Quantcast
Channel: آرین و مامانی و آرتین
Viewing all 205 articles
Browse latest View live

Article 1

$
0
0
اهواز هوا وحشتنااااااااااااااااااک خاکه!!!! طوریه که نمیشه توی خونه نفس کشید!!! به زور دارم تنفس میکنم...خدا به داد نی نی مون برسه...

راستی ما برگشتیم هنوز وقت نکردم پست دبی رو بزارم انشالله با کلی عکس و خاطره میاییم

سه ماهه دوم هم به سلامتی تموم شد و امروز وارد سه ماهه سوم شدم دیگه چیزی نمونده تا اومدن نی نی پیشمون...

فعلا بای :-*




دبی و خاطراتش

$
0
0

 سلام دوستان گلم خوبین خوشین ؟

هوای اهواز همچنان خاکی و بادیه و نزدیک عید هوای اصلا رضایت بخشی نیست

هفته پیش که دبی بودیم هوا دقیقا مشابه هوای اینروزهای اهواز بود هم خاک بود و هم باد و واقعا سورپرایز شدیم فکر نمیکردم دبی هم همچین هوایی داشته باشه شاید به خاطر اینه که هر جایی تو نت سرچ میکردم با آسمان ابری و آبی دبی و عکسهای قشنگش مواجه میشدم

 

ولی از شانسمون در بدو ورود به دبی با دو تا حالگیری مواجه شدیم یکی اینکه پروازمون پنج شنبه بود به دو روز تعطیلی جمعه و شنبه خوردیم و دیگری هوای خاکی و بادی دبی بود که خیلی حالگیری بود با وجود تعطیلی همه جا خلوت و شهر سوت و کور بود تازه هتل ما تقریبا نزدیک مرکز شهر بود و کنار خور تو دیره قرار داشت. اصلا همچین حسی نسبت به دبی نداشتم با تعریفاتی که از دیگران شنیده بودم فکر میکردم یه شهر شلوغ و زنده با هوای صاف و تمیز باشه

نمایی از برج خلیفه بزرگترین برج جهان در هوای خاکی دبی

                  

۴ شب در هتل ۵ ستاره سامایا تو دیره بودیم هتل در کل خوب بود ولی مکانش رو دوست نداشتم چون هر جایی که میخواستیم بریم حتما باید با تاکسی میرفتیم.

              

 از مترو اصلا نتونستیم استفاده کنیم دو سه باری آدرس پرسیدیم یا بهمون دور بود یا اینکه اشتباهی بهمون آدرس میدادن که منصرف میشدیم مثلا یه بار کنار دبی مال آدرس پرسیدیم گفتن نزدیکه فکر میکردم چسبیده به دبی مال باشه ولی هر چقدر رفتیم نرسیدیم و مجبور شدیم تاکسی بگیریم

 

با توری که رفته بودیم تنها امکاناتش ترانسفر فرودگاهیش بود و تور شهر و اینا هیچکدوم مجانی نبودقبل از اینکه بریم دبی جاهای تفریحی رو از نت سرچ کرده بودم و خودمون با تاکسی هر جایی که میخواستیم رو میرفتیم و دیگه از تورهایی که تو هتل بود و پولی بود استفاده نکردیم چون احساس کردم وقتمون گرفته میشه.و از دوستانی که رفته بودن پرسیده بودم که خیلی راضی نبودن مثلا تور کشتی خور... و تور صحرا رو هم که به خاطر نی نی مون نمیتونستیم بریم و نرفتیم

 

روز اول جمیرا بیچ و پارکش رو رفتیم صبح و ظهر اونجا بودیم وسایل شنا نبرده بودیم فقط کنار ساحل نشستیم و آرین کلی ماسه بازی کرد

 از اونجا مستقیم ماشین گرفتیم و رفتیم دبی مال ناهار رو همونجا تو KFC خوردیم.

 

دبی مال پاساژ خیلی بزرگی بود قرار بود تو دبی مال آکواریوم و آبشار و رقص فواره ها و مغازه هاش رو ببینیم. یه پارک بازی سرپوشیده بود آرین رو گذاشتیم اونجا تا بازی کنه و من و مازیار رفتیم یه دوری بزنیم ببینیم چه خبره؟ که خیلی نتونستیم ببینیم چه خبره چون خیلی بزرگ بود و فقط همون محدوده فضای بازی رو دوری زدیم

 

یکی دو تا مغازه های لباس بچه رو سرزدیم قیمتها وحشتناک گرون یه شلوارک با تیشرت خیلی خیلی معمولی که من اصلا خوشم نیومده بود قیمتش ۶۰۰ درهم یعنی ۳۵۰ هزار تومن. یا مثلا یه پیراهن حریر مجلسی خیلی معمولی و ساده برای خودم بالای ۱۰۰۰ درهم

 

 ناگفته نمونه همه مغازه هاش هم اینجوری نبود طبقات پایین مغازه هایی بود که قیمتهاش مناسب بود ولی بازم با وجود گرون شدن ارز اینروزها تو کشورمون نمی ارزید خرید کنیم مثلا تابستون که ما رفته بودیم اروپا دلار رو ۱۱۵۰ گرفته بودیم ولی ایندفعه دلار رو ۱۸۵۰ خریده بودیم یعنی دو برابر چند ماه پیش لباس معمولی ۴۰ تومنی چند ماه قبل الان با پول ما در میومد ۸۰ تومن

                 

به آرین تو زمین بازی خیلی خوش گذشته بود بعد از بازی رفتیم سمت آکواریوم دبی مال که بزرگ و قشنگ بود و میشد بریم و توش غواصی کنیم ولی آرین از خستگی داشت بیهوش میشد منم که با این وضعیتم کمر و پاهام درد گرفته بود. تصمیم داشتیم تا شب دبی مال باشیم ولی دیدیم نمیشه و خسته ایم و باید برگردیم هتل و کمی استراحت کنیم

             

حالا تو پاساژ به اون بزرگی دنبال خروجی بودیم خروجی که به سمت فواره ها باشه. خلاصه با کلی گشتن بالاخره پیداش کردیم ولی برنامه شون ساعت ۶ به بعد شروع میشد کمی استراحت کردیم و بعد یه تاکسی گرفتیم و رفتیم هتل

در مسیر دبی مال تا هتل از اتوبان شیخ زاید بزرگترین اتوبان دبی رد شدیم همه جا خلوت و مغازه ها بسته بود ساختمونها هم قربونش برم با اون هوایی که بود اصلا دیده نمیشد با راننده که صحبت میکردیم میگفت هوا خاک نیست و رطوبته ولی من باورم نشد چون اگه رطوبت بود باید کمی شرجی هم میبود ولی اصلا شرجی نبود مثل اهواز خودمون خاک بود

 

 خلاصه دیدن شهر هم خورد تو ذوقمونگفتیم حالا انشالله فردا هوا خوب میشه ولی چهار روزی که اونجا بودیم فقط روز آخر هوا صاف بود و آسمان آبی رو میشد تماشا کرد عصری رسیدیم هتل استراحت کردیم دوش گرفتیم و استخر رفتیم و کمی هم خوابیدیم

 

 ۹ شب گفتیم یه تاکسی بگیریم بریم مرکز شهر نزدیکای سیتی سنتر و اونورا یه شامی بخوریم و شهر رو ببینیم که اونجا هم همه جا تعطیل بود مغازه بازی ما ندیدیم همه جا خلوت بود مجبور شدیم بریم داخل سیتی سنتر شام رو اونجا تو رستوران ایرانی کباب و برنج خوردیم خیلی چسبید.

                  

یه دوری هم تو پاساژ زدیم قیمتها به نسبت دبی مال مناسبتر بود برا آرین و نی نی از مادر کیر خرید کردم و حالم که از صبح گرفته شده بود یکمی بهتر شد کمی میوه خریدیم و برگشتیم هتل.

صبح روز بعد بعد از خوردن صبحانه تو هتل تاکسی گرفتیم که بریم سمت برج العرب و مدینه الجمیرا و عصری هم با آرزو جون مامان آرش وروجک قرار بزاریم تو امارت مال یا دبی مال کنار فواره ها ولی راننده تاکسی پیشنهاد آتلانتیس رو داد و گفت خیلی بهتر از مدینه الجمیرا و برج العربه و ما رو برد اونجا

                  

البته تو برناممون بود فرداش بریم آتلانتیسولی خب یه روز زودتر رفتیم و خوب شد که رفتیم چون فردا هوا سرد شده بود و فکر نکنم برا شنا کردن مناسب باشه .رفتیم تو هتل و اول رفتیم آکواریوم رو دیدیم که خیلی عالی بود واقعا خوش گذشت

  

 آرین انواع ماهی ها و خرچنگ ها و ژلی فیش دید و کلی بهش خوش گذشت و از اونجا هم مستقیم رفتیم پارک آبی آکوا دونچر و گیر افتادیم و قرارمون با آرزو جون کنسل شد.خیلی دوست داشتیم ببنیمشون ولی قسمت نشد و روزهای بعدی هم اونا مدرسه و سرکار بودن و نشد و آرین همش میگفت مامانی کی میریم پیش آرش که من این باکوگان هاش رو بهش بدم

 

به آرین و مازیار تو پارک آبی خیلی خوش گذشت منم نشستم کنار سرسره های بازی بچه ها و آرین کلی شنا و آب بازی کرد. آرین با مازیار سوار تویوب شدن و رفتن رودخونه و موقع برگشتن لب و دهن آرین از سرما سیاه شده بود و میگفت مامانی خیلی یخ زدم ولی حال داد.

              

 همونجا ناهار خوردیم و موقع برگشتن سوار مونو ریل شدیم و پالم رو تماشا کردیم خیلی زیبا بود خونه ها اکثرشون ساحل های اختصاصی داشتن و راننده تاکسی خونه دیوید بکام و شاهرخ خان رو هم بهمون نشون داد و گفت که اینجا ویلا دارن.

                

 از ترن پیاده شدیم و سوار تاکسی شدیم که تاکسیش لکسوز بودو رفتیم سمت هتلمون و استراحت کردیم و دوباره شام رو رفتیم سیتی سنتر و ایندفعه غذای هندی گرفتیم وحشتناااااااااک تند بود اونقدر تند بود که گرما رو از تو گوشهام حس میکردم دو سه قاشق که خوردم دیگه بقیش رو نخوردم بیشتر به خاطر نی نی چون مازیار گفت غذای تند خیلی ضرر داره و رفت برام ساندویچ دونر خرید و خودش هم حتی نتونست خیلی بخوره و بیشتر غذامون اضافه اومد سیتی سنتر رو گشتیم و ساعت ۱۲ شب برگشتیم هتل

 

 

و اما روز سوم یه سر رفتیم دی تو دی که ببینیم اینهمه تلویزیون تبلیغ میکنه چی داره که هیچی نداشت اصلا به درد نمیخورد جنسها همه کیفیتشون پایین بود و ایران خودمون خیلی به مراتب بهتره هم از نظر کیفیت هم قیمت فقط چند تایی رو یخچالی و اینجور چیزا خریدیم برا آرین هم عروسک انگری برد و اسمورف خریدم

 

برگشتنی گفتیم بریم سمت خور... خور: (شبیه رودخانه که از دریا به سمت خشکی پیشروی کرده و اونقسمت شهر رو به دو قسمت کرده) و پیاده روی کنیم تا هتل که زیاد جالب نبود کشتی های باربری روی آب بودن و بارها رو خالی و پر میکردن و اون منظره ای که از تو اتاقمون میدیم و فکر میکردیم جای تفریحی باشه و قایق اینا داشته باشه نبود خلاصه بعد از نیم ساعت پیاده روی رسیدیم هتل

 

حسابی خسته شده بودیم کمی استراحت کردیم و حاضر شدیم رفتیم امارت مال اول ناهار خوردیم بعد کمی تو پاساژدوری زدیم . پاساژ خیلی خوشگل و تر تمیز و شیکی بود من خیلی خوشم اومد.سمت اسکی هم رفتیم خیلی دلمون خواست بریم داخل آرین هم دوست داشت ولی بازم با شرایطی که من داشتم نتونستیم بریم

              

 و مازیار گفت بدون تو فایده نداره اگه تو نیای خوش نمیگذره و نرفتیم و از پشت شیشه تماشا کردیماز اونجا مستقیم رفتیم دبی مال که رقص فواره ها رو که از ساعت ۷ عصر شروع میشد رو ببینیم و به موقع رسیدیم خیلی عالی بود آرین خیلی خوشش اومده بود ولی هوا همون موقع اونقدر سرد شد و باد سردی میوزید و ما هم که لباس زیادی نبرده بودیم آرین با تاپ و شلوارک بود و داشتیم میلرزیدیم از دورتر وایستادیم و تماشا کردیم .

