هم گپ زدیم گفتیم و خندیدیم آرتین رو عمه هام و دختر عمه هام و دختر خاله هام دیدن و کلی ذوق کرده بودن و قربون صدقه اش میرفتن

گفته بودم آرتین وقتی بیداره تنهایی دوست نداره رو زمین بمونه و منم به کارام نمیرسم واسه همین تصمیم گرفتم که یه تاب برقی براش بگیرم که چند ساعتی توش بمونه حداقل بتونم به کارای آرین برسم و یه غذایی درست کنم تو اینترنت سرچ کردم که مارک خوبی پیدا کنم دو نوع تاب دیدم یه نوعش تاب برقی فول بود که حرکتش مثل حرکت آغوش مادر و نوع دیگه اش تاب برقی ساده

                  

آرتین و بابایی تو هواپیما

کرج که بودیم یه سر رفتیم تاب ها رو ببینیم و اگه خوب بود یکی بخریم تا من کمی وقتم آزاد بشه که از هر دو نوعش بود و دیدیم ولی قیمتها سر به فلک کشیده گفتم من همین تاب رو تو اینترنت دیدم ۴۰۰ تومنه ولی شما گرون میدین و آقاهه گفت کارای ما شرکتیه و گرون نمیدیم قبل از عید تا حالا قیمتها دو برابر شده یعنی تاب ۳۰۰ تومنی شده ۶۰۰ تومنتورم تا این حد!

چاره ای نداشتم از بینشون همونی که مد نظرم بود فول گراکو رو خریدم خیلی به دردمون میخوره اولش خیلی دوست نداشت و زیاد نمیموند توش و گریه میکرد ولی از وقتی اومدیم اهواز خیلی دوسش داره و وقتی شیرش رو میخوره و سیره میزارمش توش با حرکتهای تاب میخوابه

گل پسرم دوماهه شد بردیم واکسنش رو زدیم و قد و وزنش رو اندازه گرفتیم خدا رو شکر نی نی مون خوب شیر خورده و تپلیه وزنش تو دو ماهگی ۶۳۰۰ شده بود...روز اول بهش قطره استامینوفن دادم هم تب داشت! و هم درد! یه گریه هایی میکرد که تا حالا این مدلیش رو ندیده بودم.عزیز دلم خیلی درد کشید

آرین متولد ۵ مهر هست واسه همین به خاطر فقط ۵ روز باید سال دیگه بره پیش دبستانی دو دل بودم که آیا امسال یه جورایی برم ثبت نامش کنم یا نه؟ پرس و جو کردم گفتن نمیشه و باید سال دیگه بره ولی چند روز پیش رفتیم پیش دبستانی شهید ابراهیمی (مثل اینکه تو اهواز بهترینه) و گفتیم میخوایم ثبت نام کنیم که گفتن فقط ۱ و ۲ مهر رو اسم مینویسن و وقت ثبت نام هم تموم شده و باید از اردیبهشت ماه اقدام میکردیم ولی بعد از کمی صحبت کردن مسئول ثبت نام از آرین تست گرفت و خیلی ازش خوشش اومد و بهش شکلات داده بود و ثبت نامش کرد و گفت مدارک رو ببریم بدیم بهشونخدا رو شکر

بالاخره گل پسرمون امسال قرار شد بره پیش دبستانی و یکسال عقب نمونه حالا سال دیگه که باید بره اول احتمالا یکمی مشکل برامون پیش بیاد که حالا تا اونموقع وقت زیاده و حتما یه راه حلی هست

قربونت برم آرین گلم که دیگه بزرگ شدی و قراره بری مدرسه عزیزم انشالله که همیشه موفق باشی

 


29 ساله شدم :-)

0
0

سلام دوستان

اول از همه مصیبت وارده رو به خانواده های داغدار و هموطنان عزیزم تسلیت میگم.انشالله که خدا به بازماندگان صبر بده. زلزله ۶.۵ ریشتری اهر ورزقان کلیبر مصیبت بزرگی بود خدا نصیب هیچکس نکنه تو فیسبوک و سایتها عکسها رو که میبینم قلبم آتیش میگیره نوزادی که بغل مادرش زیر آوار جان خود رو از دست دادند و خیلی از هموطنان بی خانمان شدند.خدایا خودت بهشون صبر بده. الهی آمین


و اما روزها و شبها و ماهها گذشت دوباره ۲۶ مردادی دیگر از راه رسید یکسال بزرگتر شدم  ۲۹ ساله شدم خدا رو شکر میکنم که ۲۹ سال زندگی خوب و پر از آرامشی بهم داده ممنونم خدای مهربونم و ممنونم بابت نعمتهای شیرین و دوستداشتنی که بهم دادی خوشحالم که تو ۲۹ سالگی یه همسر فوق العاده مهربون و دوستداشتنی و دو تا  گل پسر شیرین دارم.و عاشق هر سه تاشونم

             

                                    عشقهای زندگی من

 دوست عزیزم ترکان  ممنونم بابت لطفت ممنون از اینکه تولدم رو تو وبلاگت تبریک گفتی از داشتن دوستانی مثل شما بسیااااار خوشحالم  

این پسر یئملی رو به نظرتون کی از صبح تا شب میخوره؟! من من من من

به قول ساواش: ای جانم پدر سوخته

                

                                     آرتین ۷۰ روزه مامان

روز پزشک مبارک

0
0

سلام دوستان خوبین خوشین؟

عکسها رو که دیدین ماشالله یادتون نره

ممنونم از محبتتون بابت تبریک تولدم

امروز یکم شهریور روز پزشک رو خدمت تمامی پزشکان محترم و زحمتکش مخصوصا همسر عزیزم تبریک عرض میکنم عزیزم مهربونم روزت مبارک

                             

و اما اتفاقات هفته های اخیر

دو هفته ای میشه آرین رو کلاس نقاشی ثبت نام کردم زیاد علاقه ای نشون نمیده و بهم میگه مامانی آخه چرا باید برم کلاس نقاشی؟ چرا چرا چرا؟!

خب عزیزم بتونی رنگ آمیزی رو یاد بگیری وقتی که میری مدرسه نقاشی های خوشگل بکشی و تکالیفتو رنگ کنی!

آخه مامانی چرا باید برم مدرسه؟ آخه چرا ؟ من که هنوز بچه ام! بزرگ نشدم!

نه پسرم! تو ماشالله خیلی بزرگ شدی امسال باید بری پیش دبستانی!

مامانی من نمیخوام بزرگ بشم! چرا آخه شماها میخوایین هی من بزرگ بشم من اصلا دیگه نمیخوام غذا و شیر بخورم! نمیخوام بزرگ بشم اگه بزرگ بشم شماها زشت میشین هاااا!

خب پیر میشین زشت میشین منم نمیخوام! نمیخوام قد بکشم نمیخوام شیر بخورم!

درسته به نقاشی و کلاسش علاقه نداره ولی خانم معلمشون ازش خیلی راضیه اونروز بهم میگه مامانش آرین ماهه ماه! مودب آروم دوستداشتنی خیلی دوسش دارم.نقاشی هاش رو هم با کمک خانوم مربی انجام میده بهش میگم مامانی چی کشیدی بیار ببینم.میاره و بهم نشون میده میگه اینو خانوم مربی کشیده اینو خودم.خوب کشیدم؟ بله که خوب کشیدی عزیزم مال شما طبیعی تر از خانوم معلمه!

   

قربونش برم خیلی شیرین زبونه حرفهایی میزنه قند تو دلم آب میشه پسر ۵ ساله من آرین خیلی کوچیکه بعضی وقتها آرتین رو که میبینم فکر میکنم آرین بزرگ شده در صورتیکه اصلا اینجوری نیست و خیلی هم بچه است و به محبت بیشتری نیاز داره چطور میتونم محبتم رو بین دو تاشون تقسیم کنم یکمی سخته!

      

اونروز رفته از روی میز گل ها رو از توگلدون در بیاره عصبانی شدم آرین نکن مامان! خراب میشه !

خب مامانی چی میگی آخه! میخواستم گل ها رو یواشکی بیارم بدم بهت غافلگیرت کنم!

 جمله هایی که اینروزها زیاد استفاده میکنه و تو هر صحبتش چندین بار تکرارشون میکنه

مامانی بزار یه چی (چیزی) بهت بگم!

مامانی فهمیدی که!

مامانی یادته؟!

  

آرتین آرتین آرتین شیرینتر از عسل روز بروز خوشمزه تر میشه چطور میتونم محلش رو کم بزارم و فقط به آرین توجه کنم؟ نمیتونم! با یه صداهایی صدام میکنه و بهم زل میزنه میخوام درسته قورتش بدم مخصوصا موقع شیر خوردن تو چشام زل میزنه و اغو اغو میکنه ... ای جاااااااااااانم فندق من دلم ضعف میره برا عکس پایینیش

از یک و نیم ماهگی کم کم گردن گرفتن رو یاد گرفت و الان به خوبی گردن میگیره و هی اینور اونور میچرخونه و همه جا رو دوست داره با دقت نگاه کنه مخصوصا تابلو عکس و نقاشی و منظره رو خیلی دوست داره

ایییییییی جااااااااانم تازه دستاشو کشف کرده با یه دستش اون یکی دستش رو میگیره و میاره نزدیک دهنش و حالا نخور و کی بخور با ملچ ملوچ دستاشو میخوره جووووووووونم نوش جونت

آرین بعضی وقتها زلزله میشه بیا و ببین نمیشه کنترلش کرد از کول مازیار موقع ناهار و شام و نماز بالا میره هر وقت آرتین بغل مازیاره میپره رو کول بابایی و بیچاره بابایی! کمرش داغون میشه یا مثلا مواقعی دست و پای آرتین رو میگیره و میکشه اگه حواسم بهش نباشه! البته ناگفته نمونه آرتین هم از بعضی حرکات آرین خیلی خوشش میاد و خنده های ملیحی تحویل داداشش میدهبعضی مواقع هم میاد و از رو آرتین میپره اینور اونور و دلم هری میریزه

 

کلاه قرمزی و بچه ننه

0
0
  سلام

چند روز پیش دوست عزیزم مامان مهرسا آیسا بهمون خبر داد فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه رو سینما آورده دوست داشتی آرین رو ببر دخترهای من خوششون اومده و دو روز پیش هم داشتم با لیلی جون مامان یونا گلی حرف میزدم که بهم گفت میایین بریم سینما بچه ها رو ببریم فیلم کلاه قرمزی گفتم آره چرا که نه؟! ما وقتمون آزاده بریم

قرار گذاشتیم عصر ساعت 8 بریم سینما مامان یونا گفت آرتین هم بیارین هااا میخوام باهاش بازی کنم که آرتین گلی هم با ما اومد سینما

به آرین میگم مامان یونا گفت با هم بریم سینما نظرت چیه؟ از خوشحالی چشاش برق زد و گفت سییییییییینما! با یونا ؟!  من که تا حالا نرفتم خیلی خوبه خیلی خیلی خیلی خوووووووووووب کف کردم از خوشحالی رفتم تو آسمون!

