Quantcast
Channel: آرین و مامانی و آرتین
Viewing all articles
Browse latest Browse all 205

گزارش تعطیلات عید

$
0
0
 سلام سلامی بهاری از شهر زیبای تهران

دو روز قبل از چهار شنبه سوری تهران تو خونه با آرین و آرتین تنها بودممازیار اهواز بود و مامانم اینا رفته بودن قبرس شمالی! ما هم قرار بود بریم کرج شب نور پروژکتورهای همسایه پشتی که یه خونه ویلایی خیلی بزرگه و هر وقتی برا صدا و سیما توش فیلم برداری میشه افتاده بود تو خونمونو خونمون مثل روز روشن شده بود وقتی پرده رو کشیدم کنار و چشمم به خونه افتاد ۲ نصفه شب ترسی افتاد تو وجودم پتو و دو تا متکا برداشتم و بدو بدو اومدم این سمت خونهو تو هال پذیرایی پهن کردم و همونجا سه تایی با هم خوابیدیم!

 راستش نقشه خونمون رو خیلی دوست دارمهمیشه خونه های مستطیل شکل رو خیلی دوست داشتمو از مربع شکل ها اصلا خوشم نمیومد! خیلی خوبه که ایندفعه خونمون مستطیلیه و هر کی سمت هال و پذیرایی خونه تلویزیون ببینه صداش تا اتاق خواب ها نمیرسهو مزاحمتی ایجاد نمیشه!

      

روز قبل چهار شنبه سوری بچه ها رو با مکافات زیادی آماده کردمو ساک رو برای آخرین بار چک کردم و بستم ماهی هامون رو گذاشتیم تو کیسه فریزرو ترقه هامون رو برداشتیم و راه افتادیم سمت ماشینسخت ترین قسمت بیرون رفتنمون همینه که از تو خونه بزنیم بیرون

          

 آرتین رو گذاشتم تو کریرش و آرینهم نشست جلو پیش خودم و کمربندشو بستم از اتوبان همت انداختم و رفتیم تا خود کرج!  اتوبان خلوت بود یک ساعته رسیدیم کرج! عمه نوشینعزیز همون شب مراسم بله برونش بود که آقای داماد به همراه خانواده آمده بودن برا صحبت کردن در مورد مهریه و این چیزا که شب خیلی خیلی خوبی بود و خیلی بهمون خوش گذشت

نوشین عزیزم بهت تبریک میگم انشالله که خوشبخت باشی مهربونترین دختر دنیا

چهار شنبه سوری آقا داماد هم اومد خونه مامان شهینو کلی با نوشین ترقه و مهمات خریده بودن که با مال آرین گذاشتیم یه جا و خیلی زیاد شدو یه آتیش عالی جلوی خونه روشن کردیم و کلی خوش گذشتشب هم سبزی پلو با ماهی خوردیم و عالی بودو چهارشنبه مون اینگونه بدر شدبازم جای آقای پدر(مازیار جونم) خالی بود

فردای چهارشنبه سوری تحویل سال نو بودکه بچه ها لباسهای نوشون رو پوشیدن و در کنار مامان شهین و بابا جون و عمه نوشین سال ۹۲ رو با هم تحویل کردیمو روبوسی و عیدی گرفتیم آخ جووووون منم امسال عیدی دلار هدیه گرفتمکه خیلی خوشبحالم شد و آرین و آرتین هم اسباب بازی... مال آرتین تشک موزیکال بود که با هر آهنگی که تشکه صدا میداد آرتین هم میرقصید!

                

روز یکم عید با نوشین جون یه سر رفتیم بیرون و یه مغازه لباس فروشی شیک هست تو کرج به اسم (سون-هفت)که یه سر اونجا زدیم نوشین لباس بخرهکه خودمم بی نصیب نموندم و لباسهاس خیلی قشنگ بود و دو تا پیراهن و یه بلوز هم برا خودم خریدمخیلی شیکه و دوستشون دارم! 