 

آرین میگفت: مامانی خیلی جالب بودا من تا حالا تو عمرم همچین چیزی ندیده بودم! توچی؟

دوباره رفتیم داخل دبی مال و تا شب اونجا بودیم شام قورمه سبزی و قیمه خوردیم آرین رو بردیم شهر بازیش یکمی بازی کرد خسته و کوفته برگشتیم هتل... ناگفته نماند سیستم تاکسی رانیشون خیلی خوب بود همه جا تاکسی بود و به صف میایستادن و مسافر ها رو سوار میکردن.جایی نبود که تاکسی نباشه و هر ساعتی تاکسی فراوون بود.

               

روز چهارم که روز آخر بود و شب ساعت ۹ پرواز داشتیم به اهواز تصمیم گرفتیم یه سر بریم سمت برج العرب و مدینه الجمیرا و عصری به پیشنهاد عسل جون ایکیا و فستیوال سیتیکنار برج العرب عکس گرفتیم و مدینه الجمیرا رو گشتی زدیم جای قشنگی بود

              

 از اونجا مستقیم رفتیم فستیوال سیتی و ناهار خوردیم فستیوال سیتی قشنگ بود ولی خیلی خلوت بود سوار قایق های توی کانال شدیم خوب بود یه سر هم ایکیا رو رفتیم و چیز خاصی ندیدم بخرمتاکسی گرفتیم و مستقیم رفتیم هتل نشستیم تو لابی و کمی اینترنت رفتیم و استراحت کردیم تا اینکه ترانسفر اومد و ما رو رسوند فرودگاه

               

در کل سفر خوبی بود و خوش گذشت ولی انتظاری که از دبی داشتم در اون حد نبود که دیدم به نظرم از همسایه های ایران ترکیه برا مسافرت خیلی بهتره هم آب و هوای بهتری داره و هم کشور زنده ایه احساس کردم دبی یه شهر مصنوعیه و زندگی توش در جریان نیستالبته این نظر شخصیه من و مازیاره تو این چهار روزی که اونجا بودیم

 

تو فرودگاه تصمیم داشتم از فری شاپ ادکلن بخرمهمیشه وقتی میرفتیم مسافرت ادکلن هامون رو از فری شاپ میگرفتیم هم ادکلن هاش اصله و هم قیمتهاش نسبت به ایران مناسبتره ولی ایندفعه فرق داشت قیمتها خیلی بالا بود با دو برابر شدن دلار اصلا نمی ارزید ادکلن بخریم مثلا ادکلن شنل چنس که تابستون از فری شاپ خریده بودیم ۸۰ یورو یعنی ۱۲۰ تومن... که اونموقع تو ایران ۱۵۰ تومن بود و به صرفه بود ولی الان با دلار ۱۸۵۰ ای برامون در میومد حدود ۲۰۰ تومن یعنی خیلی گرونتر از ایران البته میدونم ایران هم جدیدا گرون شده

 

یه زوج جوانی رو دیدم تو فری شاپ که ادکلن ها رو نگاه میکردن و خانومه یه ادکلن الین برداشته بود و با شوهرش چونه میزد که فلانی سپرده براش بگیرم میخوام بگیرم شوهره هم حساب میکرد و میگفت خیلی گرونه حدودا ۴۵۰ درهم بود منم همون موقع قیمتش رو چک کرده بودم که با بالا رفتن دلار قیمتش خیلی گرونتر از ایران در میاد یه ادکلن ۱۲۰ تومنی در ایران در میومد حدود ۲۰۰ تومن و بیشتر  ولی دختره اصلا به قیمتش نگاه هم نمیکرد و همش اصرار میکرد که بگیره واقعا با دیدن همچین آدمایی حالم بد میشهاصلا هیچی براش مهم نبود فقط میخواست ادکلنه رو بخره چون اونجا فری شاپ بود بیچاره پسره کلی دلم براش سوخت!!!

 

گرون شدن دلار فکر کنم خیلی به نفعمونه اونقدر قیمت دلار رو پایین نگه داشته بودن که مردم میرفتن از اونورا هر چی دلشون میخواست میخریدن ولی با وجود گرون شدن خریدهای اینچنینی کم میشه و مجبور میشن از کشور خودمون بخرن و پول تو جیب بیگانه ها نره

عجب سودی میکردن وارد کننده ها زمانی که دلار مفت بود!!!

 

عیدتون مبااااارک

$
0
0

سلام دوستان گلم

خوبین خوشین سلامتین؟

سال نو همگی مبارک عیدتون مبارک

امیدوارم سال جدید برای همه سال پر برکت و خوبی باشه

سال ۹۰ هم با همه خوبی ها و بدیهاش برا من خیلی زود و در یک چشم بهم زدنی گذشت هم خوبی داشت و هم بدی ... خوبیهاش زیاد بود... کلا سال ۹۰ رو دوست داشتمیادمه از بچگی همیشه میگفتم کی میشه سال ۹۰ برسه برام جالب بود ولی بدیش این بود که بهترین عمه دنیا کوچیکترین و دوستداشتنیترین عمه ام رو از دست دادمو خیلی خیلی ناراحت شدم ...عمه عزیزم روحت شاد

امسال عید رو هم خانواده خودم و هم خانواده همسری قبل از تحویل سال نو رفتن مسافرت و ما هم تحویل سال نو رو تو خونه خودمون بودیم و شب قبلش تا ساعت ۱۲شب بیرون بودیم و خریدامون همه مونده بود دقیقه ۹۰.... کادوی آرین جونم کادوهای خودمون و شیرینی و آجیل و سبزه و سمبل همه رو همون شب انجام دادیم و شبش هم هفت سینمون رو چیدیم.خرید شب عید رو خیلی دوست داشتم از این که هفت سین رو تو خونه خودمون به کمک آرین و مازیار چیدیم برام لذت بخش بود

کادوی عیدی مازیار به آرین مولاژ بدن انسان بود که آرین خیلی خوشش اومد و دوسش داره و باباییش بهش توضیح میده و آرین هم کلی بابایی رو سوال بارون میکنه... و عیدی من به آرین یه موجود فضایی دیوانه که آرین رو هم مثل خودش دیوونه کرده و بازی باهاش کلی پسرم رو سرحال میاره

                   

من و مازیار هم تصمیم گرفتیم دو تایی با هم کادوهامون رو انتخاب کنیم که یه ست حوله تاچ بود که به همدیگه کادو دادیم خیلی قشنگه دستت درد نکنه همسر مهربون و دوستداشتنی ام عاشقتم خیلی زیاد

نیمه اول تعطیلات مازیار درمانگاه داشت و آنکال بود و ما هم میخواستیم به خاطر نی نی مون مسافرت نریم و من تو خونه استراحت کنم ولی ششم فروردین یه دفعه ای تصمیم گرفتیم آروم آروم با ماشینمون حرکت کنیم به سمت تهران و در عرض یکساعت ساک رو بستیم و راه افتادیم

                    

خدایا ممنونم بابت همه چیز بابت همه چیزهای خوبی که بهم دادی یه همسر بسیااااااااار مهربون و دوستداشتنی که هر چقدر از خوبیهاش و فداکاریهاش بگم کم گفتم و یه پسر آقا و مودب که عشقمه و بینهایت دوسش دارم ممنونم بابت همه نعمتها ممنون ممنون ممنون

 

عیدانه 91

$
0
0
 سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین ؟ با سال ۹۱ چه میکنید خوش میگذره؟ حتما همینطوره

             

عیدی مازیار به آرین

و اما مسافرت نوروزی امسال ما بدون برنامه ریزی قبلی در روز ششم فروردین آغاز شد

نیمه اول تعطیلات رو اهواز بودیم مازیار یک روز آنکال بود و ۵ روز پشت سر هم درمانگاه داشت. دید و بازدید خونه لیلی جون مامان یونا رفتیم و فرداش هم اونا اومدن خونمون دو روز به یاد موندنی بود خیلی خوش گذشت کلی صحبت کردیم شام خوردیم بازی کردیم آرین و یونا هم که حسابی آتیش سوزوندن

عیدی مامانی به آرین همون موجود فضایی دیوونه که به سه شکل در میاد

و اما شکل سوم

 روز ششم فروردین ساعت سه و نیم تصمیم گرفتیم آروم آروم با ماشین خودمون راه بیفتیم به سمت تهران ساکمون رو بستیم و حدودای ساعت ۵ بود که وارد جاده شدیم.

                    

سفر ما با سوالات متعدد آرین چهار و نیم ساله باهوش و دوستداشتنی ام شروع شد

مامانی به نظرت کاغذ از چی درست شده؟

من: از چوب

آرین :پس اونوقت چوب از چی درست شده؟

من: از درخت

آرین : درخت از چی درست شده

 از هسته میوه

آرین :مامانی هسته از چی درست شده

من: از میوه درخت

آرین : میوه از چی درست شده؟ 

 از درخت

درخت از چی درست شده ؟ 

 از هسته

پس هسته از چی درست شده از درخت و و و ...

پسرم همه چیزها رو اول خدا درست کرده

آرین : مامانی پس خدا رو کی درست کرده؟ ... خب خدا خودش از همون اول بوده

--------------------------------------------

آرین : مامانی به نظرت این ساختمونها رو کی درست کرده ؟ خدا یا آدما؟

من: خب آدما درست کردن...

آرین : مامانی به نظرت خدا چیزهای سخت رو درست کرده ؟ یا آدما؟؟

--------------------------------------------------------

آرین : مامانی شیر دستشویی رو کی درست کرده؟.... من: آدما درست کردن

آرین : خب اونوقت از چی درست کردن

من: خب عزیزم از آهن

آرین : آهن رو کی درست کرده؟

من: آدما از معدن آهن استخراج کردن

آرین : معدن آهن رو کی درست کرده

من: خب معدن آهن رو از کوه و کوه رو هم خدا درست کرده

آرین: آهان پس خدا چیزهای سخت رو درست کرده 

و سوالات زیادی از این قبیل که اینروزها آرین ازمون میپرسه

----------------------------------------------------------------

                 

سه چهار ساعتی تو راه بودیم از شوش و اندیمشک گذشتیم و رسیدیم به استان لرستان و شهر خرم آباد... ورودی شهر نقشه گرفتیم و دنبال هتل بودیم که شب رو خرم آباد بمونیم هر هتلی رفتیم پر بود هتل آخری که رفتیم هتل شهرداری خرم آباد بود که از قضا از همشون هم بزرگتر بود خدا خدا کردم که جا داشته باشه وگرنه باید میرفتیم مهمانسرا یا اینکه در نهایت تو چادر میخوابیدیم

خدا حرف دلم رو شنید و اتاق خالی تو هتل شهرداری گیرمون اومد پذیرش گفت اینجا هم رزرو بوده ولی مسافراش نیومدن و داد به ما ساعت حدودای ۱۱شب بود که اتاق رو تحویل گرفتیم و رفتیم داخل   

نمایی از بافت قدیم شهر خرم آباد از بالای قلعه فلک الافلاک

 

خدا رو شکر اتاقش تر و تمیز بود و تخت هاش راحت بودن شام خوردیم و خوابیدیم فردا صبح زود بعد از خوردن صبحانه رفتیم به سمت قلعه فلک الافلاککه یکی از جاذبه های توریستی خرم آباد هست قلعه زیبایی بود از داخل قلعه و موزه دیدن کردیم 

تقریبا شلوغ بود مسافرا زیاد بودن یکی دو ساعتی اونجا بودیم و بعدش راه افتادیم به سمت جاده و پیش به سوی همدان.دو سه باری من قبلا با بابام اینا همدان و غار علیصدر رفته بودم ولی مازیار نرفته بود و تعریفش رو زیاد براش کرده بودم و برا آرین هم خیلی جالب بود که غار ببینه و تا برسیم همدان مدام در مورد غار سوال میکرد که چه حیوونهایی تو غار زندگی میکنن ؟ غاز چه شکلیه؟ خفاش هم توش هست؟