آخرین باری که با مازیار سینما رفتیم یادم نمیاد آرین هم دفعه اولش بود که داشت میرفت سینما و خیلی ذوق داشت.تو طول فیلم بلند بلند میخندید و خوشحال بود و من با صدای هر خنده و قهقهه اش از ته دلم شاد میشدم خیلی خوشش اومده بود ناقلا کلاه قرمزی هم از شیطونی کردن کم نمیذاشت. 

سالن سینما پر پر بود صندلی خالی دیده نمیشد بچه ها شاد بودن میگم آقای ایرج طهماسب عزیز شما که یه فیلم میسازی اینقدر طرفدار داره خب نمیشه سالی چند تا از این فیلم ها بسازی؟ ممنون

رسیدیم که خونه مازیار از آرین میپرسه آرین فیلمش چطور بود؟     آرین: بابایی خیلی خوب بود خیلی و کلی ماجرا رو با آب و تاب برا باباش تعریف میکنه تازه میدونی چیه بابااااااااایی؟! تلویزیونش خیلی خیلی گنده بود تا اون سقف بالا میرسید

بعد از سینما بچه ها قرار مداراشون رو با هم گذاشتن که بریم خونه یونا اینا و ما حدودای ساعت 10 شب سر از خونه لیلی اینا در آوردیم آرتین گلی کلی با لیلی جون صحبت میکرد و به حرف زدن افتاده بود اغو اعو اووو اوم و خیلی حرفهای دیگه عزیز دلم داره آروم آروم بزرگ میشه و ما تمام لحظات بزرگ شدنش رو حس میکنیم وغرق در لذتیم بچه ها تا 12:30 اکس باکس بازی کردن و شام رو خونه لیلی اینا موندیم و پیتزا سفارش دادن و خوردیم خیلی خوشمزه بود و خیلی چسبید ممنونم لیلی جون دوست مهربونم

             

چند وقت پیش یونا اومده بود خونه ما آرین بازی مرد عنکبوتیش رو آورده بهش میگه ما اینو رد کردیم خیلی باحاله میخوای تو هم بازی کنی؟ یونا میگه خب آره من این سی دی رو ندارم.  آرین میگه پس بیا بگیرش فعلا بهت قرض میدم ببر بازی کن. عزیز دلم چقدر بزرگ شدی که میتونی وسایلات هم به دوستات قرض بدی

چند وقتیه آرین یه دوست تلفنی هم پیدا کرده و با هم تبادل اطلاعات میکنن منظورم یونا گل پسره زنگ میزنن به همدیگه و در مورد بازیهای اکس باکسشون حرف میزن یونا : آرین سلام خوبی؟تو فلان قسمت رو رد کردی؟ میدونی فن مرد عنکبوتی وقتی میپره چیه و چطوری باید استفاده کرد؟ آرین:خوبم تو چطوری؟  نه یونا نمیدونم ولی بزار یه چی بهت بگم! وقتی فلان کار رو میکنی مثلا مثلا...

پ.ن۱ : رفتم کارت حافظه دوربین رو بیارم و عکسهای شب سینما رو بزارم که با دوربین خالی از حافظه مواجه شدم چند وقتیه آرین خیلی به دوربینمون علاقمند شده تا چشم من رو دور میبینه دوربین به دست از همه جا فیلم میگیره و اینور اونور میندازدش احتمالا کار خودشه که حافظه رو از توش در آورده ! الان خوابه بیدار که شد باید ازش بپرسم که حافظه رو کجا گذاشته البته اگه یادش مونده باشه

پ.ن۲: طی یکماه اخیر یه اتفاقات بدی تو خونه مامانم اینا افتاده و کمی دپرسم کرده اتفاق اول اینکه داداشم داشته با اتوبوس برمیگشته تهران که تو تاکستان اتوبوس چپ کرده و چند نفری مردن ولی خدا رو شکر حال داداش یکی یه دونم خوبه و سالمه خدایا شکرت فقط یه چند تایی سرش بخیه خورد یکی دو روز پیش هم یه اتفاق دیگه افتاد که وحشتناک بود! خدا رو شکر قسمت مهمش بخیر گذشت و بقیه اش هم امیدوارم بزودی حل بشه و همه نگرانی ها برطرف بشه... فکر کنم با اتفاق بد زلزله سه تا میشه... خدایا خودت حافظ همه باش و همچنین حافظ بچه ها و خانواده خودم

پ.ن ۲ رو نمیخواستم بنویسم ولی گفتم بنویسم که دوستان ببینن که اتفاقات بد تو زندگی همه ماها  میفته ولی بعضی ها دوست ندارن از اتفاقات بد هم تو وبلاگاشون چیزی بنویسن... یکیش خودم که ترجیح میدم همش از خوشحالیهامون بنویسم

 بعدا نوشت: مموری دوربین پیدا شد کار آرین نبوده بلکه بابا مازیار برداشته بود و تو لب تابش پیداش کردیم 

آرین و نقاشیهاش

0
0
سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین؟

ما هم خوبیم و منم حسااابی درگیر این دو تا فسقلی هستم و مازیار هم که درگیر کار بعضی وقتها شبها بهش زنگ میزنن و مجبور میشه بره بیمارستان و بعضی شبها تا ۱۲ شب تنهاییم بعضی وقتها کم میارم از بغل کردن آرتین و داد زدن سر آرین و حوصله ام بد جور بهم میریزهمخصوصا که آرین با بعضی کارهاش واقعا حرصم رو درمیاره و دپرسم میکنه و بهش عصبانی میشم و بعدا خودم ناراحت میشم که چرا اینکارو کردم و دلم براش میسوزه آخه خیلی خیلی پسر خوبیه کارهایی که میکنه میشه گذاشت به حساب شیطنت هاش!

                                       قربون خنده ملیحت

کلاس نقاشی آرین ترم اولش تموم شد آخرا خیلی علاقه پیدا کرده بود و نسبت به اوایل ترم با شوق و ذوق میرفت کلاس ولی تموم که شد بهم میگه آخه مامانی کلاس نقاشی مگه چیه که منو میزاری کاری نداره که آخه؟! خودمم میتونم بکشم.

                  

لیست وسایل مدرسه رو که بهمون داده بودن رفتیم و از کتابفروشی مورد نظر که یه پکیج بود خریدیم و پسرم کم کم باید اماده مدرسه رفتن بشه و به قول خودش سواد یاد بگیرهبهم میگه آخه مامانی برای چی برم مدرسه برای چی سواد یاد بگیرم من دیگه تصمیم عوض شده نمیخوام دکتر سونوگرافی بشم میخوام نقاش بشم!

               

آرتین شیرینتر از عسل قهقه میزنه البته نه برا هر کسی فقط برا آرین... یعنی فقط آرین بلده بخندونتش از آرین خیلی خوشش میاد و وقتی آرین بالا پایین میپره آرتین هم کلی ذوق میکنه و چشاش همش دنبال آرینه.

مشکل خونه مامانم اینا خدا رو شکر حل شد البته قسمت مهمش که بخیر گذاشته بود و آسیب جانی به بابام وارد نشده بود قسمت مادیش هم که ماشین داداشم بود که دزدیده بودن و دو ماهی میشد از نمایندگی خریده بود تو جاده قم پیدا شد.که باهاش تصادف کرده بودن و ولش کرده بودن تو جاده خدایا شکرت

این هفته داریم میریم سفر اگه خبری ازمون نبود نگران نباشید انشالله با خاطرات سفر برمیگردیم  

                  

این نقاشی ها هم نتیجه زحمات گل پسری در کلاس نقاشی

بادبادک

                           

                                                             دایناسور

                           

                                                                  هویج

                             

                           


بقیه نقاشیها رو تو ادامه مطلب ببینید

 

عمو جووووووووووونم نرووووووووووووو :-(

0
0

 

عمووووووووووووووووو جونم کجاااااااااااااااا با این عجله؟!!!!!!!!!!!!!!

                             

عمو جونم عموی مهربونم عموی دوستداشتنیم آخه چرا چرا یه دفعه اینجوری شد؟؟؟!!!!

همه داشتن برا عروسی دختر عمه ام... دختر یه دونه عمه ام... روز پنجشنبه ۱۶ شهریور آماده میشدن مامانم اینا قرار بود صبح زود چهارشنبه راه بیافتن به سمت شهر پدری ما هم جمعه صبح پرواز داشتیم به دبی برا همایشی که مازیار قرار بود شرکت کنه ... شب ساعت ۱ نصفه شب خبر رسید عموی نازنینم تو جاده تهران کرج تصادف کرده و ماشینش آتیش گرفته و فوت شده... یه هیوندا جنسیس از عقب زده بهشون

 

ااااااااااااای خداااااااااااااااااا چرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

قلبم داره آتیش میگیره پاهام سست شده نفسم بالا نمیاد عزیزم بود عموم بود مهربون بود خیلییییییییییی خیلی مهربون بود دو تا بچه هاش نازنین و سجاد زن عموم یعنی الان دارن چیکار میکنن؟!!!

هنوز باورم نشده نمیتونم باور کنم !!!!!!

                

آرین و نازنین کوچولو دختر عموم

نی نی آرتین 25 روزه و مهمونی بازی

0
0
سلام دوستان گلم خوبین؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر

هفته پیش اولین باری بود که به همراه نی نی ۴ نفری رفتیم بیرون و بستنی خوردیم و گشتیم خیلی خوب بود و حال داد نی نی آرتین هم خیلی کیف کرد چشاش باز بود و همه جا رو با دقت نگاه میکرد

               

چند وقته مشغله مازیار زیاد شده و کمتر با هم بیرون میریم اونروز حوصله مون تو خونه سر رفته بود و زنگ زدم به لیلی جون مامان یونا گلی که یا اونا بیان خونمون یا ما بریم خونشون که لیلی جون خانم مهندس گل صبح تا ظهر سرکاره و  از بس سرکار خسته میشه خواب بود و نشد همدیگه رو ببینیم... دوست عزیزم همیشه تنت سالم باشه و سایه ات بالا سر گل پسرت دوست مهربونم

                          ای جانم فندق کوچولو  قیافه شو

که یکساعت بعدش مازیار زنگ زد که امروز درمانگاه رو زود تعطیل کرده و میاد دنبالمون که یه سر با هم چهار تایی بریم بیرون بستنی بخوریم و بگردیم... منم از خدا خواسته خیلی خوشحال شدم میگن دل به دل راه داره همینه تله پاتی کردم باهاشرفتیم بیرون و خیلی خیلی خوش گذشت بیرون بودیم که لیلی جون زنگ زد و گفت الان بیایین پیشمون

                                   نفس مامان جیگر مامان

 قرار شد با هم بریم بیرون یه جایی شام بخوریم و با همفکری تصمیم گرفتیم که بریم سفره خانه سنتی هزار دستان و دیزی بخوریم خیلی وقته ما دیزی نخورده بودیم و خیلی چسبید و فضای رستوران هم خیلی دل انگیز بود و چایی بعد آبگوشت خیلی خیلی به من مزه داد

موقع برگشتن از رستوران بچه ها حاضر نبودن از هم جدا بشن و شب ساعت ۱۲ بود و میخواستن که پیش هم باشن و اکس باکس بازی کنن که من و لیلی جون قرار گذاشتیم که پنجشنبه یا جمعه که بابا سعید یونا هم ماموریته بریم خونشون و آرین کلی خوشحال شد ولی بازم رضایت نمیداد که بیاد ماشین و به سختی از هم خداحافظی کردیم

                            قربون اون نگاه کردنت عسسسسسل

جمعه ظهر ناهار مهمون لیلی جون بودیم و دستپخت لیلی جون میگو پلو خوردیم و بسیااااااار خوشمزه و لذیذ بود و کلی بهمون چسبید و بچه ها ظهر تا عصر یه دل سیر اکس باکس بازی کردن و سر بازیها با هم کلی بحث میکردن یونا سی دی بازی نینجاها رو داشت و آرین خوشش اومده بود 

 

فردای روزی که خونه بودیم آرین گفت مامانی زنگ بزن به یونا کارش دارم میخوام بهش بگم اون قسمت نینجاها رو چجوری بازی کنه زنگ زدم و گوشی رو دادم دست آرین بهش میگه یونا میدونی اون قسمت لاکپشتهای نینجا رو چطوری باید رد کنی؟ من فهمیدم ! و داره بهش توضیح میده ... یونا میگه آرین مگه سی دیش رو خریدی؟ آرین میگه نه نخریدم ولی به فکرم رسید...کلی فکر کردم به فکرم رسید این کار رو باید بکنی... یونا: خب آرین منم میخواستم همون کار رو بکنم دیگه!

