سلام
هوایی شدم خیلی زودتر از موقعی که باید بشم سه چهار ماه مونده به تهران اومدنموناونوقت من از الان دیگه نمیتونم و خفگی بهم دست میده!
نه اینکه اهواز رو دوست ندارم و نمیخوام اینجا باشم هاااا نه!
اتفاقا وقتی میریم تهران دلم برا اهواز و خونمون تنگ میشه!
ولی نمیدونم چرا قبل از هر تغییری مخصوصا جابجایی این حس بهم دست میده اونم چند ماه زودتر !!!
دستم به هیچکاری نمیره! حوصله تمیز کردن خونه رو ندارم احساس میکنم دیگه باید جمع کنیم و بریم
هر وقتی به مازیار میگم بیا کارتون ها رو بچینیم!
وسایل ها رو ببندیم
ایندفعه خیلی چیزها رو نمیخوام بسته بندی کنم باید همه رو تو همین اهواز ردشون کنم بره
مثلا مبل ها و وسایل برقی های قدیمی تلویزیون و ضبط و کامپیوتر و ... لباسها رو درسته دلم نمیاد بندازمشون
ولی اکثرشون رو میخوام بندازم بیروووووووون
و راحت!
یادمه پنج شش سال پیش که میخواستیم از تبریز بریم شمالهمین حالت اومده بود سراغم
که عملیش هم کردیم
به جای اینکه شهریور اسباب کشی کنیم یک ماه قبل از عید اسباب کشی کردیم
البته اونموقع مازیار تعهدش تموم شده بود و آزاد تو بیمارستان کار میکرد
که راحت کارش رو کنار گذاشت و چند ماه زودتر اسباب کشی کردیم
روزهای آخری که تبریز هم بودیم احساس خفگی بهم دست داده بود
و حاضر نبودم یک روز هم تبریز بمونم
کلا آدم عجولی هستم
به نظرم تغییر هم خوبه هم بد! احساس دلشورگی و اضطراب اومده سراغمون هم من و هم مازیار نمیدونیم چند ماه دیگه کجای تهرانیم؟!
با این گرونی مسکن و اجاره های بالا
مازیار کجا شروع به کار کرده!
آرین رو قراره کدوم مدرسه ثبت نام کنیم
...خوبی جابجایی به تنوعشه
شهر های مختلف و میچرخی و با فرهنگ و آدمای مختلف آشنا میشی
و من دوست دارم
بدیش همین دلشوره و اضطرابیه که میاد سراغ آدم و تکلیفش یه مدت مشخص نیست و تا بیاد جا بیفته کمی طول میکشه!