عصری رسیدیم همدان و اولین هتلی که رفتیم خدا رو شکر جا داشت هتل بابا طاهر نزدیک آرامگاه باباطاهر...هتل ۵ ستاره خیلی خوبی بود تا رسیدیم اتاق من افتادم رو تخت و استراحت کردم و آرین همش میگفت مامانی وان رو پر کن میخوام برم حموم بعد از استراحت دوتایی با آرین رفتیم حموم و وان رو پر کردیم و دوش گرفتیم

                

شب بعد از حموم کردن رفتیم پایین رستوران شام بخوریم که عمو قناد رو دیدیم و با آرین سلام احوالپرسی کرد و ولی آرین خیلی نشناختشونشام خوشمزه ای بود سلف سرویس بود ولی من شوید باقالی پلو با گوشت و مرغ خوردم واقعا خوشمزه بود و خیلی چسبید جای دوستان خالی

                    

بعد از شام رفتیم شهر رو دوری زدیم و سمت گنجنامه و آبشارو عباس آباد رفتیم هوا وحشتناک سرد بود و من لباس گرم برا خودم نبرده بودم برا آرین هم کلاه نبرده بودم ولی چون فردا قرار بود بریم غار علیصدر مجبور بودیم همون شب همه جا رو ببینیمپتو رو پیچیدم دور سرم و روسریم رو هم بستم سر آرین و سه تایی رفتیم سمت آبشار و گنجنامه شب حدود ساعت ۱۲ بود ولی تقریبا شلوغ بود و خیلیا میرفتن بالا سمت آبشار کنار رودخانه و کوهش کلی برف بود و جوونها آتیش روشن کرده بودن جای خیلی قشنگی بود فکر کنم تابستونش خیلی با صفا باشه

               

آرین با شال مامانی

میدان شیر سنگی و بوعلی سینا رو از داخل ماشین تماشا کردیمفردا صبح بعد از صبحانه راه افتادیم به سمت غار علیصدر که ۷۰ کیلومتری با همدان فاصله داشت.

حدودای ظهر بود که رسیدیم غار با ۱۰ سال پیش که با بابا اینا رفته بودیم خیلی فرق کرده بود همه چی تغییر کرده بود محوطه اش کلی هتل و سوییت و رستوران ساخته بودن داخلش هم فرق کرده بود مدل پله ها و قایق هاش هم عوض شده بود به نظرم اومد خیلی منظم تر از قبل شده بود

داخل غار خیلی با صفا بود آرین بسیااار لذت برد داخل قایق بودیم که یه خانمی از یه قایق دیگه که از روبرومون میومدن آرین رو شناخت و گفت آریــــــــــــــن! منم تعجب کردم و فکر کردم یکی از دختر های فامیله برگشتم که نگاه کنم ببینم کیه نشناختم  که خانومه روبه من گفتن اسمش آرینه؟ منم گفتم بله و ایشون بهم گفتن من وبلاگتون رو میخونم... ولی دیگه قایق هامون خیلی از هم دور شدن و نتونستیم سلام احوالپرسی کنیم

                

ولی خیلی جالب بود و کلی سورپرایز شدیم ... که آرین رو از رو عکسهاش شناخته بودندوست جونی وبلاگی خوبی؟

                 

وقتی قایق سواری تموم شد آرین گفت مامانی این قایق ها خیلی تند تند میرفتن و من نتونستم گوسفند و مار و سوسمارهای رو سقف رو ببینیم ولی قایق وارونه رو تونستم ببینم.هر جایی هر نوشته ای میومد ازم میخواست بخونم که چی نوشتهحتی آیات قران رو هم که میخوندم میگفت یعنی چی و معنیش رو هم تا حدی که میشد براش توضیح میدادم

 

عصر حول و حوش ساعت ۵ از غار علیصدر به سمت تهران راه افتادیم شام خونه مامانم اینا دعوت بودیم حدودای ساعت ۱۰ بود رسیدیم تهران مامانم زحمت کشیده بود و به رسم شب عید شهرمون غذای شب عید رو که چهار خورشت (ماهی دودی - کوکو-قیمه-مرغ) هست درست کرده بود خیلی خوشمزه شده بود آرین از دیدن خاله ها دایی جون و بابا جون و مامان خورشید خیلی خوشحال شده بود و تا نصفه شب بیدار بود و باهاشون صحبت و بازی میکرد

              

موزه خرم آباد

چه جایزه ای گرفته بودن برا آرین "خاله نسیم و دایی و مامان خورشید" دستشون درد نکنه فوق العاده بود یه بسکتبال میشه گفت خانوادگی ... مازیار به کمک دایی حمید رضا سر همش کردن و دو روزی که اونجا بودیم همه با آرین در حال بازی کردن بودن و به آرین خیلی خوش میگذشت.بابا جون به من و مازیار عیدی ربع سکه داد و کلی سوغاتی هم از ترکیه آورده بودن دستتون درد نکنه

دو روز تهران بودیم روز سوم رفتیم کرج پیش خانواده بابایی و تبریک سال نو و دو روزی که اونجا بودیم هم خیلی خوش گذشت و آرین کلی عیدی گرفت دست همگی درد نکنه مامان شهین و بابا جون به من و مازیار هم ۱۰۰دلاری عیدی دادن دستتون درد نکنهآرین و فرهان یک ساعتی در کتار هم بودن و بازی کردن و خیلی بهشون خوش گذشت.

عیدی مامان شهین به آرین... اسباب بازی خیلی جالبیه کلی مشغول شدیم تا سوسمارهامون توپها رو بخورن

روز دوازدهم فروردین از جاده قم- اراک به سمت اهواز حرکت کردیم و شب رو خرم آباد تو همون هتل شهرداری بودیم و فردا صبح به سمت اهواز حرکت کردیم و بعد از ظهر رسیدیم خونه و سیزده رو تو راه بدر کردیم سبزمون رو که مازیار گذاشته بود گذاشتیم رو ماشین و تو راه افتاد تو جاده و سیزدهمون هم بدر شدتعطیلات خیلی خیلی خوبی بود و خدا رو شکر به سلامتی رفتیم و برگشتیم نی نی مون هم تو سفر ۲۸ هفته بود و فکر کنم به اون هم خوش گذشت چون تو راه اذیت نشدم و در کل خدا رو شکر خیلی خوب بود هم خانواده هامون رو دیدیم هم یه هوایی عوض کردیم

بقیه کادو های عیدی آرین رو به همراه وسایل نی نی تو پست بعدی میزارم

 

از هر دری سخنی :-)

$
0
0
  سلام دوستان عزیز

خوبین خوشین؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر

چند وقته میخوام بنویسم و مطلب هم زیاده ولی نمیدونم چرا نه وقتش بود و نه حسش 

هفته پیش هفته خیلی خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت بعد از مدتها (سالها) مهمون داشتیم عمو بابک آرین به همراه خانومش فرشته جون... سه روزی مهمونمون بودن و خیلی خیلی از دیدنشون خوشحال شدیم و در کنارشون بهمون حسابی خوش گذشت شوش و شوشتر و ابادان رو با هم رفتیم

                                      آرین و عمو بابک در آبشارهای شوشتر

                

فرشته جون و عمو بابک ممنون که اومدین پیشمون

و اما آرین...

 انقدر دوستداشتنی شده که حد نداره حرفهای قلمبه سلمبه میزنه و دلمو میبره عاشقشم واقعا به نظرم داشتن بچه و بزرگ کردنش یه نعمت خیلی خیلی شیرینیه و لذت بخش خدا رو به خاطر دادن همچین موجود نازنینی روزی چندین بار شکر میکنم

تعطیلات عید تو جاده اندیمشک به خرم آباد طبق راه و روش های بابا جونم که قدیما وقتی بچه بودیم تو جاده ها برامون تونل میخرید و ما کلی خوشحال میشدیم تصمیم گرفتم برا آرین تونل بخرم با دیدن تابلوهای "به تونل نزدیک میشوید" چند تایی قبل از اینکه به تونل ها برسیم برا آرین سفارش تونل دادم و براش خریدم اولش خوشحال بود ولی بعدش ساکت نشسته بود عقب رو صندلیش و تو فکر فرو رفته بود که یهویی گفت: مامانی تو که نمیتونی آخه! تونل بخری تونل مال همه هستاصلا راست میگی یه بار نخر ببینیم تونل خودش میاد یا نه؟!

لباسای نی نی که از mother care دبی خریدم

                  

گل پسر چند وقت بود دندوناش کمی درد میکرد و غذا میرفت لاش گیر میکرد و اذیتش میکرد که چند هفته پیش بردمش دکتر دندانپزشک کودکان و با معاینه آقای دکتر متوجه شدیم که ۵ تا از دندونای آرین خراب هستن و باید عصب کشی و پر بشندکتر منجم زاده دکتر خیلی مهربونی بودن و کلی لپای آرین رو قبل از اینکه کارشون رو شروع کنن کشیدن و بعد از تموم شدن کار آقای دکتر آرین گفت مامانی لپام خیلی درد گرفت هاااا آخه خیلی محکم میکشیدخدا رو شکر آرین از آقای دکتر مهربون خوشش اومد و به راحتی نشست رو صندلی و دو تا از دندوناش رو درست کرد یکیش عصب کشی شد و یکی دیگش پر شد. آخرا دیگه حسابی خسته شده بود و طاقت نیاورد و کمی گریه کردطبق گفته آقای دکتر سه جلسه دیگه باید بریم انشالله که دفعات دیگه مشکلی پیش نیاد... عکس خوشگل مطب عمو دکتر رو دفعه بعدی میزارم

به پیشنهاد لیلی جون مامان یونا گلی برا بچه ها سبیل گرفتیم و چسبوندیم وعکسشون رو گرفتیم و از طریق یکی از دوستای لیلی جون فرستادیم تلویزیون جام جم و عکس آرین و یونا رو  تلویزیون نشون داد خیلی بامزه بود.آرین کلی حال کرد وقتی عکسش رو تو تلویزیون دید و آقای گوینده گفت بابای آرین هم میخواد مثل اینکه شبیه آرین بشه

                 

 کلاس زبان ترم دوم مکالمه گل پسری چند روزی میشه شروع شده و با علاقه زیاد میره و بعد کلاس هم میگه مامانی بیا  ورک بوک رو بنویسیم تیچر گفته همشون رو باید رنگ کنید و بنویسید قربونش برم به کلاس زبان هم میگه پاشو بریم مدرسه دیگه مامانی! 

اینروزها با اومدن گوجه سبز بدجوری هوس کردم و با کلی نمک میخورم چند روز پیش یه دمپایی طبی خریده بودم که تو خونه بپوشم دیشب که پام کردم دیدم نمیره تو پام تعجب کردم یکمی که نگاه کردم دیدم واااااااااای پاهام چقدر ورم کرده کلی تپلی شده و به گفته مازیار زیرش کمی آب جمع شده خیلی ترسیدم! البته ناگفته نمونه بازار آبادان رو هم جمعه که رفته بودیم کلی گشتیم شاید به خاطر اون باشه...امروز وقت دکتر دارم برم ببینم چی میگه اینروزها حسابی سنگین شدم تا حالا ۱۴ کیلو وزنم زیاد شده خیلی شیکمو شدم هر چیزی که میبینم میخورم خیلی بهم میچسبه و لذت بخشه حتی نون و پنیر و گوجه که قبلا اصلا دوست نداشتم الان اونقدر میچسبه که حد نداره

لباسایی که مامان خورشید برا نی نی خریده

در مورد انتخاب اسم هنوز به جایی نرسیدیم و کماکان گل پسرمون اسم نداره اسمهایی که تا حالا به مرحله نهایی رسیدن و دوباره کنسل شدن رو مینویسم البته من پیداشون کردم و مازیار کمی تا حدودی تاییدشون کرده ولی تثبیت نشدن " آراز - رادین - آراد - هیراد  " حالا قراره یه روز سر فرصت با مازیار بشینیم و فکر کنیم

اینا رو هم خودم از اهواز گرفتم واسش

قربونش برم آرین بهش میگم مامانی به نظرت آراز قشنگه یا رادین ؟که اسم داداشی شما رو بزاریم...برمیگرده بهم میگه هر چی تو بگی مامانی همون خوبه و منم دوسش دارموقتی هم میریم اسباب بازی فروشی یا سی دی فروشی براش اسباب بازی بخرم میگم هر چی دوست داری انتخاب کن تا برات بگیرم؟ میگه مامانی هر چی تو دوست داری بگیر برام

هدیه عیدی فرشته جون و عمو به آرین

اینروزها حسابی با ایکس باکس سرگرمه و کلی پیشرفت کرده و مراحل بازیها رو بخوبی حتی بهتر از من و مازیار رد میکنه صبح که از خواب بیدار میشه قبل از هر کاری به طور اتومات مستقیم میره سمت تلویزیون و روشنش میکنه و شروع میکنه به بازی... برای اینکه کمتر بره سراغش یه چند تا کلاس دیگه هم اسم نوشتمش کلاس سفال سازی و نقاشی که امروز ۲ اردیبهشت جلسه اولشهاحتمالا نقاشی رو نبرم چون دو تاشون پشت سر هم هستن و میترسم خسته بشه

حرف زیاده فعلا برا ایندفعه کافیه دوستان اگر کمتر بهتون سر میزنم منو ببخشید سر میزنم ولی کامنت گذاشتن کمی برام سخته چون پشت کامپیوتر زیاد نمیتونم بشینم انشالله بعد به دنیا اومدن نی نی جبران میکنم.