آرتین هم که اینروزها حسابی شیرین شده هر روز خوشمزه تر از دیروز کلی برا  لیلی جون ناز میکرد و دل لیلی جون رو میبرد و لیلی جون هم کلی باهاش بازی بازی کرد

دیروز هم لیلی جون و یونا گلی عصری اومدن پیشمون و بچه ها بازم کلی با هم اکس باکس بازی کردن و خوش گذشت و ما مامانها هم کلی صحبت کردیم ممنونم لیلی جون که اومدین پیشمون

آرین رو شنبه بردم دندون پزشکی ولی ایندفعه پیش یه دندونپزشک دیگه که متخصص دندانپزشکی کودکان هست البته ۱۰ روز قبلترش وقت گرفته بودیم و آرین از دو روز قبلش کلی استرس دندونش رو داشت و میترسید و از قضا آقای دکتر خیلی مهربون بود

 آرین به خاطر دندون قبلیش که پیش یه دکتر دیگه رفته بودیم و خاطره بدی تو ذهنش مونده بود حاضر نشد دندونش رو درست کنه و آقای دکتر گفت اگه گریه کنه کار برامون سخت میشه و ممکنه آب یا هر چیز دیگه ای موقع کار بپره تو حلقش و ما هم مجبور شدیم برگردیم

               

ساعتی که دکتر به ما وقت داده بود ۱ ظهر بود و مازیار سرکار بود مجبور شدم آرتین رو هم بزارم تو کریر و سه تایی بریم دندونپزشکی آخر سر هم کارمون انجام نشد

              

آرتین نگو بلا بگو!  وقتی نق نق هاش شروع میشه کافیه یکمی دیر بریم پیشش یه اینقه اینقه هایی میکنه که بیا و ببین! کلی ذوق میکنم یادمه آرین خیلی آروم بود اگه بگم اینقه نکرد باورتون نمیشه! ولی این گل پسریمون برعکس داداششه و شیطون بلا... عاشقتم شیطون بلای کوچولوی فندق

اونروز داشت گریه میکرد به آرین میگم آرین باهاش حرف بزن تا آروم بشه آرین هم رفته بالا سرش و میگه آرتین آرتین وان تو تری فور فایو سیکس سون ایت ناین تن آرتین هم آروم شده و آرین انگشتش رو داده دست آرتین که بگیره و آرتین  تا گرفته خوابش برده عززززززززززززیزم و آرین منو صدا میزنه مامانی بیا دستم گیر کرده!مثل عکس زیر

 

عمو جووووووووووونم نرووووووووووووو :-(

0
0

 

عمووووووووووووووووو جونم کجاااااااااااااااا با این عجله؟!!!!!!!!!!!

 
عمو جونم عموی مهربونم عموی دوستداشتنیم آخه چرا چرا یه دفعه اینجوری شد؟؟؟!!!!

همه داشتن برا عروسی دختر عمه ام... دختر یه دونه عمه ام... روز پنجشنبه ۱۶ شهریور آماده میشدن مامانم اینا قرار بود صبح زود چهارشنبه راه بیافتن به سمت شهر پدری ما هم جمعه صبح پرواز داشتیم به دبی برا همایشی که مازیار قرار بود شرکت کنه ... شب ساعت ۱ نصفه شب خبر رسید عموی نازنینم تو جاده تهران کرج تصادف کرده و ماشینش آتیش گرفته و فوت شده... یه هیوندا جنسیس از عقب زده بهشون

 

ااااااااااااای خداااااااااااااااااا چرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

قلبم داره آتیش میگیره پاهام سست شده نفسم بالا نمیاد عزیزم بود عموم بود مهربون بود خیلییییییییییی خیلی مهربون بود دو تا بچه هاش نازنین و سجاد زن عموم یعنی الان دارن چیکار میکنن؟!!!

هنوز باورم نشده نمیتونم باور کنم !!!!!!


Article 1

0
0

سلام

فوت عموم شوک بزرگی بهم وارد کرد کلا همه چیم بهم ریخته از لحاظ روحی و جسمی داغونم هنوزم که هنوزه خوب نشدم و فکرم مشغوله مخصوصا عصر ها وقتی که هوا تاریک میشه بهم میریزم و خیلی خیلی ناراحتم نمیدونم چقدر طول بکشه که به حالت عادی برگردم و کلا با همه مسائل دنیا کنار بیام برام دعا کنید

امروز یکشنبه عصری برمیگردیم اهواز موقع شنیدن خبر عموم بلیط هواپیما گیرمون نیومد و مجبور شدیم حدود ۱۰۰۰ کیلومتر رو با ماشین خودمون راه بیفتیم یک شب همدان خوابیدیم و شب دوم رسیدیم اردبیل مستقیم رفتیم مسجد وحشتناک بود بماند که چه گذشت دو روزی که اونجا بودیم !موقع رفتن تو راه دلشوره اضطراب سر درد سختی سفر دیدن تصادفات تو جاده هاااا خدا میدونه با چه حالی ۱۰۰۰ کیلومتر رو رفتیم شبی که  همدان بودیم خوابم نمیبرد کلا سه شب پشت سر هم شبها نمیتونستم بخوابم و فکر های بدی میومد تو ذهنم

موقع برگشتن به تهران بیشتر از اینکه به مازیار بگم حواست باشه تند نرو!  همش پشت سرمون رو نگاه میکردم که یه موقع کسی از پشت بهمون نزنه واقعا نمیدونم زندگیمون دست خودمونه یا نه با تصادف عموم خیلی چیزها رو متوجه شدم ۵۰ در صد زندگیمون اختیاره  و ۵۰ در صد جبره بنده خدا عموم داشته با سرعت ۵۰ ۶۰ تو اتوبان میرفته که یه جنسیس با سرعت ۱۷۰ کیلومتر از پشت زده بهشون و با اینکه ماشینشون سمند بوده داغون شده بود...

با کلی دعا و اضطراب و خستگی از جاده رشت با سرعت کم اومدیم تهران دو روزی کرج بودیم و دو روز هم تهران و دیگه حس و حال رفتن به اهواز رو با ماشین نداشتیم با وجود جاده های خطرناک و رانندگی های بد! ماشین رو بردیم گذاشتیم راه آهن با قطار بره اهواز و خودمون هم با هواپیما میریم اهواز...

تو سفر به آرین و آرتین هم خیلی بد گذشت اضطراب و دلشوره ای که داشتم به آرین منتقل شده بود و همش میپرسید کی میرسیم با ماشین نریم تصادف چیه و هزاران سوال دیگه آرتین هم که خیلی حالش بد بود و همش نق میزد آرین من خیلی حساسه وقتی نگاهش میکنم دلم براش میسوزه خیلی دل نازکه شبها از ترس گریه میکرد و میومد تو بغلم و با هم میخوابیدیم...

هفتمین سالگرد ازدواجمون

0
0
 

سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

چقدر خوبه که اینجا رو دارم و هر وقت دلم میخواد میام و مینویسم و با کامنتهای شما عزیزان دلم آروم میگیره و به زندگی امیدوار میشم

دو تا پست قبلیم خیلی دپرسم کرده کامنتهای بعضی دوستان هم مرتبط با پستهام حسابی ناراحتم کرده و با کامنتهای بعضی دوستان هم واقعا دلم وا شده تا جایی که بشه میخوام همیشه از چیزای خوب بنویسم

درسته مرگ حقه و باید بپذیریم ولی خیلی ترسناکه و سخته! مخصوصا وقتی فکر میکنی که خیلی نزدیک بهت هست و اونوقته که اگه زیاد بهش فکر کنی میاد سراغت! و افسرده میشی نمیدونم فکر کنم دو راه بیشتر نداریم یا نباید زیاد بهش فکر کنیم و ذهنمون رو با چیزای دیگه مشغول کنیم و یا اینکه به طور کامل بپذیریم که بالاخره یه روزی هم نوبت ما میشه و باید هر چیزی که تو دنیا داریم رو بزاریم و بریم و برای خودمون حلش کنیممازیار میگه یه جایی خونده که اگه آدم بفهمه که اون دنیا چه خبره یه لحظه هم این دنیا نمیمونه و دوست داره که زودتر بره!

