Quantcast
Channel: آرین و مامانی و آرتین
Viewing all articles
Browse latest Browse all 205

حرفهای خوشمزه آرین

$
0
0
  سلام دوستان گلم خوبین خوشین سلامتین؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر... هوا اینجا عالیه عصرها یک روز در میون سه تایی میریم پیاده روی و فوتبال خیلی حال میده جای دوستان خالی مخصوصا اونایی که الان شهرشون برف و یخبندونه

اینجا صبح و عصر هوا بهاریه شبها چند روزیه سرد شده کم کم باید به فکر وسایل گرمایشی باشیم

و اما گل پسری حسابی سرما خورده اولش با سرفه شروع شد و الان دیگه گلوش حسابی چرک کرده و آنتی بیوتیک بهش میدم با کلی درد سر و توضیح دادن... مازیار اونروز معاینه میکنه برگشته میگه بابایی دستت رو بزار رو قلبم ببین تند تند میزنه... بابایی استخونام هم درد میکنهالهی قربونت برم پسرم که اینقدر مهربون و آرومی

مازیار میگه آره پسرم آنفولانزا گرفتی !

آرین با گریه آنفولانزا نمیخوااااااام (فکر کرده بود آنفولانزا آمپوله)... عزیزم آنفولانزا که خواستنی نیست خب مریض شدی... بابایی الان میرم برات شربت میخرم... آرین: نمیخوااااااااااام شربت نمیخوام

مازیار : پس آمپول میخرم خوبه؟ نه آمپولم نمیخوااااام !!!

بعد از کلی توضیحات راضی شده که شربتش رو بخوره

.....

چند تا از حرفهای خوشمزه آرین جون

تو ماشینم داریم میریم بیرون برگشته بهم میگه مامانی آدامس داری؟ میگم نمیدونم کیفم رو نگاه کن ببین هست وردار بخور گشته و پیدا کرده میگه آهان پیداش کردم ولی مامانی ازون بیمزه هاست... آره آرین بیمزه است...

آرین: خب مجبورم بخورم! چیکار کنم ؟!

حاضر شدیم عصری داریم میریم بیرون قبل از اینکه هوا تاریک بشه زودتر از همه آماده وایستاده جلوی در ...بدووین بیایین دیگه... داره دیر میشه هاااا بیایین خب... دیر شد هاااا الان شب میشه... باشه مامان اومدیم

آرین: میخوایین اصلا برم ساعت رو بکشم عقب؟!

 

                   

رفته بودیم کلاس اسکیت داشت تو پیست اسکیت بازی میکرد که یه خانواده ای توجه اش رو جلب کردن که کنار پیست زیر انداز انداخته بودن و نشسته بودن و یه پسر بچه تقریبا دوساله تپل مپل داشتن که از پشت فنس با آرین بازی میکرد و هر وقتی هم از اون پشت چوبی چیزی دراز میکرد سمت آرین وقتی بازی آرین تموم شد اومدیم بیرون پسره تلو تلو خوران به سرعت اومد سمت آرین و یه نیشگون سفت از لپ آرین گرفت و مامانش داد زد وااای نکنی هاااا که من برگشتم دیدم آرین لپشو گرفته با مربیش خدافظی کردیم و اومدیم سمت ماشین گفتم چی شده آرین؟ گفت هیچی بابا لپم درد گرفت!

گفتم چرا عزیزم مگه اون پسر کوچولو چیکارت کرد؟

برگشته بهم میگه مامانی بچهه خیلــــــــــــــی قوی بود!

حتی نمیتونستم تصــــــــــــور هم بکنم!

نمیدونم از کجا اینقدر قوی شده!!!

 آرین از این عروسکهای گنده ای که آدم میره توش میترسه و اصلا خوشش نمیاد مثل همون عروسکه تو سرزمین عجایب و همیشه میاد پشتم قایم میشه و بهم میگه نریم سمتش خوشم نمیاد چند تا نمایش که سطح شهر تبلیغش بود بهش میگفتم میخوای بریم نمایش چوپان دروغگو؟ رضایت نمیداد که بریم و ببینیم هفته پیش یه نمایشی بود به اسم خرس مهربون و روباه مکار که به خاطر خرس مهربون حاضر شد که بریم و با یونا و مامان لیلی گل قرار گذاشتیم و با هم رفتیم... آرین با دقت نمایش رو از اول تا آخرش نگاه کرد و وسطاش که آبمیوه بهش میدادم اونقدر حواسش به سن بود که آبمیوه رو نگاه هم نمیکرد نسبت به سالها و نمایشهای پیش که رفته بودیم دقتش خیلی رفته بود بالا بعدش هم اومده بود و با دقت و حوصله به مازیار توضیح میداد

                 

                                

نمایشش شاد و موزیکال بود و آرین خوشش اومد ولی بد آموزیش هم زیاد بود کاش دفعات بعدی و نمایشهای بعدی این بد آموزیهاش رو کمتر کنن تا بچه ها چیزهای مهمتری رو یادبگیرن مخصوصا آرین من که اینقدر با دقت گوش میکرد به حرفهاشونمیتونستن با حرکات نمایشی و صداهای جالبتری بچه ها رو بخندونن تا این حرکات و صداهای نا هنجار

بعد از نمایش رفتیم خونه یونا جون و آش خوشمزه مامان لیلی رو که برا یونا به خاطر مریضیش درست کرده بود خوردیمخیلی خوشمزه بود و چسبیدممنون لیلی جون آرین هم با یونا بازی کرد

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 205

Trending Articles