 پ.ن: لباسهای نی نی جون رو لابلای نوشته گذاشتم یه سریش رو از دبی گرفتم یه سریش رو مامان خورشید مهربون خریده و فرستاده و یه سریش رو هم از اهواز گرفتمفکر میکردم زیاد خریدم ولی به نظر میاد کم باشه بازم باید برم خرید

 

ماه هشتم (هفته 34)

$
0
0

سلاااااااااام سلاااااااااااااام دوستای گلم خوبین خوشین؟

اینجانب مامان مریم قلمبه ۷۰ کیلویی در خدمت شما هستم که ماه هشتم رو دارم سپری میکنم و یکمی بگی نگی خسته شدم شبها خوابیدن خیلی سخت شده مخصوصا بیدار شدن های شبانه برا رفتن به دستشویی و یا از این پهلو به اون پهلو رفتن از پسر کوچولوی شیطون بی اسممون هم هر چی بگم کم گفتم اونقدر تو دل مامیش ورجه وورجه میکنه که بعضی وقتها دیگه کم میارم یه دفعه میبینم همزمان به چهار پنج نقطه از شکم مبارکم شلیک میشه تق تق تق تق تق یا اینکه چنان کش و قوس میاد که شکمم رو بیضی شکل میکنه تا جایی که یادم میاد آرین اصلا اینجوری نبود.فکر کنم بر خلاف آرین که خیلی مهربون و آرومه این یکی حسابی شیطون بلا بشه

                

چند تا کار دارم که اینروزها میخوام انجامشون بدم یکی اینکه تصمیم دارم یه سر برم آتلیه و عکس های بارداری یادگاری بندازم چون فکر کنم دیگه آخرین بارداریم باشه یه آتلیه ای اونروز به چشمم خورد که نوشته بود ثبت خاطرات دوران بارداری یه سر باید به اونجا بزنمدوم اینکه قبل آتلیه یکمی به سر و صورتم سر و سامونی بدم میخوام موهامو رنگ یا مش کنم ولی نمیدونم ضرر داره یا نه؟ و کی میتونم این کار رو انجام بدم؟ از دوستان عزیزم که تو این زمینه اطلاعات دارن ممنون میشم راهنماییم کنن؟ 

تصمیم داشتم برا زایمان سزارین برم تهران پیش مامانم اینا و برنامه ریزی هم کرده بودم و چند روز پیش هم رفتیم پیش دکتر فرودگاه که نامه بگیرم یه موقع مشکلی پیش نیاد و گفت اگه مشکل خاصی تو دوران حاملگی تا الان نداشتی نامه رو امضا میکنم و سعی کن قبل از ماه نه دیگه رفته باشیو مشکلی نداره

ولی الان دو روزی هست که منصرف شدم و تصمیم دارم اهواز بمونم احساس میکنم پیدا کردن دکتر جدید و بیمارستان تو تهران کمی برام سخت باشه البته هنوز قطعی هم نشده که حتما بمونم اهواز دوستان عزیزم بیمارستان و دکتر خوب تو تهران اگه کسی میشناسه ممنون میشم راهنمایی کنید؟

در مورد بیهوشی اتاق عمل ایندفعه نمیدونم چرا خیلی دوست دارم بیحسی نخاعی بشم که وقتی نی نی به دنیا میاد اولین نفری باشم که صداش رو میشنوم و میبینمش ولی خیلی میترسم از بیحسی نخاعی شدن و شاهد همه ماجراهایی که تو اتاق عمل میفته مثلا شنیدن صدای کارد چنگال ولی فکر کنم اگر بتونم و شجاعتش رو داشته باشم خیلی عالی میشه مخصوصا که مازیار هم بتونه بیاد اتاق عمل و کنارم باشهدوستانی که بیحسی نخاعی کردن آیا واقعا سخته یا نه مثل بیهوشی معمولیه؟

یه متکای مخصوص دوران بارداری چند وقته میشه خریدم آی حال میده باهاش خوابیدن اولش که خریدم احساس کردم عجب چیز مزخرفیه و چقدر گنده است و جا زیاد میگیره و دوسش نداشتم و نمیتونستم باهاش کنار بیام ولی الان واقعا میفهمم چقدر چیز خوبی هست و اگه نبود چطوری میتونستم با این شکم گنده ام بخوام و توصیه میکنم به دوستان که تو دوران حاملگی حتما تهیه کنن مخصوصا ماههای آخر

و اما آرین گوگولی خودم عشق و نفس زندگیم که عاشقشم و بینهایت دوسش دارم دو تا کلاس که ثبت نامش کردم رو با اشتیاق فراوون میره کلاس زبان که معلمش ازش راضیه و کلاس سفال سازی که با دوستاش تو کلاس گل بازی میکنن و اشکال مختلف میسازن

اونروز کاغذ و قلم آورده بهم میگه مامانی هر چی میگم رو بنویس میخوام نامه بنویسی کلی چیز میز گفته و منم دقیقا هر چیزی گفته رو نوشتم و بعد ازم گرفته و برده داده به مازیار و میگه بگیرش نامه است حالا بخونش و باز دوباره و سه باره و چهار باره هم اومده و گفته براش نوشتم یکیش هم برا دوستش یونا نوشته و یکی دوبار هم رفته وبه مازیار گفته تا مازیار هم گفته هاش رو نوشته که مازیار برگشته بهش میگه بابایی اینجوری نمیشه باید تو هم یه وبلاگی چیزی بزنی و اونجا تایپ کنی و مثل مامانی بشی یه وبلاگ نویس

یکی از نامه های کوتاه آرین (به قول خودش)

"پرینتر یک جزء خانواده است و غذاش همش کاغذه و او همیشه روی میز پیش کامپیوتر هاست و دوست کامپیوتر هاست... پتو ها همیشه دوست دارند بروند روی آدما و خودشون دوست دارند همیشه سرد بمونند..."

 این عکس آرین رو خیلی دوسش دارم یعنی عاشقشم فندق به این خوشمزگی تا حالا دیده بودین؟

                 

                                         

 

ماه نهم بارداری- هفته 35

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

 تشکر میکنم بابت کامنتهای پست قبل و راهنماییهای خوبتون خیلی خیلی خوشحالم دوستانی مثل شما دارمکه کلی اطلاعات مفید و خوب در اختیارم گذاشتید

سخنی با نی نی 

نی نی گلم بالاخره ماه هشت هم تموم شد و وارد ماه نه شدیم خوشحالم که هشت ماه رو در کنار هم به سلامتی طی کردیم و مشکل خاصی نداشتیم امیدوارم بقیه راه رو هم که چهار هفته بیشتر نمونده به سلامتی بگذرونیم. دوست ندارم زودتر بیای پیشمون همونجا بمون و بزرگ شو و به موقع بیا پسر گلم

راستش دیروز اوضام خوب نبود شکمم همش سفت میشد و کمی درد داشتم وقت دکتر گرفتم و با مازیار و آرین رفتیم مطب خانم دکتر معاینه کرد و گفت مشکل خاصی ندارم ولی همون که از تخت بلند شدم دوباره سفت شد و بهش گفتم که خیلی موقع ها اینجوری میشه و گفت ممکنه کانترکشن باشه دراز بکش دوباره بیام ببینم.اومد بالا سرم و گفت دعا کن که نباشه چون هنووووووز خیلی زوده که بخوایم عملت کنیم ولی اگه خیلی سفت میشه و همراه با درد هست باید بستری بشی و دارو بگیری.مازیار هم همش اصرار داشت که اگه فکر میکنی حالت خوب نیست و مشکل داری خب بریم بستری شو که یه موقع برا نی نی مشکلی پیش نیاد.دکتر گفت الان خیلی مشخص نیست چون وقتی دراز میکشی شکمت خوبه و سفت نیست برو استراحت کن اگه دیدی خیلی سفت میشه و همراه با درده بیا بیمارستانبهشون گفتم یه سونو هم نوشتن که برم ببینم نی نی مون چقدر بزرگ شده و جاش اون تو چطوره؟

رفتیم سونوگرافی که برای آخرین بار گوگولی رو تو شکمم ببینیم قربونش برم تو ۳۴ هفته و سه روز ۲۷۰۰ گرم وزنش بود و به گفته آقای دکتر سالم سالم بود خدا رو شکر

اومدیم خونه مازیار همه کارا رو کرد و شام رو درست کرد منم استراحت کردم و حالم کمی بهتر شد

و اما اسم نی نی به احتمال ۹۰ ٪ تصویب شد جزو اون اسمهایی نبود که تو این مدت بهشون فکر کرده بودیم یهویی به ذهنم رسید و چند باری تکرارش کردم و خوشم اومد مازیار هم دوست داره و به احتمال ۹۰ ٪ همین بشه... " آرتین "

آرتین گلم چهار هفته بیشتر نمونده بیایی پیشمون و جمع سه نفره مون رو چهار نفره کنی و داداش آرین رو از تنهایی در بیاری تا حوصله اش سر نره و با هم بازی کنین پس مامانی گلم اصلا عجله نکن و به موقع به دنیا بیا تا یه موقع مشکلی نداشته باشیم که بخوای بستری بشی تا همین دیروز قصد داشتم برا زایمان برم تهران در این مورد خیلی خیلی دو دل بودم که چیکااااااار کنم ولی از دیروز که این مشکل برام پیش اومد ترسیدم و میخوام همینجا در کنار مازیار باشم

اینروزها مازیار کاراش خیلی زیاد شده و یه بیمارستان دیگه هم بهش پیشنهاد کار دادن و چند روزیه که تو NICU اونجا کارش رو شروع کرده و رئیس بخش هم شده عزیزم بهت تبریک میگم اگه میخواستم یه موقع تهران هم برم با این شرایط کاری مازیار نمیتونست بیشتر از یکی دو روز پیشمون باشه و تقریبا حدود یکماهی باید اینجا تنها میموند

 بالاخره قسمت نشد برم تهران! آرین شد کاکو شیرازی آرتین هم میشه پسر اهوازی

دیروز هفت ماه کارانه مازیار رو یکجا ریختن به حسابش و خیلی خیلی خوشحال شدیم چقدر خوبه حساب بانکی آدم پر پول باشه... از دیروز کلی نقشه ریختم واسه پولا... به مامانم زنگ زدم میگم میگه دختر ولخرجی نکنی هاااا راس میگه من خیلی ولخرجم ولی تصمیم گرفتیم که قسمت بیشتر قسط خونمون رو که تو کرج خریدیم رو هم با این پول بدیم و کلکش رو بکنیم  کم کم به امید خدا ما هم بشیم صاحب خونه 