حالا منم تصمیم گرفتم خیلی بهش فکر نکنم که یه موقع افسردگی نیاد سراغم

بریم سراغ حرفا و صحبتهای خوب

امروز ۲۸ شهریور سالگرد عروسیمونه شهریور ۸۴ نیمه شعبان عروسیمون بود و بسیاااار خاطره انگیز بود ۷ سال گذشت وارد هشتمین سال زندگی مشترکمون شدیم خدا رو هزاران بار شکر میکنم که یه همسر مهربون بهم داده و عاشقانه دوستش دارم عشقم سالگرد ازدواجمون مبارک باشهامیدوارم سالیان سال در کنار هم با آرین و آرتین زندگی خوبی مثل الان داشته باشیم عصری که مازیار اومد بهش میگم که برا سالگرد ازدواجمون شام رو بریم بیرون و خوش بگذرونیم

         

دنیا دو روزه لحظه لحظه اش رو باید استفاده کنیم و شاد باشیم که نکنه غمگینی بهمون غالب بشه که خیلی بده و دردناک و سخته! خدایا دل همه رو شاد کن و همچنین به خانواده منم دلخوشی عطا کن

تهران که بودم مامانم گفت مغازه های مارک همشون حراج زدن ۷۵٪ بنتون و لاگوست و ... که لباس بچگانه هم داره پاشو بریم ببین برا آرین و آرتین چیزی خوشت میاد که رفتیم و دیدیم شلوغ بود وحشتناک! قیمتها با وجود اینکه کلی تخفیف خورده بود بازم خیلی گرون بود مردم هم میخریدن منم یه کفش و تیشرت از لاگوست برا آرین خریدم و برا آرتین چیز خوبی گیرم نیومد اکثرا لباسا دخترونه بودن و خیلی ناز بودن دختر دارها یه سر بزنین بد نیست

                

دیروز آرتین رو گذاشتم تو کالسکه و آرین هم سوار دوچرخه اش شد و رفتیم مدرسه آرین که لباس فرمش رو بگیریم آخه مدرسه آرین خیلی بهمون نزدیکه و دو کوچه باهامون فاصله داره.رفتیم و لب مرزی رسیدیم مدرسه که کم کم داشتن تعطیل میکردن و لباس فرم رو براش سفارش دادم و وسایل هاش رو هم تحویل دادم و برگشتیم و خانم ناظم گفتن که شنبه ساعت ۷:۳۰ گل پسر رو بیارین که به مازیار گفتم آرتین رو نگه داره و شنبه مرخصی بگیره که من آرین رو ببرم که گفت اگه سختته میخوای تو بمون خونه من آرین رو ببرم که آخر سر نتیجه گرفتیم روز اول مدرسه آرین رو چهار تایی بریم

آدما با همو تنهان هر کدوم یه جور معمان
بعضی واژه ها یه رازن بعضی واژه ها بی معنا
آدما نقشای رنگی گاهی شادن گاهی غمگین
آخه زندگی بنا نیست که سراسر باشه شیرین
زیر اسمون این شهر چرا دشمنی چرا قهر
وقتی که میشه تهی کرد جام زندگی رو از زهر
آدما خوابنو بیدار ادما راضیو بیزار
آدما قصه ی جاری قصشون قصه ی تکرار
چی حقیقت چی سرابه چی گناهه چی ثوابه
چهره های اشنایی صورتی پشت نقابه
بعضی واژه ها یه رازن بعضی واژه ها بی معنا

 

 

آرین پیش دبستانی ما

0
0
 

سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

راستش اصلا دل و دماغی برا نوشتن نداشتم اما چاره ای نیست گفتم بیام و خاطرات پسرم رو بنویسم که روز اول مدرسه ای شدنش فراموش نشه و براش ثبت بشه

مهری دیگر از راه رسید بچه مدرسه ای ها یکسال بزرگتر شدند تو اکثر وبلاگها حرف از مدرسه و جشن شکوفه ها و دفتر و مداد هست چقدر امسال وبلاگستان کلاس اولی داره یوناآرتا- نورا- آرین مامان لیلا - نازنین سادات - پوریا -دانیال - و و و که حافظه ام یاری نمیکنه همشون به خاطرم بیاد عزیزان کلاس اولی وبلاگی مبارک باشه مدرسه ای شدنتون انشالله که همیشه در تمام مراحل زندگیتون موفق باشید.

     

آرین گل پسر ما هم اول مهر ماه راهی مدرسه شد دلشوره و اضطرابی که داشت تو صورتش معلوم بود و همش میگفت مامان من که هنوز انقدری بزرگ نشدم که برم مدرسه! ساعت ۷:۳۰ من و مازیار به همراه آرین و آرتین راهی دبستان شهید ابراهیمی شدیم

 برنامه خاصی نبود فقط بچه ها رو کلاس بندی کردن و آرین کلاس ۴ افتاد و رفت تو صف کنار دوستاش و خانم مدیر کمی سخنرانی کرد و سرود ملی رو خوندن و از جلو نظام کردن و راهی کلاسها شدن من هم در تمام مراحل کنار آرین بودم و کلی عکس و فیلم ازش گرفتم ولی چون لباس فرمش هنوز اماده نشده بود روز اول رو با لباس معمولی رفت مدرسه

چند دقیقه ای تو کلاس نشستن و معلمشون خانم نیسی حضور غیاب کرد و اومدیم خونه.مامان یکی از همکلاسی های آرین... آرین رو شناختن و گفتن وبلاگ دارین؟ ما وبلاگ آرین رو میخونیم و ما کلی خوشحال شدیم

 روز دوم تو راه برگشت به خونه...مامانی امروز هیچکاری نکردیم فقط خمیر بازی و نقاشی کردیم همش چرت و پرت بود! اصلا هیچ سوادی بهمون یاد ندادن! تازه معلممون هم عوض شده گفتن که اون خانوم نمیاد یه خانوم معلم دیگه قراره برامون بزارن

خانم نیسی... که آرین میگفت نه مامان خانم نیسی نه! خانم مرسی! روز اول قرار شد معلم آرین باشه که خیلی خانوم مهربان و دوستداشتنی بود ولی روز دوم بهمون گفتن که قرار نیست اون معلم آرین اینا بشه و یکی دیگه قراره بیاد که هنوز مشخص نیست!!! و ما یعنی من و آرین خیلی ناراحت شدیم چون اون خانوم معلم رو خیلی دوست داشتیم

     

آرتین موهاش حسااابی ریخته و داره میریزه فکر کنم جاش میخواد موهای فرفری دربیاد ای جاااااانمفسقلی مامان در حال نگاه کردن به بی بی انیشتن در لپ تاب

آخر هفته پیش با لیلی جون مامان یونا گلی با یک ماشین رفتیم آبادان جای دوستان خالی کلی گشتیم و خرید کردیم خیلی خیلی در کنار دوستانمون بهمون خوش گذشت شام خوشمزه ای در کنارشون با هم خوردیم و خیلی چسبید ممنونم لیلی جون بابت محبتت

     


پ.ن: کتاب انسان نوشته دکتر شریعتی و گلستان سعدی رو شروع کردم دارم میخونم همین!

 پ.ن۲: تو این پست سایز عکسها رو یه جور دیگه کوچیک کردم احساس میکنم بهتر کوچیک شده

آرین عشقم تولدت مبارک

0
0
 بعدا نوشت: یه نگاهی به سایت پایین بندازین بد نیست هر روز که نگاه میکنم کلی دپرس میشم!

http://talaline.ir/

پارسال که ما رفتیم سوئد یورو گرفتیم ۱۵۶۰ اونوقت امسال؟!!!!!!!

قیمت دلار رو ببین !!!!قیمت سکه  یکی دو ماه پیش تا حالا دوبرابر هم بیشتر شده !!! اونوقت حقوق هاااا چی؟ ارزش ریال روزبروز داره کم و کمتر میشه!


چقدر خوبه بچه آدم بره مدرسه! همه چی آروم آروم میفته رو روال مایی که چند وقت پیش خوابمون تنظیم نبود و معمولا یک و دو نصفه شب میخوابیدیم از اول مهر ساعت ۹ شب چراغامون خاموش میشه و آرین هم خیلی خوب میره رو تختش و در عرض چند دقیقه خوابش میبره

 بعضی صبحها که مازیار مورنینگ نداره من آرین رو میرسونم مدرسه و برمیگردم بعد مازیار میره بیمارستان ساعت ۸ صبحه و من سرحال چقدر زیاد طول میکشه تا شب بشه کلی کار میتونم بکنم ولی اکثرا اوقات پشت کامپیوترم و در حال بغل کردن آرتین که اصلا دوست نداره رو زمین بمونه و حساااابی بغلی شده و یا وقتی رو زمینه دوست داره کنارش باشم و باهاش حرف بزنم هر چقدر باهاش حرف بزنی کم نمیاره و مدام هو هو هو میکنه تا بلند میشم به کارام برسم گریه و جیغ و داد

          

چند روزیه سی دی میزارم و میشونمش جلوی تلویزیون خیلی دوست داره وبا دقت تمام رنگها رو نگاه میکنه مازیار اینروزها حجم کارش خیلی زیاد شده بعضی وقتها ناهار هم نمیرسه بیاد خونه و یه دفعه شب میاد و ناهار و شام رو یکی میخوره یکمی نگرانم براش فکر کنم باید براش ناهار بزارم که ببره! اینروزها با اینکه روزها برام خیلی طولانیه و خیلی دیر میگذره ولی شبها حسااااابی کوتاه شده تا مازیار میاد خونه و شام میخوره وقت خواب میرسه که باید چراغها رو خاموش کنیم 

فردا تولد عشقمه آرین عزیزم فردا قراره شمع ۵ سالگیش رو فوت کنه و وارد دنیای ۶ سالگی بشه پسرم دیگه بزرگ شده آقا شده دو سه روز اول که رفته مدرسه همه ازش راضین و تعریفشو هم به من و هم مازیار کردن روز سوم که رفتم دنبالش خانوم ناظمشون گفت آرین پسر شماست گفتم بله چنان از ته دل گفت: " ماهه ماه"  خیلی پسر گلیه نمیدونم آرین چیکار کرده بود که اینقدر ازش خوششون اومده بود

پسر قشنگم عشق نازنینم تولدت مبارک انشالله که سالیان سال زنده باشی گل من مامان خیلی دوستت داره و از ته دل عاشقته بووووووووووووووووووووووووووس

خیلی دوست داشتم امسال هم مثل سال پیش براش تولد بگیرم و دوستاش رو دعوت کنم خودشم که از چند ماه پیش تقریبا هر دو سه روز یه بار میومد و بهم میگفت مامانی زود باش وبلاگتو بیار یه چیزی رو میخوام نگاه کنم و روزشمار تولدش رو نگاه میکرد و میگفت وقتی برسه آخر تولدمه آخ جون تولد میگیریم برام و دوستام رو دعوت میکنی چه کیکی به نظرت امسال سفارش بدیم؟

منم میخواستم تم انگری برد رو سفارش بدم و براش یه تولد کوچولو بگیرم ولی اتفاقی که برامون افتاد برنامه هام بهم ریخت و دیگه منصرف شدم چون هم حسش نیست و هم با وجود آرتین احساس میکنم خیلی سخت باشه و نمیتونم خوب کارهام رو مدیریت کنم و به همه چی برسم واسه همین احتمالا یه کیکی فردا بخرم و ببرم کلاسشون که با همکلاسی هاش تولدش رو جشن بگیریم البته بازم نمیدونم موفق میشم یا نه؟ آخه هنوز هیچکاری نکردم و با آرتین آیا میتونم برم هم کیک بخرم و هم بادکنک و هم بشقاب و چنگال؟! و هم جایزه برا بچه ها؟!کاشکی حداقل یه فامیلی اینجا داشتیم که آرتین رو صبح بزارم پیشش و برای عزیز دلم کنار دوستاش تولد بگیرم

اگرم نشد یه کیکی میگیریم و چهار تایی با هم یه جشن خودمونی میگیریم

خدایا ممنونم بابت همه نعمتهایی که بهمون دادیشکر

عشق من آرین تولد یکسالگی

عشق من آرین تولد دو سالگی

             

عشقم آرین تولد سه سالگی

            

عشقم آرین تولد ۴ سالگی

              

و اما تولد ۵ سالگی انشالله تو پست بعدی...