             

روز دوم عید عموی مازیار تهران خونشون ناهار دعوتمون کردنو همه با هم رفتیم مهمونیمنم یکی از اون لباسای خوشگلم رو پوشیدم و رفتیممهمانی خیلی شیک و عالی بود مهمون هم زیاد بودخیلی خوش گذشت

           

 بعد از ناهار آهنگ گذاشتن به افتخار نوشین و آقا داماد و وسط آهنگ ها  آهنگ ترکی"اولماز اولماز اولماز" اومد که عمه جون مازیار گیر دادن به من و بلندم کردن و منم مجبور شدم حرکات موزون از خودم به سبک ترکی در کنم و خوب بود آرین و آرتین هم که کلی بازی کردن و آرتین هم که با هر آهنگی کلی باسنشو قر میداد و همه رو میخندوند و همه عاشقش شده بودن!و بازم جای مازیارم خالی بود

                

از همونجا با همه خداحافظی کردم و با بچه ها اومدیم خونهو کمی خونه رو مرتب کردم و استراحت کردیمروز سوم به همراه آرین و آرتین یه سر زدیم بیرون و تو اتوبانهای خلوت تهران گاز و گرفتیم و از مدرس کمتر از ۵ دقیقه رسیدیم هفت تیرو از اونجا بهاردوری اونجا زدیم برا آرتین پمپرز و پستونک خریدم و زانو بند یادم رفتبچم انقدر تند تند چهار دست و پا میره پدر زانوهاش در اومده از اونجا هم مستقیم اومدیم سمت خونه و به در خواست آرین که پیتزا میخوام رفتیم فست فود ملت روبروی پارک ملت و پیتزا خوردیم و چغاله بادوم خریدیم و اومدیم خونه! خوش گذشت

              

روز چهارم نشسته بودم و داشتم تو اینترنت خبر ها رو میخوندم که لابلای خبر ها جشنواره نوروزی برج میلاد تهران به چشمم خوردو عکسهاش رو به آرین نشون دادم و کلی ذوق زده شدو حاضر شدیم و رفتیم سمت برج میلاد

          

خیلی شلوغ بود مسافر زیاد بود ماشین رو پارک کردیم و رفتیم داخل محوطه اشخیلی شاد و خوب بود آرین کلی بازی کرد آرتین هم تو کالسکه اش همه جا رو نظاره میکردآرین سوار توپ بادی جادویی شد

و اما آرین...

 از اونجا رفتیم داخل برج و کلی غرفه های نمایشگاهی بود دیدن کردیم و چند جلد کتاب برا آرین خریدیم و از دهکده حیوانات دیدن کردیم و از چادر های محلی آش رشته و نون محلی خریدیم و خوردیم و خوش گذروندیم و در آخر هم تو K1 شام لازانیا با سوپ خوردیم که اصلا خوب نبود  و برگشتیم خونه

 تو راه برگشت تو اتوبان همت آرتین یه گریه هایی میکرد که نمیدونستم چیکار باید بکنم و همش میگفتیم الان میرسیم الان میرسیم که یه قسمت راه رو هم اشتباه پیچیدمو راهمون کمی دور شد و گریه های بچه بند نمیومدو آرین هم از پسش برنمیومد مجبور شدم تو یه پارکینگی ماشین رو پارک کنم و آرتین رو بغلم بگیرمو رانندگی کنم فکر کنین من با آرتین تو اتوبان همت و نیایش با هم رانندگی کردیم

امروز ۵ ام هم بابا مازیار گل قراره بیاد که سه تایی با هم میریم فرودگاه دنبالشبابا مازیار گل و مهربون دلمون برات تنگ شده خیلی زیاااااااااااااااد بوووووووووووووووووس

راستی مامانم اینا هم امروز پنجم از مسافرت برمیگردن!

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 205

Trending Articles