دوست دارم یه دستبند بخرم ماه پیش با مازیار رفتیم بازار زرگرها که بخرم خیلی چیزهای شیک به چشمم نخورد ولی یکیش رو کم مونده بود بخرم... که لحظه آخر منصرف شدم خیلی طلا دوست نیستم ولی خب آدم اینو اونو میبینه که طلا میخرن و میندازن یهو هوس میکنه دیگه  خوب شد نخریدم تو این مدت قیمت طلا خیلی افت کرده و اگه خریده بودم الان کلی افسوس میخوردم... نمیدونم الان اگه برم بگیرم موقع خوبیه یا نه؟اگه کسی میدونه لطفا راهنمایی... یه موقع خدا رو چی دیدی روز زن و مادر صاحب یه دستبند شدم

 

 

هفته 36 بارداری و روز مادر

$
0
0
 

سلام دوستان و مامانهای خوب و مهربون

خوبین خوشین؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر  

روز مادر رو به همه مامانهای گل مخصوصا مامانهای وبلاگی تبریک میگم و ممنونم از تبریکات پرمهرتون

دیشب به مناسبت روز مادر مازیار پیشنهاد یه شام تو رستوران هتل فجر رو داد قبل از شام یه سر بازار طلا رو زدیم خیلی شلوغ بود یعنی جلوی هر مغازه سه ردیف آدم جمع شده بودن و اصلا نمیشد نزدیک مغازه ها رفت داخل چند تایی مغازه رو رفتیم و دستبندهاش رو نگاه کردم ولی چیزی مورد پسندم واقع نشد

 به پیشنهاد دوستم هورمهر عزیز که طلاهای مینا کاری مخصوص اهواز رو معرفی کرده بود یه نگاهی کردم همینجوری پشت ویترین زیادبه نظرم خوشگل نیومد ولی داخل مغازه که رفتم و دیدمش خوشم اومد شیک و قشنگ بود طلاش هم مثل طلاهای معمولی ۱۸ عیار نبود و ۲۲ عیار بود و قیمتهاش یکمی بالا بود خوشم اومد ولی نخریدم چون دفعه اولی بود که همچین طلایی میدیدم گفتم یکمی فکر کنم حالا اگه خوشم اومد میرم بعدا میگیرمش

 جاش یه انگشتر کادو گیرم اومد انگشتری که دوران نامزدیمون مازیار به انتخاب خودم برام خریده بود و تو سفر به یزد گمش کرده بودم لنگه اونو خریدم و خیلی دوسش دارم.بعد بازار رفتیم شام استیک و مرغ چینی خوردیم خوشمزه بود و چسبید کلا رستوران هتل خلوته ولی کیفیت غذاهاش خوبه و خوش گذشتمازیار عزیزم ممنونم بابت شب خوبی که با هم داشتیم

بعد شام گفتیم یه سر بریم بیمارستان امام که من یه چکی بشم که یه موقع مشکلی نباشه آخه این چند روزه نی نی یکمی اذیتم میکرد و شبها مخصوصا سفت میشد. مازیار گفت اینترن ها و رزیدنت های امام آشنا هستن بریم اونجا رفتیم بخش زنان و کلی تحویلمون گرفتن و یه تست NST انجام دادم و خدا رو شکر قلب نی نی به خوبی میزد و تستم هیچ مشکلی نداشت چند دقیقه ای هم دکتر بالای سرم بود و کانترکشن های شکمم رو چک میکرد که اونم گفت هیچ مشکلی نیست و خوبه خوبه... خدا رو شکر خیالمون راحت شد از بابت نی نی آرتین شیطون

                 

کلاس زبان آرین ترم دومش رو به اتمامه و کلی کلمه و مکالمه تو این ترم یاد گرفته پنجشنبه همین هفته امتحان فاینال دارن. کلاس سفال هم هی بدک نیست خیلی خوب نیست بد هم نیست از هیچی بهتره... انشالله بعد از به دنیا اومدن نی نی میخوام کلاس بلز و شنا رو شروع کنیم که بره

علاقه بسیار زیادی اینروزها به اعداد پیدا کرده دوست داره تا صد و بیشتر با هم بشمریم تا ۱۰ رو عالی به دو تا زبان فارسی و انگلیسی با مفاهیمشون بلده  ۱۰ به بعد رو هم با کمک هم میشمریم.

بهم میگه مامانی اگه دو تا صفر بزاریم پشت ۵ میشه چند؟ مامانی میشه ۵ ولی اگه جلوش بزاریم میشه پانصد.

مثلا میگه مامانی اگه کلی ۱۰  " خیلی زیاد ۱۰"   بزاریم پیش هم چند میشه؟

میگم مثلا چند تا ۱۰ ؟  میگه حالا خب خیلی زیاد دیگه! بگو بگو میشه چند؟

امروز رفتم و برا آرتین چند تایی چیز میز خوشگل خریدم آخه زیاد براش خرید آنچنانی نکردم و گفتم هر چی لازم داشتیم همون موقع میخرم ولی با دیدن سیسمونی دوستان دلم خواست و چند قلم براش اسباب بازی و ظرف غذا و ساک حمل و کفش خریدم تخت و کمد و اینجور چیزها هم که نخریدم و گذاشتم یه دفعه تهران که رفتیم هم برا آرین و هم برا نی نی همون موقع بگیرم آخه اگه الان بگیرم تو اسباب کشی احتمالا خراب میشه... و قراره تخت و پارک آرین رو باز کنیم و برا نی نی  استفاده کنیم.

با آرین داشتیم برا نی نی اسباب بازی انتخاب میکردیم که یهو آرین گفت برا منم انتخاب کنیم دیگه و یهویی عصبانی شد و گفت اصلا خودم میرم برا خودم انتخاب کنم و وقتی براش علائم رانندگی رو انتخاب کردیم که بخریم برگشته میگه فقط یه دونه برا من میخری؟ یه لیوان هم براش خریدم و بهم میگه دو تا فقط؟ یعنی حساس شده برا وسایل های نی نی؟

 

 


مامان خورشید و روزشماری تا اومدن نی نی

$
0
0

سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

اینروزها خیلی زود داره میگذره شنبه که میاد چشم بهم میزنم چهارشنبه شده خوشحالم که شنبه تا چهارشنبه صبح تا ظهر پشت سیستمم مشغولم و گذر زمان رو نمیفهمم پنجشنبه هم که میشه میگیرم میخوابم تا ظهر که خیلی میچسبه روزشماری تا اومدن نی نی شروع شده تقریبا تا ۲۰ روز دیگه اومده پیشمون یعنی کمتر از یکماه

مامانم دو روزی میشه اومده پیشمون و خیلی خوشحالیم کلی تو خونه کار کرده و همه جا شده عین دسته گل دستت درد نکنه مامان جونممامان خورشید یه لباس زرافه خوشگل هم سوغاتی بر آرین آورده آرین به مامان خورشید میگه چه خوب! من روباهش رو داشتم الان یه زرافه هم الان دارم

                  

 وسایل های نی نی رو هم کم کم داریم مرتب میکنیم و آماده میشیم برا اومدنش تخت و پارک آرین رو از تو انباری در آوردیم و نصبش کردیم اتاق خوابمون خیلی شلوغ شده رسما دارم میشم مامان دو تا بچهواااای باورم نمیشه! دو تا بچه داشته باشم هنوز سی سالمم نشده اونوقت باید دو تا نی نی رو اداره کنم فکر کنم اوایلش خیلی سخت باشه تا بیام عادت کنم

میخواستم آرین رو زبان ترم سوم ثبت نام کنم که کلاسشون صبح ها ساعت ۱۱ هست که دیدم ای خدا چطوری میخوام ببرمش کلاس؟ با وجود نی نی...احساس میکنم دست و پام بسته میشه و خیلی نمیتونم به آرین برسم و زیاد اینور اونور ببرمش مثل قبلیکمی دلم گرفته... ولی باید خودمو با شرایط جدید وفق بدمبه همین دلیل فعلا ساعت بعد از ظهر ثبت نامش کردم

                    

مامانم زحمت کشیده و یه diaper champ (سطل زباله بدون بو) خریده و آورده برامون خیلی چیز خوبی باید باشه سر آرین خیلی سر این مساله اذیت شدیم ولی ایندفعه فکر کنم خوب باشه و بدرد بخور دستت درد نکنه مامان جونم

                        

 


پ.ن: دوستان عزیزم اسم وبلاگمون از آرین و مامانی به آرین و مامانی و آرتین تغییر یافت دوستان عزیز اگه تمایل داشتید اسم وبلاگمون رو تو لیست دوستاتون عوض کنید...ممنون و سپاسگذارم از همکاریتون 

 

 

هفته 37

$
0
0

سلام دوستان خوبین؟

مامانم جمعه عصر از پیشمون رفت آخه خاله ها و بابا جون دلشون براش تنگ شده بود دو هفته دیگه دوباره برمیگرده...مامان جونم دستت درد نکنه چهار روزی که پیشمون بودی کلی زحمت کشیدی و خیلی خیلی خوش گذشت

                 

هفته ۳۶ هم تموم شد و وارد هفته ۳۷ شدیم نی نی جونم اگه این هفته هم بگذره دیگه میشی یه نی نی کامل و دیگه نارس نیستیچشم بهم زدنی نه ماه تموم شد و دو هفته بیشتر نمونده دو تا جمعه بگذره جمعه سوم پیشمون هستی و من یه نفس راحتی میکشم و سبک میشم سنگینی خیلی بده

آرین بهم میگه مامانی من سعی ام رو میکنم که بزرگ نشم اونوقت شما هم پیر نمیشین چون اگه پیر بشین میمیرین اونوقت من تنها میمونم گل پسرم اینروزها خیلی رو مساله مرگ حساس شده و سوالهایی پیرامون همین مساله میپرسه اونروز وقت خواب بهم میگه مامانی من تو کارتونها دیدم وقتی مادرا بچشون رو به دنیا میارن خودشون میمیرن منم بهش توضیح دادم نه عزیزم نترس دکترا خیلی خوب کارشون رو بلدن و مامانی چیزیش نمیشه

                 

چند تا شاخه گل مصنوعی تو خونه داریم که اینور اونور تو گلدونهای کوچیک گذاشتمشون روزی چندین بار اونا رو برمیداره و میاره میده بهم و میگه تقدیم به مامانی و بهم میگه تا آخر آخر میخوام این گل ها رو بدم به تو عاشقتم پسرم عشق منی تو ممنونم بووووووووووس

جمعه بعد از ظهر مامانم رو گذاشتیم فرودگاه و برگشتنی گفتیم یه سری بزنیم نمایشگاه کودک و نوجوان یه گشتی زدیم و چیز خاصی نداشت آرین خواست که صورتش رو نقاشی کنیم که شبیه ببر بشه و نشست و خانومه براش نقاشی کرد خوشگل شده بود ولی همش میگفت مامانی احساس میکنم مثل وقتی که دندانپزشکی رفتیم صورتم بی حس شده و تا رسیدیم خونه چند تایی عکس گرفتیم و گفت حالا بشور

                    

موقعی که میریم بیرون برا خرید اسباب بازی و لباس و کارتون و سی و دی هیچوقت نشده که بگه اینو میخوام اونو میخوام و همیشه خودم براش خریدم و هر وقت هم میپرسم چی میخوای؟ میگه خب خودت انتخاب کن ولی جدیدا درخواست دوچرخه کرده و دو سه روزی هست میگه مامانی برام دوچرخه میخری؟

بابایی بهش میگه آرین چی میخوای برات بخریم ؟ آرین میگه خب دوچرخه

بابایی میگه: سبیل بابات میچرخه ... کلی میخندیم 

امروز احتمال زیاد بریم براش بخریم نمیدونم اهواز کجا دوچرخه دارن حالا شاید یه سر رفتیم سمت مرکز شهر و خیابون امام اونجا چند تایی مغازه دیدم

گهواره آرین رو از دفعه پیش نگه داشته بودم خیلی به دردمون خورده بود دفعه پیش ایندفعه گذاشتیم تو اتاق خودمون و هر وقتی میبینم آرین میره توش و اونروز یه عکس یواشکی ازش گرفتم و بهش میگم آخه چطوری اون تو جا شدی؟  و خجالت کشیده

                    

 

6 روز دیگه مونده :-) تا اومدن نی نی

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

هفته ۳۷ رو چند روز پیش پشت سر گذاشتم و دیگه آخرای بارداریه اگر خدا بخواد این هفته هفته آخره و هفته دیگه نی نی اومده تو بغلمونای جانم نی نی گولو نیوومده دوستت داریماول از خدا میخوام یه نی نی سالم بهمون بده بعدشم خیلی دوست دارم نی نی چوچولوم موهاش فرفری باشه و رنگش سبزه یعنی میشه هاهاهاهاها