تولد آرین در مدرسه و آرتین خوردنی

0
0
  سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

۵ مهر ماه تصمیمم قطعی شد و با آرتین دوتایی رفتیم خرید وسایل تولد و کیک و راهی مدرسه شدیم روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت جریاناتی داشتیم به یاد موندنی و فراموش نشدنی یکی نبود بهم بگه بابا مگه مجبور بودی که با یه بچه ۳ ماهه تو مدرسه برا آرین تولد بگیری؟!

              

ولی میدونم که باید اینکارو میکردم به خاطر دل پسرم که خیلی دوست داشت تولد براش بگیرم ولی خیلی مقبول نیفتاد و گفت من تولد های خونگی رو بیشتر دوست دارم که بچه ها بیان خونمون نه اینکه تو مدرسه باشه! و منم بهش قول دادم انشالله سال دیگه اگه عمری باشه و زنده باشیم حتما براش یه تولد حسابی بگیرم و دوستای وبلاگیش رو دعوت کنم

آرتین رو گذاشتم تو کارست و رفتیم کلاه و بادکنک و بشقاب و چنگال و فشفشه و شمع و برف شادی خریدیم و بعدش دعا دعا کردم که یه کیک خوشگل کارتونی گیرم بیاد که خدا رو شکر دومین شیرینی فروشی که رفتم کیک مورد نظر رو که خرگوشی و خوشگل بود یافتم و کلی خوشحال شدم و به آقای قناد گفتم که روی کیک رو هم بنویسه آرین جان تولدت مبارک

           

به آرتین شیر دادم و دو تایی راهی مدرسه شدیم که برای داداش آرین کنار دوستاش تولد بگیریم قبلش با مدیر مدرسه و معلمشون هماهنگ کرده بودم ولی نمیدونستن که قراره  از یه نی نی هم مواظبت کنن خیلی خنده دار شده بود با کریر وارد دفتر که شدم ناظم ها آرتین رو ازم گرفتن و کلی باهاش بازی بازی کردن و منم رفتم کیک رو از تو ماشین آوردم و گفتم اگه زحمتی نیست نی نی پیش شما باشه که گفتن اشکالی نداره ما باهاش بازی میکنیم

با کیک که وارد کلاس شدم آرین با اینکه میدونست قراره براش تولد بگیرم ولی خیلی خوشحال شد بچه ها دور بر کیک جمع شده بودن و هر کدوم یه نظری میدادن

 یه خانمی اومد تو کلاس تا به من کمک کنه بادکنک ها رو با کمک هم باد کردیم و کلاه و بادکنک به بچه ها دادیم و برف شادی و فشفه ها رو هم روشن کردم بچه ها جیغ و داد و خوشحالی کردن و برا آرین تولدت مبارک خوندن و دست زدن آرین هم در کنار دوستاش شمع ۵ سالگیش رو فوت کرد

همه منتظر کیک بودن که بخورن و وقتی میپرسیدم کی کیک دوست داره بخوره؟ همه با هم جیغ میزدن مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن! منم میگفتم پس برین بشینین سر جاتون تا کیک رو تقسیم کنیم تا سرم و برگردوندم دیدم چند تا انگشت با هم رفت تو کیک.خیلی باحال بود! و در کل روز خوبی بود و حسابی به من و آرین خوش گذشت

 وسط تولد آرتین بغل خانوم ناظم وارد کلاس شدن واقعا دستشون درد نکنه خیلی کمکم کردن و آرتین رو نگه داشتن تا یه تولد به یادموندنی برا آرین در کنار دوستاش بگیرم ممنونم خانم مومنی عزیز و کسانی که بهمون کمک کردن هنوز اسامی کادر دفتری رو خوب نمیشناسم!

آرین چند وقتی بود که به خاله الهام میگفت خاله آی پد و هر وقت میرفتیم خونه مامانم اینا با خاله الهام مشغول آی پد بازی بود و یه جورایی میشه گفت عاشق خاله و آی پد شده بود چند وقت پیش رفته بودیم برا خودمون موبایل بخریم که مازیار یه گلکسی نوت خرید و منم میخواستم آیفون بخرم ولی ترجیح دادم فعلا تبلت بخرم که آرین هم باهاش بازی کنه که اینجوری شد که تو تولدش تبلت رو با بابا مازیار دو تایی براش کادوی تولدش دادیم خوشحال شد ولی میگفت اینکه کادوی تولد نمیتونه باشه!! آخه میدونستم و دیده بودم!

عمه نوشین عزیز از سوئد برا آرین کادوی تولد فرستاده بود که دقیقا روز تولدش رسید دستش و خیلی خیلی خوشحال شدیم و سورپرایز ممنونم عمه عزیز و دوستداشتنی و مهربون عاشقتیم بووووووووووووس

مامان خورشید مهربون هم یه میز و صندلی خوشگل برا آرین انتخاب کرده بودن که برا تولدش کادو دادن دستت درد نکنه مامان خورشید مهربون و دوستداشتنی بوووووووس

                  

لیلی جون و یونا گل پسری دوست خوب آرین هم یه کادوی خیلی خوشگل به آرین هدیه دادن و کلی آرین با دیدن ساعتش خوشحال شد و تو خونه همش میکرد دستش و درش میاورد و ذوق کرده بود از کادوی خوشگلش دستتون درد نکنه ممنونم 

               

 و اما آرتین اینروزها کلافه است آب دهنش سرازیره عزیزم و خیلی اذیت میشه فکر کنم داره دندون در میاره و جاش بدجوری میخاره هر چی گیرش میاد میبره سمت دهنش و یا اینکه دهنش رو میبره سمت چیزهای مختلف سرشو که میزارم رو شونه ام لباسم خیس خیس میشه

                   

آرتین خیلی خیلی خوردنی شده از صبح تا شب فقط فشارش میدم و بوسش میکنم تا سیر بشم ولی نمیشم که نمیشم اولاش خودشم کیف میکنه ولی اونقدر طولانی میشه که کلافه میشه و نق میزنه تا بزرگ نشده باید نهایت لذت رو ببرم و هی بچلونمش عاشقتم نی نی جیـــــــــــــگر!

قهقه هایی میزنه بیا و ببین اولین قهقه اش رو تو روز تولد آرین زد آرین داشت بادکنک بازی میکرد و بادکنک ها رو میفرستاد بالا یهو دیدیم آرتین داره آرین رو نگاه میکنه و قه قه میخنده

 

قربون اون خنده های ملیحت بشم مامانی

 

آرین دانش آموز و آرتین 4 ماهه

0
0
 

سلام خوبین؟

هفته پیش دو شب مازیار تهران کار داشت و میخواست بره ماموریت به ما هم گفت بیایید بریم ولی من گفتم به خاطر دو شب با بچه ها سختمه بیام و آرین هم مدرسه داره خودت تنهایی برو ولی بعدش فکر کردم چطوری دو شب تنها خونه بمونم؟

 این اواخر شبها کمی میترسم و چیزهای بد میاد تو ذهنم مازیار هم نگران شد و گفت اگه میترسی نرم؟! که گفتم نه نمیخواد برو اگه دیدم میترسم یا میرم خونه مامان یونا اینا یا اینکه به اونا میگم بیان خونمونشب اول از ترس اینکه شب بترسم به لیلی جون گفتم مازیار شب خونه نیست اگه کاری ندارین شب رو با هم باشیم یا خونه شما یا خونه ما؟ که لیلی جون گفتن شما بیایین که شب رفتیم خونشون و کلی زحمتشون دادیم دستت درد نکنه لیلی جونم شب خیلی خوب و به یاد موندنی بود

بچه ها چون فرداش قرار بود برن مدرسه ساعت ۹:۳۰ به بعد خواستیم بخوابونیمشون ولی رضایت نمیدادن و همش میخواستن بازی کنن و کارتون ببینن و شیطونی کنن.یونا از اینور به اونور میدوید و آرین هم دنبالش کل خونه رو گذاشته بودن رو سرشون و حسابی شارژ شده بودن خلاصه ما سه نفر مامان لیلی و بابا سعید و مامان مریم بعد از کلی کلنجار رفتن با این بچه های شیطون تونتسیم نزدیکای ساعت ۱۲ خوابشون کنیم

از یه طرف هم دلمون میسوخت و میگفتیم گور بابای مدرسه حالا که داره بهشون خوش میگذره بزار تا خود صبح بازی کنن و بخندن و شاد باشن ولی خب نشد آرتین هم رفته بود بغل لیلی جون که مثلا بخوابه ولی هر وقت میرفتیم تو هال نگاشون میکردم میدیدم بله آرتین کلی سرحاله و برا لیلی جون ناز میکنه! ممنونم لیلی جون دوست خوب و مهربونم

مازیار برگشتنی از تهران با دست پر از کادو برگشت مامان شهین و بابا جون و عموها کادوی تولد آرین رو با بابا مازیار فرستاده بودن آرین با دیدن کادوها حسابی ذوق زده شده بود و شادی تو چهرش برق میزد مثل بقیه بچه ها عاشق کادو و بیشتر از کادو عاشق باز کردن کادو هستش و کادوهاش رو باز کرد و خیلی خوشش اومد دستتون درد نکنه مامان شهین و بابا جون و عمو افشین و صهبا جون و عمو بابک و فرشته جون  

و اما آرین از وقتی میره مدرسه غذا خوردنش خیلی بهتر شده میرسه که خونه مستقیم میره سمت تلویزیون مامانی بزنیم MBC3 ببینیم چی داره میشینه پای تلویزیون و چند دقیقه بعد میگه مامانی ناهار رو بیار دیگه خیــــــــــــــــــــــلی گشنمه آرین بد غذای من که هیچوقت گشنش نمیشد حالا خودش درخواست غذا میکنه و کلی با اشتها میخوره قربونت برم نوش جونت اینجوری بره زود زود بزرگ میشه و قد میکشه

تفنگ و لگو رو عمو بابک و فرشته جون دادن لباسها رو عمو افشین و صهبا جون بقیه رو هم مامان شهین و بابا جون دستتون درد نکنه ممنون 

آرین هنوزم که هنوزه از مدرسه خیلی خوشش نمیاد و میگه چیزی بهمون فعلا یاد نمیدن فقط رنگ کنیم و رنگ کنیم و منم که بدم میاد و خسته میشم و گردنم درد میگیره و دوست ندارم مامانی میدونی فقط "س" رو بهمون یاد دادن چند جلسه هست که همین رو کار میکنیممنم با کمک آرین یه کاردستی خوشگل با حروف "س" درست کردیم و آرین برد مدرسه.معلمشون خیلی خوشش اومده بود

کاردستی هم یاد گرفتن قایق درست میکنه حرفه ای پسرم خیلی بزرگ شده دیگه حرف حرفه خودشه قایقی که من بلد بودم از بچگی کمی فرق داره با قایقی که آرین یاد گرفته و درست میکنه من یکی براش درست کردم با کاغذ رنگی خودش هم با کاغذ سفید صبح که داشت میرفت بهش میگم بیا اینو هم ببر میگه نه مامان همین که خودم درست کردم بهتره و خوبه مال تو رو نمیخوام مرسیبوووووس پسرم

