سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟
تشکر میکنم بابت کامنتهای پست قبل و راهنماییهای خوبتون خیلی خیلی خوشحالم دوستانی مثل شما دارمکه کلی اطلاعات مفید و خوب در اختیارم گذاشتید
سخنی با نی نی
نی نی گلم بالاخره ماه هشت هم تموم شد و وارد ماه نه شدیم خوشحالم که هشت ماه رو در کنار هم به سلامتی طی کردیم و مشکل خاصی نداشتیم امیدوارم بقیه راه رو هم که چهار هفته بیشتر نمونده به سلامتی بگذرونیم. دوست ندارم زودتر بیای پیشمون همونجا بمون و بزرگ شو و به موقع بیا پسر گلم
راستش دیروز اوضام خوب نبود شکمم همش سفت میشد و کمی درد داشتم وقت دکتر گرفتم و با مازیار و آرین رفتیم مطب خانم دکتر معاینه کرد و گفت مشکل خاصی ندارم ولی همون که از تخت بلند شدم دوباره سفت شد و بهش گفتم که خیلی موقع ها اینجوری میشه و گفت ممکنه کانترکشن باشه دراز بکش دوباره بیام ببینم.اومد بالا سرم و گفت دعا کن که نباشه چون هنووووووز خیلی زوده که بخوایم عملت کنیم ولی اگه خیلی سفت میشه و همراه با درد هست باید بستری بشی و دارو بگیری.مازیار هم همش اصرار داشت که اگه فکر میکنی حالت خوب نیست و مشکل داری خب بریم بستری شو که یه موقع برا نی نی مشکلی پیش نیاد.دکتر گفت الان خیلی مشخص نیست چون وقتی دراز میکشی شکمت خوبه و سفت نیست برو استراحت کن اگه دیدی خیلی سفت میشه و همراه با درده بیا بیمارستانبهشون گفتم یه سونو هم نوشتن که برم ببینم نی نی مون چقدر بزرگ شده و جاش اون تو چطوره؟
رفتیم سونوگرافی که برای آخرین بار گوگولی رو تو شکمم ببینیم قربونش برم تو ۳۴ هفته و سه روز ۲۷۰۰ گرم وزنش بود و به گفته آقای دکتر سالم سالم بود خدا رو شکر
اومدیم خونه مازیار همه کارا رو کرد و شام رو درست کرد منم استراحت کردم و حالم کمی بهتر شد
و اما اسم نی نی به احتمال ۹۰ ٪ تصویب شد جزو اون اسمهایی نبود که تو این مدت بهشون فکر کرده بودیم یهویی به ذهنم رسید و چند باری تکرارش کردم و خوشم اومد مازیار هم دوست داره و به احتمال ۹۰ ٪ همین بشه... " آرتین "
آرتین گلم چهار هفته بیشتر نمونده بیایی پیشمون و جمع سه نفره مون رو چهار نفره کنی و داداش آرین رو از تنهایی در بیاری تا حوصله اش سر نره و با هم بازی کنین پس مامانی گلم اصلا عجله نکن و به موقع به دنیا بیا تا یه موقع مشکلی نداشته باشیم که بخوای بستری بشی تا همین دیروز قصد داشتم برا زایمان برم تهران در این مورد خیلی خیلی دو دل بودم که چیکااااااار کنم ولی از دیروز که این مشکل برام پیش اومد ترسیدم و میخوام همینجا در کنار مازیار باشم
اینروزها مازیار کاراش خیلی زیاد شده و یه بیمارستان دیگه هم بهش پیشنهاد کار دادن و چند روزیه که تو NICU اونجا کارش رو شروع کرده و رئیس بخش هم شده عزیزم بهت تبریک میگم اگه میخواستم یه موقع تهران هم برم با این شرایط کاری مازیار نمیتونست بیشتر از یکی دو روز پیشمون باشه و تقریبا حدود یکماهی باید اینجا تنها میموند
بالاخره قسمت نشد برم تهران! آرین شد کاکو شیرازی آرتین هم میشه پسر اهوازی
دیروز هفت ماه کارانه مازیار رو یکجا ریختن به حسابش و خیلی خیلی خوشحال شدیم چقدر خوبه حساب بانکی آدم پر پول باشه... از دیروز کلی نقشه ریختم واسه پولا... به مامانم زنگ زدم میگم میگه دختر ولخرجی نکنی هاااا راس میگه من خیلی ولخرجم ولی تصمیم گرفتیم که قسمت بیشتر قسط خونمون رو که تو کرج خریدیم رو هم با این پول بدیم و کلکش رو بکنیم کم کم به امید خدا ما هم بشیم صاحب خونه
دوست دارم یه دستبند بخرم ماه پیش با مازیار رفتیم بازار زرگرها که بخرم خیلی چیزهای شیک به چشمم نخورد ولی یکیش رو کم مونده بود بخرم... که لحظه آخر منصرف شدم خیلی طلا دوست نیستم ولی خب آدم اینو اونو میبینه که طلا میخرن و میندازن یهو هوس میکنه دیگه خوب شد نخریدم تو این مدت قیمت طلا خیلی افت کرده و اگه خریده بودم الان کلی افسوس میخوردم... نمیدونم الان اگه برم بگیرم موقع خوبیه یا نه؟اگه کسی میدونه لطفا راهنمایی... یه موقع خدا رو چی دیدی روز زن و مادر صاحب یه دستبند شدم