روزشماری شروع شده به تعداد روزهایی که باید بگذره قرص فیفول دارم اگر اونا تموم بشه فرداش باید برم عمل با آرین هر روز میریم قرص هام رو چک میکنیم و میشمریم ببینیم چند تاش مونده و آرین میگه اگه میشه مامانی میخوام انگلیسی بشمرم فارسی یکمی سخته!آخه وقتی فارسی میشمره از ۶ یهو میپره ۹ و میگه بازم هفت و هشت رو خوردم

هفته پیش دکتر بودم و همه چی خدا رو شکر عالی بود ولی دکتر وقتی شکمم رو معاینه کرد گفت نی نی گرد شده و بالاها داره سیر میکنه و ماشالله تپل مپل هم هست و گفت برای احتیاط یه آزمایش قند بده ببینیم یه موقع دیابت حاملگی نداشته باشی اولش کلی خوشحال شدم که نی نی تپلیه ولی بعدش که به مازیار گفتم گفت زیاد هم خوب نیست و خطرناکه و مادرهایی که بچه های چاق یا بالای ۴ کیلو به دنیا میارن دیابت حاملگی دارن و خوب نیست و معمولا بچه رو چند روزی باید بستری کرد و مشکلات خودش رو داره نگران شده بودم که خدا رو شکر وقتی جواب آزمایشم رو گرفتم قند ناشتا و بعد صبحانه ام هر دو تا شون زیر ۱۰۰ بود و کلی کیف کردم

اواسط هفته دیگه صبح ساعت ۶ وقت عمل دارم و احتمال زیاد بیحسی نخاعی بشم خیلی دوست دارم نی نی رو موقعی که به دنیا میاد ببینم و با دکترم هم صحبت کردم و قرار شده مازیار هم تو اتاق عمل کنارم باشه خیالم راحته و فقط باید سعی کنم که نترسم و بتونم تا لحظه آخر رو حرفم وایستم و بیهوشی کامل نخوام بشم

چند وقتی بود میخواستم برا رویان اقدام کنم که همش عقب میوفتاد امروز بالاخره تماس گرفتم و گفتن اگه آزمایشات جوابش آماده بشه یکروزه بقیه کارهاش درست میشه و خدا رو شکر یه آزمایشگاهی بود که فردا جواب آزمایشم رو اماده کنه چون هفته دیگه تعطیلیه و اکثرا همه جا بسته است و انشالله که جور بشه و کارهای بند ناف نی نی هم ردیف بشه تا بتونیم بفرستیمش بانک خون.

از حرفهای تاریخی که آرین جدیدا زده: مامانی تو میخوای چند تا دختر و پسر داشته باشی ؟

من دو تا پسر برام کافیه تو و آرتین دیگه نمیخوام نه دختر نه پسر!

آرین: مامانی ولی من اگه بزرگ بشم به خانمم میگم ۱۰ تا بچه بیاره!

من:

بعد از شوکه شدن به مدت چند دقیقه...یخم که وا شد بهش میگم حالا چرا ده تا؟

آرین : آخه میدونم خانمم خوشحال میشه

یونا جون اومده بود خونمون و دسته اکس باکسش رو هم آورده بود و کلی با آرین بازی کردن و بهشون خوش گذشت چند روز پیش هم ما با دسته اکس باکسمون خونشون بودیم 

چند تا عکس عصری شاید اضافه کنم

38 هفته نی نی میاد پیشمون

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

پنجشنبه خاله لیلی و خاله الهام اومدن اهواز پیشمون و کلی خوشحال شدیم و سرمون حسابی گرم شده آرین صبح تا شب با خاله ها اکس باکس و آی پد بازی میکنه و سرگرمه

دیروز هم مامان خورشید جونم با 8 ساعت تاخیر هواپیما ساعت 3 نصفه شب رسید اهواز خیلی از هواپیماها به خاطر بدی آبهوا و خاک پروازشون کنسل شده بود ولی پرواز مامانم اینا به خاطر نقص فنی هواپیما از نصفه راه برگشته بود تهرانو پرواز ساعت 5 عصر 1:30 نصفه شب انجام شده بود

حالا دیگه دور و برمون حسابی شلوغ شده و منتظر نی نی هستیم که بیاد پیشمون

دوستان گلم دعا یادتون نره


آرتین به دنیا اومد

$
0
0
  سلام دوستان گلم

ممنونم از تبریکات پر از محبتتون 

تشکر میکنم از لیلی جون مامان یونا گلی که زحمت کشیدن و تشریف آوردن بیمارستان ملاقاتمون و کلی خوشحالمون کردن

نی نی آرتین ما سه شنبه ۱۶ خرداد ساعت ۸:۳۰ صبح در بیمارستان خصوصی  آریا اهواز با وزن ۳۳۰۰ و قد ۴۹ و دور سر ۳۵ به دنیا اومد

خوش اومدی به این دنیا گل پسرم

چند تایی عکس به خاطر روی ماه دوستان میزارم که به یادمون بودند

آرتین در اتاق عمل کنار بابا مازیار

آرتین یک روزه

آرتین و مامانی و بابایی

             

آرتین یک روزه در خواب ناز

 

خاطرات زایمان

$
0
0
سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین؟

                                

گلی که آرین برام آورده بود روز ملاقات بیمارستان

ده روز از اومدن نی نی پیشمون گذشت ۱۰ روزی که به سرعت برق و باد گذشت ۱۰ روزی که کلی خاطرات خوب رو با خودش به دفتر خاطراتمون برد و ثبت کرد مامان بزرگ عزیزم به همراه پدرم از شهر پدریمون لطف کرد و تشریف آورد پیشمون تا دومین نتیجه اش رو از نزیک ببینه روزهای خوبی رو در کنار هم سپری کردیم و کلی خوش گذشت عجب کاچی هایی (در زبان ترکی قویماغ) درست کردن برام با کره محلی هنوزم که هنوزه مزه اش زیر زبونمه

مادر بزرگ عزیزم ممنونم که اومدی پیشمون و خوشحالمون کردی دوستت داریم خیلی زیاد

خیلی خوشحالم خیلی زیاااااااااااااد به خاطرات کامنتهای پست قبل تشکر میکنم از تمامی دوستان و مامانهای گل و خواننده های روشن و خاموش وبلاگم و دوستداران آرین و نی نی به خاطر تبریکات بامهر و دوستداشتنیتون... خیلی دوستتون دارم ممنوووووووووووووونم

آرتین گل پسرم عشقم نفسم خیلی خیلی دوسش دارم عاشقشم خیلی بچه ملوس و مهربون و آروم و دوستداشتنیه تا شیرش رو میخوره میخوابه از خواب که بیدار میشه دهنش رو باز میکنه و میجنبونه و دنبال می می میگرده خیلی خواستنی میشه

چهار سال پیش آرین که به دنیا اومد همه میگفتن مامان شدی یه حس عجیبی بود برا بار اول مامان شدن یه استرس خاصی داشتم ایندفعه که آرتین کوچولو به دنیا اومد به معنای واقعی مامان شدم و به قول مازیار عیالوار شدیم از دفعه پیش لذت بخشتره و روزهای خوبی رو در کنارشون سپری میکنم و عاشقشون هستم... خدایا شکرت

                        

و اما سزارین با بیحسی نخاعی یا اسپاینال

سه شنبه ۱۶ خرداد ساعت ۶ صبح  کلمن بند ناف رویان به دست به همراه مامانم و مازیار راهی بیمارستان شدیم کارهای پذیرش رو انجام دادیم و رفتیم بخش مادران و نوزادان کارهای اولیه انجام شد و حدودای ساعت ۸ راهی اتاق عمل شدم کمی اضطراب داشتم و دل تو دلم نبود و از طرفی خیلی خوشحاااااااااااااال بودم که قراره یکساعت دیگه نی نی رو ببینم و از دست شکم گنده راحت بشم و یه نفس عمیقی بکشم

تصمیمم رو گرفته بودم که بیحسی نخاعی بشم ولی از طرفی هم میترسیدم توکل کردم به خدا و رو تخت دراز کشیدم دکتر بیهوشی اومد و کارش رو شروع کرد سوزن بیحسی رو که زد تو کمرم وحشتناک بود درد عجیبی داشت بعد از چند دقیقه ای ازم سوال کردن که پاهات سنگین شده گرم شده گفتم بله ولی کمی داد و بیداد کردم که هنوز بیحس نشدم و میتونم انگشتام رو تکون بدم ولی پام رو نمیتونستم بلند کنم که پرده ای کشیدن جلوی صورتم و کارشون رو شروع کردن

 سرمای بتادین رو حس کردم همچنین بریدن شکمم رو باتیغ!!! چون قبل از عمل خیلی تحقیق کرده بودم و حتی عمل سزارین رو قبلا از نزدیک هم دیده بودم  لحظه به لحظه همه کارهای جراحی جلوی چشمم بود و ترس بهم دست داد و تا شکمم پاره شد شروع کردن به بخیه زدن و رگها رو بستن که کشیدن نخ بخیه ها رو حس میکردم و شروع کردم به داد و بیداد کردن که واااای من دارم حس میکنم فکر کنم الکی ترسیده بودم

 درد نداشتم ولی حسش وحشتناک بد بود و تحمل من خیلی کم که دکتر بیهوشی گفت باشه الان دارو میزنم که نفهمی مورفینی چیزی زد تو رگم و من دیگه واضح صحبتهاشون رو نمیشنیدم(کاشکی تحملم رو یکم میبردم بالا و داد و بیداد نمیکردم ) و همه چی رو چهار تا میدیدم حتی وقتی بچه رو در آوردن صداش رو میشنیدم ولی نه به صورت واضح و وقتی بهم نشونش دادن تو خواب و بیداری بودم نه رو زمین بودم نه رو هوا سرم سنگین بود به زور تونستم ببینمش

عزززززیزم اولین چیزی که یادم میاد رو صورتش دیدم چاله چونه اش بود و پرسیدم نی نی سالمه که بهم گفتن آره و دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه تو ریکاوری بیدار شدم و دیدم پرستارا بهم میگن مریم خانوم پاهات رو تکون بده پاهام رو به راحتی تکون دادم و منتقلم کردن به بخش

همون موقع که نی نی به دنیا اومده بود تحویلش داده بودن به مازیار و مازیار هم بعد از معاینه دیده بود نفسش کمی تنده برده بود آی سی یو و چند دقیقه ای اونجا بالا سرش بود... ولی خدا رو شکر نی نی سالم بود و چیزیش نبود

یک شبی که بیمارستان بودم وحشتناک بود طوری که نصفه شب کلی گریه کردم دو بار رگی که سرم میگرفتم پاره شد و یکی دوبار دارو ها رو تو رگ پاره بهم دادن که وحشتناک درد داشت و میسوخت طوری که گریه ام گرفته بودبه خاطر بیحسی نخاعی سرم رو جرات نمیکردم تکون بدم و به پیشنهاد دوستان کلی قهوه و نسکافه خوردم ولی شب اومدن که بلندم کنن راه برم هر کاری کردم نتونستم واقعا درد داشتم دردم خیلی زیاد بود همون لحظه گفتم یعنی ممکنه من خوب بشم و بتونم دوباره راه برم

همون شب مامانم پیشم بود کلی زحمت کشید تا خود صبح نتونستیم بخوابیم نی نی آروم خوابیده بود هر وقتی واسه شیر بیدار میشد ولی من خیلی اذیت بودم همش تو فکر این بودم که چرا نتونستم راه برم اتاق های بغلمیون هر کس بیهوشی کامل شده بود همه بلند شدن و راه رفتن ولی من نتونستم و صبح شد نزدیکهای ظهر با کمک مامانم به زور بلند شدم و با کلی درد و ناله و گرفتن کلی مسکن چند قدمی راه رفتم و برگشتم به تختم و دکترم اومد و ویزیت کرد و گفت شکمت خیلی نفخ داره تا میتونی باید راه بری که خوب بشی سعیت رو بکن تا امروز مرخص بشی

بعد از دکتر دوباره بلند شدم راه برم از سر درد خبری نبود گفتم خدا رو شکر چون کلی مایعات خوردم سر درد ندارم ولی دفعه دوم که چند قدم راه رفتم کم مونده بود از سر درد و سرگیجه بیفتم که با کمک پرستار برگشتم تختم و سردرد هام از همون موقع شروع شد...سر درد به معنای واقعیخیلی خیلی بد بود تا چهار روز هر وقت بلند میشدم سر درد رو داشتمولی وقتی دراز میکشیدم خوب میشدم کلا از بیحسی نخاعی خوشم نیومد و راضی نبودم و اصلا بیحسی نخاعی رو توصیه نمیکنم

روز اولی که خونه اومدیم

آرتین رو تختمون خوابیده بود آرین هر چی عروسک و اسباب بازی داشت از تو اتاقش آورده و ریخته بود رو تختمون و به آرتین نشون میداد و میگفت اینا مال آرتین باشه و باهاش بازی کنه

روز دوم

آرین : مامانی تو خونه کی رو از همه بیشتر دوست داری؟

خب معلومه عزیزم تو رو ... تو عشق منی خودت هم میدونی

روز سوم

آرین : مامانی میدونی خیلی دوستت دارم اندازه آسمون و ستاره و ماه

نی نی رو دادیم بغل آرین میگه قلقلکم میاد وقتی بغلش میکنم

روز چهارم

آرین : مامانی آرتین برای من خیلی سنگینه ندین به من که بغلش بکنم

روز پنجم:

دارم آرتین رو شیر میدم آرین اومده نشسته پیشم بهم میگه مامانی میدونی من تو رو خیلی دوست دارم تو امید منی!