این نقاشی رو کشیده قایقی رو هم که مدرسه با کمک خانم معلم درست کرده بودن رو گذاشته روش و میگه مامان ببین چقدر خوب شده عکس بگیر بزار تو وبلاگم

کتابهاش رو هفته دوم بهمون دادن که جلد بگیریم و تحویل مدرسه بدیم و هر وقت هر کدوم از کتابا که لازم شد میزارن تو کیفشون که تکالیفشون رو انجام بدیم و برگردونیم دوباره مدرسه

با گل پسری رفتیم نادری مغازه ای که مدرسه بهمون معرفی کرده بود براش لباس ورزشی سبز رنگ که خودشون رنگش رو انتخاب کرده بودن گرفتیم و روزهایی که ورزش داره به جای روپوش میپوشه و میره مدرسه گل پسرم اونروزی از دست خانم ورزش ناراحت بود و گفت میخواستن فوتبال بازی کنن ولی منو صدا نکرد و من هیچی بازی نکردم آخی عزیزم باید برم با معلم ورزش هم یه صحبتی بکنم

آرتین عزیز دلم فردا چهار ماهه میشه همچنان لثه هاش می خاره و خبری از دندون نیست فردا باید ببریمش برا واکسن ۴ ماهگی چقدر زود گذشت چهار ماهگیت مبارک پسر قشنگم

با لیلی جون ورزش ثبت نام کردیم بدنسازی و داریم میریم هم برا روحیه ام خوبه و هم اینکه شاید شکمم رو بتونم آبش کنم انشالله محیطش خیلی خوبه سالنش مخصوص بانوانه و از ساعت ۸ صبح تا ۱۱ شب بازه

آرین یه مسواک نقاشی کرد و بابا مازیار به آرین گفت من به این نتیجه رسیدم که نقاشی تو خیلی عالیه و حرف نداره بیا این برج رو هم بکش ببینم چطوری میکشی و آرین برج رو کشید و من و مازیار از نقاشیش خیلی خوشمون اومد چون یه جور دیگه برج رو نگاه کرده بود و کشیده بود اگه ما خودمون بودیم از کنار برج رو میدیم و میکشیدیم آفرین پسر هنرمندم

 

مشکلات این روزهای من با آرین و آرتین

0
0
 سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

چند وقته سرم بسیار شلوغ شده و وقت نمیکنم پشت کامپیوتر بشینم از دست این وروجک چهار ماه و خورده ای خیلی وقتم رو میگیره خیلی زیااااااد! اصلا به آرین نمیتونم برسم خیلی گناه داره آرینم! خیلی ازش دور شدم عزیز دلم!

               

 خونمون رو ببینین چه بلبشوریه جای خالی پیدا نمیشه بتونم پام رو بزارم رو زمین  آرین هر چی اینور اونور پیدا میکنه میاره میریزه وسط هال!از پتو و بالش گرفته تا اسباب بازیهای ریز و درشتیک هفته ای میشه جارو نزدم رو کابینت ها  و اوپن پره! خدا به ظرفشوییم طول عمر بده  عاشقشم با اینکه ۶ نفره هست ولی هر چی ظرف دارم از کوچیک و بزرگ میشوره

               

از صبح تا شب وقتم پره از وقتی آرین میره مدرسه اعصاب خوردیم بیشتر شده شبها باید زود بخوابیم تا همه جا خاموش نشه نمیخوابه آرتین هم اونموقع سرحاله بنده خدا چون از صبح تا شب چندین بار چرت های نیم ساعته میزنه و شبا ساعت ۸ و ۹ سرحاله

صبح ساعت ۷ بیدار کردنش مکافاته مازیار که نمیتونه اصلا از پسش بر بیاد خودم باید بلندش کنم و سختتر از اون صبحانه بهش بدم با چشای خواب آلود و اونم هی ناز کنه نمیـــــــــــــخورم! شب قبلشم که نمیخواااااااااااام برم مدرسه میخوام بخوابم میخوام تو خونه باشم نمیخواااااااااااااااااام برم مدرسه هر روز میگه!

                     

هنوز عادت نکرده و دوست نداره با خودم میگم  چون زودتر از سنش ثبت نامش کردم به خاطر اینه که دوست نداره ولی وقتی میبینم درساش براش مثل آب خوردنه و همه رو بدون اینکه بهش بگم بلده پس مشکل یادگیری نداره ولی نمیدونم چرا دوست نداره

چند باری تصمیم گرفتم دیگه نبرمش و برم انصراف بدم که سال دیگه بره پیش دبستانی ولی وقتی بیشتر فکر کردم دیدم بمونه خونه چیکار کنه؟! فکر کن گذاشتمش مهد؟! مهد هم میزاشتم هم نمیخواست بره! ولی نمیدونم چیکار کنم که دوست داشته باشه؟! شاید هم مشکل از مدرسه باشه که نتونستن علاقه ای ایجاد کنن که بخواد خودش با علاقه بره؟

آرتین صبح تا شب میخواد یکی باهاش حرف بزنه بازی کنه و تو بغل باشه تنهایی نمیرسم اونوقت همه چی رو باید بزارم کنار و در خدمت گل پسر باشم میخوام یه پرستار براش بگیرم به شدت نیازمندم صبح ساعت ۱۰ بیاد تا ۴ بعد از ظهر ممنون میشم اگه بتونین کمکی کنین اگه کسی رو سراغ دارین که بیاد خونمون و  با آرتین بازی کنه حرف بزنه و بغلش کنه و منم به خودم و آرین و کارهام و خونه برسم و خیالم هم از بابت آرتین راحت باشه که یکی هست که باهاش سرگرمه و تنها نمیمونه

مدرسه آرین اینا هفته پیش از بین ۵ کلاس پیش دبستانی ۲۵ نفر انتخاب کردن ببرن جشن روز کودک در تالار کتابخانه مرکزی پارک دولت که آرین هم جزو نفرات انتخابی بود پنجشنبه حاضرش کردم و رفتیم مدرسه و با مینی بوس بردنشون جشن مثل اینکه خیلی جشن خوبی بوده و گروه سرود و نمایش و تاتر بوده و از اکثر مدارس دخترانه و پسرانه هم گروه گروه اومده بودن و به گل پسری خیلی خوش گذشته بوده

             

هفته پیش روز کودک رو با لیلی جون هماهنگ کردم که بریم کافی شاپ امام رضا و بچه ها رو با چیپس پنیر فشفشه ای و جایزه سورپرایز کنیم که لیلی جون دوست گلم با وجود مشغله زیاد مثل همیشه پایه بود و رفتیم روز خوبی بود خیلی خوش گذشت

و ایندفعه برا آرین گلی مثل جایزه یونا یه شخصیت کارتونی جنگی خریدم" لاکپشت نینجا" که خوشش اومد ولی نه به اندازه یونا گلی که عاشق شخصیتهای بن تن و نینجا و ... چیزاست 

راستی روز کودک بر تمام کودکان ایران زمین مخصوصا بچه های وبلاگی با تاخیر مبارک

 دیروز با لیلی جون و یونا گلی رفتیم نمایش "گرگ بد گنده" اصلا خوشم نیومد نمایش جالبی نبود مثل همیشه ضعیف بود و بیشتر از اینکه به محتوای موضوع پرداخت بشه رو کتک کاری گرگ و خوک ها زوم شده بود و بد آموزی داشت. 

آرتین گوگولی بغل لیلی جون در تالار آفتاب

                           

 


آرین جنتلمن!

0
0
 

سلام دوستان گلم خوبین خوشین سلامتین؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر

مامان جونم و بابا جون دو روزی میشه اومدن اهواز و کلی خوشحالیم و من در حال استراحت هستم و آرتین بغل مامان خورشید و بابا جون چقدرکیف میده ممنونم که اومدین پیشمون

 آرین ما یه پسر آروم و مودب و حرف گوش کن و بسیاااااار با ملاحظه هست هم تو خونه هم بیرون و هم محیط مدرسهو این مسئله که آرومه! کمی منو نگران کردهمخصوصا مواقعی که تو رودروایسی قرار میگیره و چیزی نمیگه!و من دوست دارم که از خودش دفاع کنه و حرفش رو بزنه و تو دلش نگه نداره! ولی بابا مازیار یه چیز دیگه میگه: میگه پسر من یه جنتلمن هست یه جنتلمن واقعی!

               

منم کم کم دارم به حرف مازیار ایمان میارم بله آرین من تو ۵ سالگی پسر بسیار عاقل و باهوش و فهمیده است اینو میشه از اخلاق و رفتارش فهمید عمه هام و دختر عمه هام تو سفر قبلیمون به ولایت پدری  عاشقش شدن و خیلی دوسش دارن و میگن ماشالله خیلی مودب و دوستداشتنیه و باهوشه

چند تا از رفتارها و کارهاش رو مینویسم مثلا:

۱- چند روز پیش به انتخاب گل پسری براش تفنگ آبی برقی خریدم که خیلی دوسش داره اونروز میگه مامانی آب پرش کن میخوام بازی کنم باشه پسرم ولی باید بری تو حیاط بازی کنی خونه خیس میشه رفته تو حیاط از قضا پسر همسایه هم حیاط بودتا تفنگ آرین رو دید دلش خواسته بود و آرین هم یه تفنگ آبی دیگه هم داره که اون برقی نیست اونو هم اومد برد برا پسر همسایه که با هم بازی کنن از بالکن خونه داشتم نگاشون میکردم بدو بدو میکردن و به همدیگه آب پرتاب میکردن پسر همسایه تفنگ رو گرفته بود سمت صورت آرین و همش آب رو میزد تو صورتش ولی آرین تفنگ رو گرفته بود به سمت بالا که یه موقع آب تو صورت پسر همسایه نخوره!

