سلام دوستان خوبین؟
مامانم جمعه عصر از پیشمون رفت آخه خاله ها و بابا جون دلشون براش تنگ شده بود دو هفته دیگه دوباره برمیگرده...مامان جونم دستت درد نکنه چهار روزی که پیشمون بودی کلی زحمت کشیدی و خیلی خیلی خوش گذشت
هفته ۳۶ هم تموم شد و وارد هفته ۳۷ شدیم نی نی جونم اگه این هفته هم بگذره دیگه میشی یه نی نی کامل و دیگه نارس نیستیچشم بهم زدنی نه ماه تموم شد و دو هفته بیشتر نمونده دو تا جمعه بگذره جمعه سوم پیشمون هستی و من یه نفس راحتی میکشم و سبک میشم سنگینی خیلی بده
آرین بهم میگه مامانی من سعی ام رو میکنم که بزرگ نشم اونوقت شما هم پیر نمیشین چون اگه پیر بشین میمیرین اونوقت من تنها میمونم گل پسرم اینروزها خیلی رو مساله مرگ حساس شده و سوالهایی پیرامون همین مساله میپرسه اونروز وقت خواب بهم میگه مامانی من تو کارتونها دیدم وقتی مادرا بچشون رو به دنیا میارن خودشون میمیرن منم بهش توضیح دادم نه عزیزم نترس دکترا خیلی خوب کارشون رو بلدن و مامانی چیزیش نمیشه
چند تا شاخه گل مصنوعی تو خونه داریم که اینور اونور تو گلدونهای کوچیک گذاشتمشون روزی چندین بار اونا رو برمیداره و میاره میده بهم و میگه تقدیم به مامانی و بهم میگه تا آخر آخر میخوام این گل ها رو بدم به تو عاشقتم پسرم عشق منی تو ممنونم بووووووووووس
جمعه بعد از ظهر مامانم رو گذاشتیم فرودگاه و برگشتنی گفتیم یه سری بزنیم نمایشگاه کودک و نوجوان یه گشتی زدیم و چیز خاصی نداشت آرین خواست که صورتش رو نقاشی کنیم که شبیه ببر بشه و نشست و خانومه براش نقاشی کرد خوشگل شده بود ولی همش میگفت مامانی احساس میکنم مثل وقتی که دندانپزشکی رفتیم صورتم بی حس شده و تا رسیدیم خونه چند تایی عکس گرفتیم و گفت حالا بشور
موقعی که میریم بیرون برا خرید اسباب بازی و لباس و کارتون و سی و دی هیچوقت نشده که بگه اینو میخوام اونو میخوام و همیشه خودم براش خریدم و هر وقت هم میپرسم چی میخوای؟ میگه خب خودت انتخاب کن ولی جدیدا درخواست دوچرخه کرده و دو سه روزی هست میگه مامانی برام دوچرخه میخری؟
بابایی بهش میگه آرین چی میخوای برات بخریم ؟ آرین میگه خب دوچرخه
بابایی میگه: سبیل بابات میچرخه ... کلی میخندیم
امروز احتمال زیاد بریم براش بخریم نمیدونم اهواز کجا دوچرخه دارن حالا شاید یه سر رفتیم سمت مرکز شهر و خیابون امام اونجا چند تایی مغازه دیدم
گهواره آرین رو از دفعه پیش نگه داشته بودم خیلی به دردمون خورده بود دفعه پیش ایندفعه گذاشتیم تو اتاق خودمون و هر وقتی میبینم آرین میره توش و اونروز یه عکس یواشکی ازش گرفتم و بهش میگم آخه چطوری اون تو جا شدی؟ و خجالت کشیده