من : یعنی چی مامان؟ ----------- آرین : یعنی اینکه من تو رو بیشتر از خودم دوست دارم... بغلش میکنم و فشارش میدم و میگم منم عاشقتم پسر مهربونم

روز های بعدی: میاد من و کلی بوس میکنه و پشت سر هم میگه مامانی خیلییییییییییییی دوستت دارم

آرین آرتین رو خیلی خیلی دوست داره و حسابی هواش رو داره

تا آرتین صداش در میاد آرین میدوه میاد پیشم و میگه مامانی زود باش بیا آرتین باز دوباره گشنش شده ... بدو بیا دیگه زود باش

قرار بود وقتی آرتین به دنیا میاد با خودش از طرف خدا برا آرین جایزه بیاره و تو بیمارستان جایزه رو داد به آرین و آرین کلی از دیدن جایزه اش ذوق زده شد و دیگه حاضر نبود بیمارستان پیشمون بمونه و همش به مازیار میگفت بریم خونه باطری بزاریم ببینیم چجوریه؟ولی وقتی خونه رفته بودن به مازیار گفته بوده که آرتین که نمیتونه  اینو برام بیاره آخه تو شکم مامانی که جا نمیشه من خودم میدونم شماها این جایزه رو برام خریدینکه من بعدا بهش گفتم آره عزیزم ما برات خریدیم از طرف آرتین

                

                                جایزه آرتین به آرین---- آرین و یونا

 شب هفتم بابا جون یه کیک خریدن  و ما رو سورپرایز کردن و مامان خورشید هم یه شام خوشمزه درست کردن و دور هم جمع بودیم و بابا جون مهربون تو گوش نی نی اذان خوندن و براش اسم گذاشتن و نی نی رو دست به دست دادیم و نی نی مون نامدار شد آقا آرتین گل... عزیزم مبارکت باشه... بابا جون ممنونم

                 

کلی هم کادوهای خوشگل نصیب آرتین جون شد عزیزم مبارکت باشه ممنونم از مادربزرگ و بابا جون و مامان خورشید و ممنونم از دسته گل های زیبایی که تو بیمارستان برامون آوردین بابا مازیار و خاله ها و آرین عشقم و  مامان لیلی و یونا گلی

             

                                   گل لیلی جون و یونا گل پسری

             

 

 

آرین و نی نی

$
0
0
 سلام دوستان

خوبین خوشین؟

اینروزها سرم حسااااااابی شلوغه و وقتی برا خودم نمونده مامان مریم اکتیوی که هر روز یه پاش بیرون بود دیگه نمیتونه زیاد بره بیرون

با بچه ها تو خونه سرگرمم و راستش دوست هم ندارم زیاد برم بیرون با این هوای وحشتناک گرم اهواز

چون آرین عشقم پسر خیلی خوبیه یه تیرکمون خوشگل مامان براش جایزه گرفته

 

یکی دوباری مجبور شدم برم بیرون و نی نی رو بزارم پیش باباییش ولی وقتی بیرون بودم فکرم همش تو خونه بود نکنه آرتین بیدار بشه و بیقراری کنه... نکنه گرسنه اش بشه و هیچ نفهمیدم چطوری کارام رو با عجله و هول هولی کردم یکی دوبار برا دندون آرین بیرون بودیم... یکبار هم رفتم برا خودم مانتو بخرم چون هیچکدوم از مانتوهام هنوز اندازم نشده ولی چیزی خوبی پیدا نکردم

کلاسهایی که میخواستم آرین رو اسم بنویسم فعلا تصمیم گرفتم نبرمش یکی اسکیت بود که قرار بود با یونا ببرمش که یک جلسه رفتیم و به خاطر گرمی هوا دیگه نبردمش و بلز هم میخواستم ببرمش اما نه به صورت موقتی بلکه اگه بشه به صورت مداوم و حرفه ای ولی دیدم یکسال بیشتر اهواز نیستیم و احتمالا مثل کلاسهای پیانویی که خودم رفتم میشه و نصفه میمونه و تصمیم گرفتم یک دفعه تهران که رفتیم و ساکن شدیم اونجا ببرمش کلاس زبان هم که ترم جدیدشون هنوز شروع نشده تو خونه خیلی حوصله اش سر میره مدام جلوی تلویزیونه یا اکس باکس بازی میکنه یا پرشین تون میبینه یه مدت بازیهای جنگی و اکشن اکس باکس براش گرفتم خیلی عصبی شده بود سعی میکنم بازیهایی براش بگیرم که آرامش داشته باشه و سبکش آروم باشه...

 

هنوز خواب شبمون با آقا آرتین گل تنظیم نشده معمولا صبح ها میخوابه و شبها بیداره یک نصفه شب به بعد چشاشو گنده وا میکنه و نگامون میکنه انقدر خوردنی میشه که تا خود صبحشم بیدار بمونه آدم میخواد بشینه و باهاش بازی کنه البته اگه خواب اجازه بده

ماشالله بچه خیلی هوشیاریه هر وقت باهاش حرف میزنیم خیلی خوشش میاد و حواس جمع گوش میکنه و با چشاش هم همه جا رو نگاه میکنه و زل میزنه به نقطه های خاص... هر وقت هم با آرین صحبت میکنیم فکر و حواسش به ما هست و کامل گوش میده.

چند روزیه آرتین حسابی نفخ میکنه و اذیت میشه و به خودش میپیچه منم سعی میکنم غذاهای نفاخ نخورم ولی سرچی که تو اینترنت کردم نوشته بود شیر گاو هم نفاخه ولی دیگه شیر رو باید بخورم که بتونم نی نی رو شیر بدمآروغ زدن نی نی هم درد سری شده و به سختی آروغ میزنه و اگرم آروغش رو نگیریم یا بالا میاره یا اینکه دل درداش بیشتر میشه ولی نصفه شب با چشمای خواب آلودم کلی میزنم به پشتش تا صدای باد گلوش میاد از خوشحالی بال در میارم عجب کار سختیه خداییش... اگه مازیار نبود واقعا کم میاوردم اکثرا این کار سخت به عهده مازیاره

آرین داشت تو  oovoo با مامان شهین صحبت میکرد بهش میگه مامان شهین نی نی مون چند تا کار بیشتر بلد نیست شیر میخوره  آروغ میزنه میخوابه دسشویی میکنه  گریه میکنههمین!

نفهمیدم چی نوشتم خیلی قاطی پاتی شد ببخشید

 

 


نی نی آرتین 25 روزه و مهمونی بازی

$
0
0
سلام دوستان گلم خوبین؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر

هفته پیش اولین باری بود که به همراه نی نی ۴ نفری رفتیم بیرون و بستنی خوردیم و گشتیم خیلی خوب بود و حال داد نی نی آرتین هم خیلی کیف کرد چشاش باز بود و همه جا رو با دقت نگاه میکرد

               

چند وقته مشغله مازیار زیاد شده و کمتر با هم بیرون میریم اونروز حوصله مون تو خونه سر رفته بود و زنگ زدم به لیلی جون مامان یونا گلی که یا اونا بیان خونمون یا ما بریم خونشون که لیلی جون خانم مهندس گل صبح تا ظهر سرکاره و  از بس سرکار خسته میشه خواب بود و نشد همدیگه رو ببینیم... دوست عزیزم همیشه تنت سالم باشه و سایه ات بالا سر گل پسرت دوست مهربونم

                          ای جانم فندق کوچولو  قیافه شو

که یکساعت بعدش مازیار زنگ زد که امروز درمانگاه رو زود تعطیل کرده و میاد دنبالمون که یه سر با هم چهار تایی بریم بیرون بستنی بخوریم و بگردیم... منم از خدا خواسته خیلی خوشحال شدم میگن دل به دل راه داره همینه تله پاتی کردم باهاشرفتیم بیرون و خیلی خیلی خوش گذشت بیرون بودیم که لیلی جون زنگ زد و گفت الان بیایین پیشمون

                                   نفس مامان جیگر مامان

 قرار شد با هم بریم بیرون یه جایی شام بخوریم و با همفکری تصمیم گرفتیم که بریم سفره خانه سنتی هزار دستان و دیزی بخوریم خیلی وقته ما دیزی نخورده بودیم و خیلی چسبید و فضای رستوران هم خیلی دل انگیز بود و چایی بعد آبگوشت خیلی خیلی به من مزه داد

موقع برگشتن از رستوران بچه ها حاضر نبودن از هم جدا بشن و شب ساعت ۱۲ بود و میخواستن که پیش هم باشن و اکس باکس بازی کنن که من و لیلی جون قرار گذاشتیم که پنجشنبه یا جمعه که بابا سعید یونا هم ماموریته بریم خونشون و آرین کلی خوشحال شد ولی بازم رضایت نمیداد که بیاد ماشین و به سختی از هم خداحافظی کردیم

                            قربون اون نگاه کردنت عسسسسسل

جمعه ظهر ناهار مهمون لیلی جون بودیم و دستپخت لیلی جون میگو پلو خوردیم و بسیااااااار خوشمزه و لذیذ بود و کلی بهمون چسبید و بچه ها ظهر تا عصر یه دل سیر اکس باکس بازی کردن و سر بازیها با هم کلی بحث میکردن یونا سی دی بازی نینجاها رو داشت و آرین خوشش اومده بود 

 

فردای روزی که خونه بودیم آرین گفت مامانی زنگ بزن به یونا کارش دارم میخوام بهش بگم اون قسمت نینجاها رو چجوری بازی کنه زنگ زدم و گوشی رو دادم دست آرین بهش میگه یونا میدونی اون قسمت لاکپشتهای نینجا رو چطوری باید رد کنی؟ من فهمیدم ! و داره بهش توضیح میده ... یونا میگه آرین مگه سی دیش رو خریدی؟ آرین میگه نه نخریدم ولی به فکرم رسید...کلی فکر کردم به فکرم رسید این کار رو باید بکنی... یونا: خب آرین منم میخواستم همون کار رو بکنم دیگه!