۲-آرین اسم دوستت چیه؟ دوست پیدا کردی تو مدرسه؟ آره مامانی فقط یه دونه! مامانی میدونی آخه همه بچه ها تو کلاس میخوان با من دوست بشن این میگه آرین دوست منه اون میگه آرین دوست منه

۳-آجیل گذاشتم تو جیب روپوشش بهش میگم یادت نره ها بخوری! آخه معمولا تغذیه هاش رو کامل برمیگردونه و نمیخوره ! باشه مامان... آرین خوردی؟ آره مامانی دوستمم خورد یه دونه ورمیداشت خودش میخورد یکی به من میداد! بابایی تشویقش کرد و بهش گفت باریکلا پسرم کار خوبی کردی  که با هم خوردین

مامانی میدونی تو مدرسه بهمون دستور میدن میگن همه بشینین سر جاتون! دستا به سینهخب منم خوشم نمیاد خسته میشم

دومین حرفی که بهشون یاد دادن حرف "خ" هست با هم نشستیم و کار کردیم و کلی کلمه پیدا کردیم که اولشون با خ شروع بشه و آخرشون با خ تموم بشه کاردستیمون رو درست کردیم ولی وقتی میخواستیم یکی دو تا از عکسها رو از کتاب داستانهاش ببرم و بچسبونم کلی ناراحت شد و گفت نمیخوام کتابام رو خراب کنی ولی کار از کار گذشته بود

مامانی من تو کلاس خیلی ساکتم خیلی! اصلا حرف نمیزنم یک کلمه هم حرف نمیزنم ولی بعضی بچه ها نمیدونم چرا جیغ میکشن و همش حرف میزنن و خیلی شلوغ هستن خانوم معلم هم میگه آرین پسر خیلی خوبیه براش جایزه میخرم

آرتین عزیزم تو چهار ماه و نیم یه غلت نیمه زد و کلی همه مون رو ذوق زده کرد دستاش تا مچ تو دهنشه و آب دهنش سرازیر قبلنا فکر میکردم پیشبند واسه موقعیه که بچه غذا میخوره ولی تازه فهمیدم که بهترین موقع استفاده همین الانه و دارم پیشبند ها رو یکی یکی استفاده میکنم و کمتر لباساش رو عوض میکنم

 اینم یه عکس بسیاااااااااار شیرین و دوستداشتنی از گل پسرم آرتیندوست دارم مامانی جونم

 

نم نم بارون اهواز

0
0
 

سلام دوستان مهربون و نازنینم خوبین خوشین؟

ممنونم که همیشه با کامنتهای پر مهر و گرمتون ما رو همیاری میکنید و خیلی خوشحالم که دوستانی مثل شما دارم تا جایی که وقتم برسه و سرم خلوت باشه سعی میکنم خونه های مجازی همتون سر بزنم و نوشته های پر مهرتون رو بخونم اگه دیر بهتون سر میزنم بزارید به حساب مشغله زیاد 

امروز ۶ آبان هوای اهواز عالیه باد خنکی میوزه و نم نم بارون به صورتمون میخوره  یعنی فکر کنید تابستان ما امروز تموم شده و از شر گرما راحت شدیم تا همین دیروز هوا شرجی بود و تا میرفتیم بیرون عرق میکردیم ولی امروز که با آرتین رفتیم دنبال آرین که از مدرسه بیاریمش کلی حال کردیم با هوای خنک پاییزی اهواز

               

دلم برف و بارون میخواد دلم هوای تبریز رو کرده یادش بخیر تبریز دانشگاه برف بارون کاپشن چایی بوفه واااااااااای خدای من! چقدر لذت بخش بود زیر بارون  و برف میرفتیم سمت بوفه و چایی با شکلات میگرفتیم و میخوردیم چقدر میچسبید! هوایی شدن کافیه بریم سر اصل مطلب

و اما اتفاقات این چند روز اخیر

مامان مهربونم دیروز جمعه بعد از ۱۰ روزی که پیشمون بود برگشت تهران چه خوب شد که اومدن بابا جونم دو روزی پیشمون بود و مامانم ۱۰ روز چقدر زود گذشت واقعا حال کردم و استراحت مامان مهربوووووووووونم ممنووووووووونم دوستت دارم عزیزمآرتین همش بغل مامان خورشید بود و آرین هم همصحبت مامان خورشید خدایا همه مامانها رو سالم و سلامت نگه دار و مامان منم همینطور طول عمر و سلامتی بهش بده تا همیشه در کنار هم زندگی خوبی داشته باشیم

تو این مدتی که مامانم پیشمون بود فرصت خوبی بود که آرتین گلی رو ببریم و ختنه اش کنیم مازیار با همکارش صحبت کرد و وقت گرفت و آرتین رو بردیم بیمارستان ابوذر و اتاق عمل من و مازیار بالا سرش بودیم که دکتر کارش رو شروع کرد عزیز دلم کمی اذیت شد و گریه کرد جراحی با بیحسی موضعی و حلقه انجام شد دست و پاشو با چسب چسبونده بودن به یه صلیب مانند و آرتین همش تقلا میکرد که آزادشون کنه ولی نمیتونست و کلی به پرستارهای اتاق عمل ناز میکرد و میخندید


مامان خورشید مهربون برا آرتین جایزه زمین بازی خرید و برا آرین یه دست بلوز شلوار خوشگل دستت درد نکنه مامان جونم

و اما آرین عزیز دلم که عاشقشم کم کم داره بهتر میشه و به مدرسه علاقمند شده و کمتر از روزهای اول اذیتمون میکنه کمتر میگه که نمیخوام برم مدرسه دوستان زیادی پیدا کرده و اکثرشون رو به اسم میشناسه و بهم میگه مامانی پرهام اینکارو کرد دانیال اینجوری شد فلانی شیطونه... مامانی نمیدونی یه پسری هست کلاسمون اسمش مازیار هست مثل بابایی! یه بار که اومدی مدرسه بهت نشون میدم

هفته پیش جلسه اولیا مربیان بود حاضر شدم برم مدرسه یه حس و حالی بهم دست داد خدای من! من مادر شدم اولیا شدم باورم نمیشد من هنوز همون مریم کوچولو هستم که مامانم میومد مدرسه ام و با معلمهام حرف میزد ولی الان من اولیا شدم و باید برم مدرسه پسرم! عجیب بود در ضمن شیرین خدایا شکرت شکر که این روزها رو دارم تجربه میکنم و خیلی خیلی خوشحالم.

این هفته حرف " ر" رو خوندن و من و آرین با کمک هم عکسها رو پیدا کردیم و چسبوندیم

همیشه فکر میکردم یعنی تو جلسه چی قراره بگن و چیکار باید بکنیم در نوع خودش جالب بود اولش آقای ابراهیمی تو حیاط مدرسه سخنرانی کردن و بعد سخنرانی بهمون گفتن مادر ها و پدرها هر کی بره کلاس بچه خودش و بشینه رو نیمکت خیلی جالب بود چه حالی داد وقتی نشستم رو نیمکت گل پسرم درسته به سختی جا شدم و نصف پاهام بیرون بود ولی خیلی شیرین و دوستداشتنی بود معلمشون خانم حاج باقری عزیز اومدن کلاس و کارهایی که با بچه ها تو کلاس انجام میدادن رو توضیح دادن و مادر ها هم در مورد بچه هاشون سوالاتی کردن و مشکلاتشون رو در میون گذاشتن همین!

خانم معلم آرین کلی از من تشکر کرد بابت کاردستی هایی که برا گل پسری درست میکنیم و میفرستم یه کاردستی علوم داشتن که با آرین درست کرده بودیم و برده بود! تو کلاس که نشسته بودم دیدم مال آرین رو دیوار کلاسشونه و کلی ذوق زده شدم مثل بچه ها!

خانم معلم قران شون گفته بود کاردستی رحل قران درست کنیم که با فرصت کمی که داشتیم کاردستیمون اینشکلی شد

آرتین شیرین تر از عسل ما نزدیکیهای ۵ ماهگی نصفه و نیمه میشینه تقریبا میشه گفت کامل غلت میزنه و کاملا به دستاش مسلط شده هر چیزی دم دست باشه میبره تو دهنش موهای منو تا جایی که بتونه میکشه و گریه ام رو در میاره وقتی حموم میرم موهام همش گره خورده هستن حتی با نرم کننده هم باز نمیشه و کلی دردم میگیره تا موهام رو شونه کنم . کتاب رو خیلی دوست داره وقتی براش میخونم کلی ذوق میکنهو تند تند دست و پا میزنه

ممنونم از لیلی جون مامان یونا و ندا جون دوست وبلاگی عزیزم که در مورد گرفتن پرستار کمکم کردن هنوز اقدامی نکردم مامانم که اومد کمی مشغول شدم و این هفته احتمال زیاد میریم تهران بعد از مسافرت میام و باهاشون صحبت میکنم.ممنونم دوستای مهربونم

 

سفر

0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

یک هفته ای مسافرت بودیم و سه شنبه شب برگشتیم اهواز

مسافرت خوبی بود کلی شارژ شدیم و با روحیه عالی برگشتیمسه روز کرج بودیم و سه روز تهران

بلیط هواپیما هم که ۶۰ در صد گرون شدخدا به دادمون برسه! خوب شد قبل از گرون شدن یه سری هم رفتیم

                 

میبینین تو رو خدا چه اوضاعی شده؟ وحشتناک همه چی گرون شده! هیچکی هم صداش در نمیاد! چند وقتی بود میخواستم یه سشوار بخرم از اونایی که برسش میچرخهقسمت نمیشد ایندفعه کرج که بودیم گفتم برم بخرمقیمت ها دو برابر شده بوداز ۱۶۰ تومن شروع میشد به بالا!  اونی هم که من مد نظرم بود و یکی دوماه پیش قیمت کرده بودم ۹۰ تومنالان شده بود ۱۸۰ تومن! تازه فروشنده بهم میگفت خانوم اگه نبری دفعه دیگه اومدی قیمت جدید میخوره و خیلی گرون تر از این قیمت!

                

آرتینکلی دلبری میکرد و همه عاشقش شده بودنآرین هم که جای خود دارد کلی خاطر خواه داره و همه دوسش دارنیکروز به همراه خانواده همسر ناهار رفتیم رستوران برج قائم کرجمهمون ما فضای رمانتیکی داشت و غذای لذیذکباب شیشلیک و میز اردورش خیلی خوشمزه بود و خیلی چسبید

              

                                          آرین و مامان شهین

روبروی برج یه پارک خیلی قشنگ و تمیزی بودبعد از غذا به درخواست آرین خان رفتیم و قدم زدیم

         

یکروز هم جاتون خالی مهمون فرشته جونو عمو بابکبودیم برای یه صبحانه لذیذ کله پاچهخیلی وقت بود هوس کله پاچه کرده بودیم و خیلی خیلی خوشمزه بوداصلا کله پاچه های تهران و کرج یه چیز دیگه ست و اونقدر خوردیم که داشتیم رسما میترکیدیم.دستتون درد نکنه ممنون

                 

سه روزی که تهران بودیم آرتین همش بغل خاله ها بود و حساااابی چلونده میشدکه آخرش از خستگی چند ساعتی میخوابید و تا بیدارش نمیکردیم بیدار نمیشدو آرین هم که همش با خاله الهام در حال بازی با تبلت بودنخاله الهام بازی های جدیدی رو که تو تبلتش ریخته بود رو به آرین نشون میداد و صبح تا شب مشغول بودن.

یک شب به همراه خاله لیلاو خاله الهامو مامان خورشیدرفتیم پارک ارم آرین کلی بازیها رو سوار شد و خیلی بهش خوش گذشتیه بازی بود شبیه جامپینگ با فنر که اونم دلش خواست سوار بشهولی آخرش با گریه پیاده شد و حسابی ترسیده بودآقاهه فنر رو میشکید پایین و آرین دو سه متری پرت میشد بالا

            

 در آخر هم قلعه سحر آمیز ارم رو رفتیمو کلی هم اونجا با بابا مازیار ماشین سواری تانک سواری بازی کردن و خیلی خوش گذشتو شام مهمون مامان خورشید بودیم به پیشنهاد خاله الهام رفتیم "مورانو پاسداران"فضای دنج و راحت و شیکی داشت کمی شبیه موزه لوور فرانسه بوددر و دیوارش پر نقاشی بود ولی غذاهاش تعریفی نداشت پاستا و لازانیا و پیتزا ایتالیایی سفارش دادیم در مقایسه با ژووانی خیلی معمولی بود.ولی شب خیلی خوبی بود و کلی گفتیم و خندیدیم و حسابی خوش گذشت

با این اوضاع ملک و رهن و اجاره خدا به دادمون برسه سال دیگه بخوایم تهران خونه رهن کنیمهمه خونه ها ودیعه هاش بالای ۵۰ میلیون و اجاره ها بالای یک و نیمفعلا بهترین کار اینه با پولامون ارز بخریم که ارزش پولمون یه موقع صفر نشه.

                

یادش بخیر پارسال میخواستیم قسطی ماشین بخریم که رنگ و مدلش رو هم انتخاب کرده بودم کم مونده بود که بریم و تمومش کنیم که مازیار بالا پایین کرد و گفت خیلی گرون میده بیخیال قسطی ۱۰ میلیون میکشه روش یکم دیگه هم صبر کنیم پولامون جمع میشه میریم نقد میخریمولی تا بخواد پولمون برسه! ماشین انقدر رفت بالا که حالا حالا ها فکر نمیکنم بتونیم بخریمماشین ۴۰ میلیونی شده ۸۰ میلیون و ۷۰ میلیونی شده ۱۳۰ میلیون !  ناگفته نمونه که همون پول رو دادیم و تو کرج خونه خریدیم حتما خونه هم همین قدر رفته بالا

 

انرژی مثبت

0
0

تغییر دکوراسیون خونه بهم انرژی میده دیروز وسایل اتاق خوابمون رو با کمک مازیار جابجا کردیم تخت خودمون و آرین و آرتین رو جابجا کردماتاق روح تازه ای گرفت دلم وا شد صبح که بیدار میشم پرده رو میشکم کنار و آفتاب میفته رو تختدراز کشیده رو تخت کتاب خوندن و با تبلت وبلاگها و خبر ها رو از اینترنت خودندن بهم کلی انزژِی مثبت میده.

                 

دارم برنامه ریزی میکنم که بهتر از قبل زندگی کنمکتاب بیشتر بخونم فیلم و برنامه های تلویزیون کمتر ببینم بیشتر فکر کنم و کمتر وقتم رو تلف کنمقدر روزها و ساعتها رو بدونم یکدفعه صبح رو شب و شب رو صبح نکنم

میخوام یه برنامه درست حسابی برا خودم بنویسم بدون برنامه نمیشه! مثلا صبح بیدار شدم چیکار کنم تا شب دوست دارم ساعت به ساعت مشخص کنم که میخوام چیکار کنم و علاف تو خونه نچرخمکتاب گلستان سعدی حکایتهاش بهم آرامش میدهخیلی روان نوشته شده و کلی درس زندگی توش هست

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است     تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است

  *********

جهان ای برادر نماند به کس                       دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت                     که بسیار چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک            چه بر تخت مردن چه بر روی خاک 

************

شعر های مولانا رو دوست دارم حکایتهاش رو هم همینطور مازیاراوایل ازدواجمون خیلی شبها برام تعریف میکرد ولی همیشه از قطر کتاب میترسیدم و سراغش نمیرفتم الان این کانال تلویزیونه رو که پیدا کردم خیلی حال میکنمشعر ها رو میخونه و تفسیر میکنه ولی هنوزم خیلی وقت نمیکنم گوش کنم اگه برنامه بریزم مطمئنم به همه کارام میرسم

                  

میخوام تو برنامه غذاییمون هم تغییراتی بدم برنج پختن هر روز رو بزارم کنار و بیشتر سبزیجات و گوشت سفید جایگزین کنممخصوصا ماهی که قربونش برم جنوب فوران نعمت ماهیهواقعا خوشمزه است یه ماهیی هست به اسم سپیطیخیلی خیلی خوشمزه و لذیذه!بقیه ماهیهاشم عالیهتا اینجاییم باید همه رو امتحان کنیمالبته چند تاییش رو تا حالا پختم و همشون عالی بودن ماهی  کفشک - شانک - سنگسر - شیر -سرخو - طوطی - شوریده - زبیدی و و و ...که تعدادشون خیلی زیادهاما بینشون سپیطی خیلی خوشمزه است و شوریده رو با اینکه خیلی تعریف میکنن من خیلی دوست ندارم

 پنجشنبه زنگ زدم به لیلی جون و یونا گلی با هم رفتیم پارک که بچه ها جامپینگ بازی کنن و کلی بپر بپر کردن و خیلی خوش گذشت

فسقلی مامان آرتین ۵ ماهش تموم شده و تو ماه ششم هستمیخوام براش کم کم غذا کمکی شروع کنمباباش میگه یه چند روز هم صبر کن بزار شش ماهش تموم بشه بعدولی منم مثل خیلی از مامانا طاقتم تموم شده و میخوام به گل پسری غذا بدممخصوصا آرتین که معلومه خیلی خیلی شیکمو هست چون هر چی ما میخوریم با دقت نگاه میکنه و آب دهنش سرازیر میشهو هر چی هر جا گیرش میاد از مو و انگشت بگیر تا هر چی رو زمین گیرش میاد مستقیم میبره سمت دهنش و میخوره

                   

چند وقت پیش بهش پستونک داده بودم نخورده بود و با زبونش پرتش میکرد بیرون دیدم خیلی آب دهنش میریزه و همه چی رو میبره دهنش رفتم و یه پستونک ارتودنسی سایز بزرگ براش خریدم و دادماولش خوشش نیومد ولی الان خیلی خوب با ملچ ملوچ میخورهو بعضی وقتها هم حتی با همین پستونک خوابش میبره عزیز دلم

آرین سرما خورده و سرفه میکنه بابایی میگه خروسک گرفته! بهش میگم آرین خروس شدی میبینی سرفه هات چه شکلیه یه سرفه کن! با ترس برگشته و با صدای نازک میگه نخیر من مریض نیستم!و بهش میگم حالا مرغ شدی هاهاها امروز مدرسه نرفت! یک هفته هم به خاطر مسافرت غایب بود فکر کنم یکم عقب افتاده باشه

 


اولین دستخط آرین جون حروفایی که تا الان خوندن رو نوشتیم پیش هم و کلماتی که میشد با این حروف نوشت رو پیدا کردیم و آرین جون با کمک مامانی نوشت و با سواد شد "س - خ - ر - ن - ز - آ "

پاییز پارک خانواده کرج-- آرین با کمک مامان شهین کلی برگ جمع کردن و بازی کردن... یادم رفته بود تو پست قبلی عکسش رو بزارم

                    


حفاری دایناسور

0
0
 سلام دوستان عزیز

خوبین خوشین سلامتین؟

ما هم خدا رو شکر خوبیمو با هوای پاییزی بهاری اهواز حال میکنیمبالاخره اینحا هم بارون اومدآرین خیلی خوشحال بود و بهم میگفت مامانی خانوم معلممون گفته بودا فردا قراره بارون بیاد دیدی بارون اومد بالاخره!

مدرسه آرین خوبه و خدا رو شکر راضیمهر روز که میاد خونه با هم کیفش رو چک میکنیمببینیم برا فردا چه کارهایی باید بکنه! و هر روز کلی سورپرایز داریم بابت پلی کپی هایی که میزارن تو کیفش! و اگه تعدادشون زیاد باشه با همدیگه میگیم واااااااای چقدر زیاد بدبخت شدیم! و کلی میخندیم

 همه درسها رو دوست داره امان از این نوشتنی ها (دست ورزی) که من بیشتر از آرین اذیت میشم هی بهش میگم بنویس!بنویس!هر هفته آخرین روز برای جمعه شون دو سه صفحه ای آدینه میدن که هر چی تو طول هفته خوندن اونجا حل کننهمه آدینه رو در عرض دو سه دقیقه مینویسه میرسیم که قسمت دست ورزی دو سه ساعتیجلوشه و بعضی وقتها هم نصفه نیمه مجبور میشیم ببندیم و بزاریم تو کیفش!

 

یه بدی که مدرسه شون داره اینه که بیشتر از ظرفیت کلاساشون ثبت نام کردنمثلا آرین من تو یه نیمکت کوچیک که فکر کنم یکنفره باشه! سه نفری با دوستاشون میشیننالبته دو سه تا نیمکت هستن تو کلاسشون که سه نفری میشینن ! بقیه دو نفری هستن ! که آرین هم اکثرا جزو اون بچه هاستچون هر وقت میپرسم میگه سه تایی نشسته بودیم با پرهام و دانیال یا پرهام و کامیار... احتمالا پرهام و آرین جزو ثابت های گروه هستن!

    

آرتین عسلی هم خیلی پسر خوبیه و دوسش داریم تو هفته اول ۵ ماهگی غلت کامل زد قبل از ۵ ماهگی نصفه غلت میزدخودش به تنهایی چند دقیقه ای بدون کمک میشینههمچنان آب دهنش سرازیره و از دندون خبری نیست!آرین رو خیلی خیلی دوست داره و با صداهایی که از خودش در میاره با آرین حرف میزنه و به مدت طولانی به صورت آرین زل میزنه و با دقت نگاهش میکنهو آرین خندش میگیرههر روز ظهر که با آرتین میریم دنبال آرین خانوم مومنیخانم ناظمدوست داشتنی آرین از آرتین خیلی خوشش میاد و بهش میگه ای جانم دوست منبازم اومدی خوش خنده! و کلی باهاش تو اون شلوغ پلوغی بازی میکنه

مدل جدید خوابیدن آرتین

جاتون خالی چند روز پیش رفتم ماهی فروشی و ایندفعه ماهی جدیدی خریدم به اسم سرخو و سبزی پلو زعفرانی با ماهی درست کردم و خوردیمماهیش خیلی خوشمزه بود ولی بازم میگم سپیطی یه چیز دیگه است.

داریم برا تعطیلات هفته اول آذر برنامه ریزی میکنیم یه جایی مسافرتی بریم خیلی وقته مسافرت نرفتیم و دلمون حسابی تنگ شده!

یه جایزه ای برا آرین خریدم چون پسر خوبی بود و تکالیفش رو به موقع انجام میدادجایزه ای  متفاوت از بقیه جایزه هایی بود که تا حالا گرفته بودمو با دیدنش خیلی ذوق زده شد و دو روزی سرگرم بود که استخوانهای دایناسور رو از توی خاک حفاری کنه و دایناسور رو سر هم کنه که منو و بابایی هم بهش کمک کردیم و خیلی خوب بود و دوسش داشتیم.

آرین در حال حفاری

                   

                                          آرین در حال حفاری روز دوم

                

            و اما دایناسور تریسراتوپس! نتیجه زحمات آرین و بابایی و مامانی 

پ.ن: اونی که تو عکس دومی دست آرتین هست یه نوع فکر کنم پاکن هست که از مادرید-اسپانیا رنگهای مختلفش رو خریده بودم الان جای یه دندون گیر استفاده میشه که هیچ دندون گیری که تا حالا خریدم به اندازه همین کاری نبوده! آرتین خیلی دوسش دارهعکس رنگهاش رو چون دوس داشتم یه عکس گرفتم و لابلای نوشته هام گذاشتم

Viewing all 205 articles
Browse latest View live




Latest Images