آرتین هم که اینروزها حسابی شیرین شده هر روز خوشمزه تر از دیروز کلی برا  لیلی جون ناز میکرد و دل لیلی جون رو میبرد و لیلی جون هم کلی باهاش بازی بازی کرد

دیروز هم لیلی جون و یونا گلی عصری اومدن پیشمون و بچه ها بازم کلی با هم اکس باکس بازی کردن و خوش گذشت و ما مامانها هم کلی صحبت کردیم ممنونم لیلی جون که اومدین پیشمون

آرین رو شنبه بردم دندون پزشکی ولی ایندفعه پیش یه دندونپزشک دیگه که متخصص دندانپزشکی کودکان هست البته ۱۰ روز قبلترش وقت گرفته بودیم و آرین از دو روز قبلش کلی استرس دندونش رو داشت و میترسید و از قضا آقای دکتر خیلی مهربون بود

 آرین به خاطر دندون قبلیش که پیش یه دکتر دیگه رفته بودیم و خاطره بدی تو ذهنش مونده بود حاضر نشد دندونش رو درست کنه و آقای دکتر گفت اگه گریه کنه کار برامون سخت میشه و ممکنه آب یا هر چیز دیگه ای موقع کار بپره تو حلقش و ما هم مجبور شدیم برگردیم

               

ساعتی که دکتر به ما وقت داده بود ۱ ظهر بود و مازیار سرکار بود مجبور شدم آرتین رو هم بزارم تو کریر و سه تایی بریم دندونپزشکی آخر سر هم کارمون انجام نشد

              

آرتین نگو بلا بگو!  وقتی نق نق هاش شروع میشه کافیه یکمی دیر بریم پیشش یه اینقه اینقه هایی میکنه که بیا و ببین! کلی ذوق میکنم یادمه آرین خیلی آروم بود اگه بگم اینقه نکرد باورتون نمیشه! ولی این گل پسریمون برعکس داداششه و شیطون بلا... عاشقتم شیطون بلای کوچولوی فندق

اونروز داشت گریه میکرد به آرین میگم آرین باهاش حرف بزن تا آروم بشه آرین هم رفته بالا سرش و میگه آرتین آرتین وان تو تری فور فایو سیکس سون ایت ناین تن آرتین هم آروم شده و آرین انگشتش رو داده دست آرتین که بگیره و آرتین  تا گرفته خوابش برده عززززززززززززیزم و آرین منو صدا میزنه مامانی بیا دستم گیر کرده!مثل عکس زیر

 

یک ماهگیت مبارک عشق کوچولوی من

$
0
0
سلام

هفته پیش پنجشنبه شب آرتین در  ۲۹ روزگی اولین مسافرت و پرواز با هواپیما رو تجربه کرد. تو طول پرواز خواب بود و فشار هوا اذیتش نکرد. آرین از بالای هواپیما تهران رو که دید گفت مامانی بیا نگاه کن ببین چه کشور سرسبزیه

یکماهگی عشق کوچولوم رو خونه مامان خورشید با کیکی که دایی جون خرید و سورپرایزمون کرد جشن کوچولویی گرفتیم و دور هم بودیم.آرتین عشق کوچولوی من یک ماهگیت مبارک

عزیزم یک پله از زندگیت رو پشت سر گذاشتی و دیگه نوزاد نیستی ورود به دوران شیر خوارگی رو بهت تبریک میگم عشق دوم من.قابل توجه دوستان که عشق اولم گل پسر دوستداشتنیم آرین هست و عاشقشم

فسقلی چشم قشنگ من تپلی شده و حسااااابی دل خاله ها رو برده و همش تو بغل خاله هاست و بهش خوش میگذره فکر کنم اگه برگردم خونمون دیگه عمرا رو زمین بمونه

آرین هر وقتی دلش برا بابا مازیار تنگ میشه و میگه بریم اهواز دلم برا بابایی تنگ شده بهش میگم نمیخوای بمونیم اینجا کیف کنیم با خاله ها بازی کنی و تنها نباشی؟ میگه نه نمیخوام خونه مامان خورشید بمونم میگم چرا آخه؟ اینجا که خیلی خوبه

             

 بهم میگه آخه مامااااانی ببین اینجا باید نوبتی تلویزیون ببینم مامان خورشید فیلم میبینه بابا جون اخبار میبینه منم مجبورم کارتون پرشین تون رو نوبتی ببینم به خاطر اینه که میگم بریم اهواز خونه خودمون

 

باران بهاری تهران در گرمای تیرماه

$
0
0
سلام سلامی به خنکی هوای تهران

هوای تهرااااااااااااااان عالیه خنک و تمیز!

دارم لذت میبرم نشستم تو بالکن خونه مامانم اینا چایی میخورم و از هوای خنک نهایت استفاده رو میکنم.

 دیشب ۲۶ تیر ماه بارون شدیدی اومد و ما رو هیجان زده کرد الان هم داره بارون میاد کولر ها رو خاموش کردیم و پنجره ها رو باز کردیم باد خنک بوی باران خیلی دوستداشتنی بود کلی ذوق کردم خدایا شکرت

نمایی از باران بهاری از بالکن خونه مامانم اینا

تو این مدتی که تهرانم خیلی خوش گذشته با نسیم عزیزم خاله دوستداشتنی آرین همه جا رو رفتیم و گشتیم آخر هفته پیش رفتیم پارک آبی پارس و کلی سرسره بازی کردیم یکروز رفتیم تجریش مانتو بخرم ولی چیز خوبی ندیدم و روز بعد ونک دو تا مانتو خوشگل گیرم اومد و خریدم موقع خرید مانتو فهمیدم که چقدر هیکلم بهم خورده و چاق شدم قبل از ازدواج سایزم ۳۶ بود بعد آرین ۳۸ شدم و الان که مانتو ها رو پرو میکردم ۴۰ ۴۲ میپوشیدم.

بعضی مغازه ها فروشنده ها بهم مانتو نشون نمیدادن و میگفتن سایزت رو نداریم کلی تو ذوقم میخورد منی که چند سال پیش هر مغازه ای میرفتم هر مانتویی دلم میخواست اندازم میشدالبته بعد اینکه آرتین به دنیا اومد ۶۷ کیلو بودم الان ۶۲ شدم قبلا خیلی دوست داشتم چاق بشم ولی الان که چاق شدم دوست ندارم و میخوام هر چه زودتر برگردم به حالت قبلیم اهواز رفتم هر چه زودتر باید برم ورزش ثبت نام کنم.

یک روز هم خاله نسیم ما رو با کارت عضویتش برد باشگاه انقلاب خیلی خیلی خوشم اومد یعنی عاشق باشگاه شدم آرین کلی دوچرخه سواری کرد دوچرخه ای که چند روز پیش با باباجون رفتیم و خریدیم براش آرتین هم قربونش برم همه جا رو با دقت نگاه میکرد. ناهار رو تو باشگاه خوردیم کمی پیاده روی کردیم و عصری هم کافی شاپ نوشیدنی خوردیم و برگشتیم. تهران که اومدیم یکی از برنامه هام ثبت نام تو باشگاه انقلاب خواهد بودممنونم خاله نسیم گل

آخر همین هفته برمیگردم اهواز روزهای خوبی رو در کنار خانواده میگذرونم کلی استراحت و تفریح کردم و حالم خیلی خیلی خوب شده و حسابی شارژ شدم

تو دوران بارداری چند باری که رفتم سونوگرافی هر دفعه دکتر میگفت دست راست نی نی کنار گوششه الانم که به دنیا اومده اکثرا دستش رو میبره کنار گوشش مثل عکس بالا عزیزم تو عکس بالا شیر خورده و مست شده بوووووووووس

آرتین 50 روزه

$
0
0

  عاشق این عکس و نگاه آرتین هستم هر چقدر نگاهش میکنم سیر نمیشم

 

سرم خیلی شلوغه وقت نمیکنم به وبلاگم سر بزنم

آرتین وقتی تو بغله بهترین پسر دنیاست ولی وقتی میزاریمش زمین یه دقیقه تحمل نداره که رو زمین باشه دوست داره تو بغل باشه و کل وقتمون رو بهش اختصاص بدیم باهاش حرف بزنیم و تو خونه بچرخونیمش ولی نمیدونه که یه داداش تقریبا ۵ ساله داره و یه مامان پر مشغله که باید هم به داداشی و هم کارای خونه و هم کارای اینترنتیش رسیدگی کنه

                   

اول هفته یکروز ما خونه لیلی جون مامان یونا گلیبودیم. یه روز هم اونا تشریف آوردن خونه ما هر دو روز خیلی خیلی بهمون خوش گذشت بچه ها بازی کردن و آتیش سوزوندن و ما هم از دیدن خاله نیلان یونا گلی کلی خوشحال شدیم و بهمون خوش گذشت آرتین هم کلی برا خاله نیلان و  لیلی جون دلبری کرد 

آرین؟!

$
0
0

آرین میدونی مامان شهین و بابا جون از پیش عمه نوشین برگشتن و الان کرج هستن؟

آرین: خب آره میدونم

رفتم بلیط هواپیما خریدم چند روز دیگه میخواییم بریم کرج پیششون.پیش مامان شهین و عمو بابک و فرشته جون  و فرهان و عمو افشین و صهبا جون

که تو با فرهان بازی کنی...

آرین بعد از یکروز: مامان میشه بری بلیط ها رو پس بدی؟! نریم کرج !

 تعجب کردم چون آرین کرج رو خیلی خیلی دوست داره و هر وقت میگفتم میخواییم بریم کرج خیلی خوشحال میشد و یا هر وقتی خودش دلش تنگ میشد بهم میگفت بریم کرج میخوام با فرهان بازی کنم!  

چرا مامان بلیط ها رو پس بدم؟

خب نمیخوام بریم مامانی برو زود بلیط ها رو پس بده دیگه! با حالت بغض چند باری بهم گفت که بلیط ها رو پس بدم ... نمیدونستم مشکل کجاست و چرا نمیخواد بریم کرج؟! برام خیلی عجیب بود با خودم گفتم احتمالا چون چند وقت پیش تهران بودیم حوصله مسافرت نداره و خسته است

به مازیار گفتم که با آرین صحبت کنه و مشکل رو حل کنن که آرین بهونه دندونش رو گرفت و گفت اگه بریم کرج دندونم رو نمیخوام اونجا درست کنیم آخه میخوام همین دکتر که تو اهوازه برم پیشش... مگه مامانی نگفته یکی از دندونهام مونده که باید درستش کنم... مازیار گفت قرار نیست که ما دندونت رو کرج درست کنیم ... آرین با حالت عصبانی گفت اصلا شما نمیفهمین من چی میگم؟ من نمیخوام دندونم رو کررررررررج درست کنم!!!

دیروز با مامانم حرف میزدم وسط حرفهامون که تلفن رو پخش بود مامانم به آرین گفت : آرین میای تهران پیشمون دلمون برات تنگ شده؟

آرین : نه نمیام آخه میخوایم بریم کرج!

پس خوشبحالت میری کرج کلی بهت خوش میگذره

آرین : نه بابا! نمیخوام برم کرج تو خونه اکس باکس دارم میخوام اکس باکس بازی کنم و کارتون ببینم آخه میدونی مامانم اینا میخوان بریم کرج که آرتین رو نشون بدن!

عزیز دلم تازه دوزاریم افتاد که چرا عزززززززززیز دلم نمیخواد بریم کرج فکر های بد افتاده بود تو ذهنم میگفتم نکنه تو دلش گذاشته که نریم یهو میریم و هواپیما مشکلی پیش میاد و هزار جور فکر دیگه جز این یکی!!!

آرین آرتین رو خیلی دوس داره و همش میره نگاش میکنه و میگه مامانی آرتین و ببین با این چشای خوشگلش همه جا رو نگاه میکنه و همش بوسش میکنه

فکر کنم مشکلاتمون داره کم کم شروع میشه احساس میکنم همه چی رو میریزه تو خودش و تو ظاهر بروز نمیده والله آرتین هم حسابی بغلی شده فقط زمانی که خواب هست رو زمین میمونه و وقتی بیداره به ندرت پیش میاد که آروم باشه و حتما باید کنارش باشیم و بغلش کنیم

نمیدونم چجوری ولی خیلی خیلی باید حواسم رو جمع کنم که آرین ضربه روحی نبینه البته اگه دیر نشده باشه از چند تا از حرکتاش هم فهمیدم که دلگیره و عصبی ! مثلا شبا موقع خواب با اینکه تختش کنار تخت خودمونه ولی همش میخواد بیاد کنارم بخوابه و هر چقدر بهش میگم برو تو تخت خودت نمیره و یا وقتی که میره همش حواسش به من و آرتین هست هی نگاه میکنه و هی میخوابه منم تا آرتین شیر بخوره و بخوابه تو تخت کنارمه تا اینکه خوابش ببره و بزارم تو تخت خودش

الان حوصله نداشتم

ولی عکس اضافه میکنم

 

Viewing all 205 articles
Browse latest View live


Latest Images