سلام دوستان عزیزم
ما برگشتیم اهواز
دوازده روزی تهران بودیم قبل از عاشورا تاسوعا رفتیم و دیشب برگشتیم جای همگی خالی خیلی خوش گذشت .مازیار یکهفته زودتر از ما برگشته بود
و من و آرین خونه مامانم اینا بودیم و کلی استراحت کردیم و گشتیم
هوا سرد بود ولی خیلی حال داد
با مامانم هر روز یه جایی میرفتیم از تجریش و بهار تا فردوسی و انقلاب و ونک پاساژ قائم رفتم ادکلن خریدم بهار برا آرین جونم خرید کردم
البته بهار رو زیاد دوست ندارم ولی یه مغازه هست که فقط از اونجا خرید میکنم و لباسهاش خوشگله...فردوسی برا مازیار کیف چرم خریدم که خیلی خوشش اومد
از تندیس هم برا خودم کمی خرید کردم
داشتیم میومدیم فرودگاه تو اتوبان همت بودیم بابا جون داشت با موبایل حرف میزد حواسش پرت شد و ورودی فرودگاه رو رد کردیم که یه دفعه من گفتم واای رد شدیم باید میرفتیم سمت راست یکمی هم دیرمون شده بود و اتوبان هم ترافیک بود
مجبور شدیم کمی دنده عقب بگیریم و برگردیم که آرین گفت:
بابا جون مگه نمیدونی با موبایل حرف زدن تو ماشین خلافه؟! نباید حرف بزنی دیدی فرودگاه رو رد کردیم.
بابام کلی قربون صدقه اش رفت و گفت آره پسرم حق با توئه باریکلا پسرم چشم دیگه صحبت نمیکنم
این شکلات های ابزار رو عمه نوشین عزیز از سوئد برا آرین فرستاده و آرین با دیدنشون خیلی ذوق زده شد و خوشش اومد خیلی هم خوشمزه بود به به
رسیدیم که اهواز آرین داشت به مازیار توضیح میداد مازیار گفت حالا بگو ببینم از کجا یاد گرفتی که خلافه! آرین گفت یادته رفتیم اسباب بازی فروشی و یه نقاشی دادن رنگش کردم
بردم دادم به مغازه به من یه سی دی و ماژیک جایزه دادن
تو اون سی دی گفته بود که تو ماشین نباید با موبایل حرف بزنیم
که بابایی هم گفت بله پسرم بقیه میتونن صحبت کنن فقط راننده نباید صحبت بکنه تا حواسش پرت نشه
آرین و کادوهایی که مامان خورشید براش خریده بود دستت درد نکنه مامی جون مهربونم
آرین در حال بازی کردن با کاتامینو... این بازی فکری رو از کرج خریدیم از ۳ سال تا ۹۹ سال میتونن بازی کنن بازی جذاب و فوق العا ده ای هست ساخت کشور فرانسه...که مغازه داره میگفت سومین بازی تو دنیا هستش کلی تو این مدت باهاش سرگرم بودیم
آرین تهران که بودیم لباس روباهی خریده بود و کلی عاشقش شده بود و حسابی سرگرم بود تو پست بعدی عکسهاش رو میزارم
پ.ن: یه چیزی بگم نخندین ایندفعه که تهران بودم خودمو خفه کردم با کله پاچه
بدجور هوس کرده بودم سه بار بابا جون زحمت کشید و صبح ها ساعت 5 رفت و برام کله پاچه خرید ممنونم بابا جون... خیلی حال میداد خوردن زبون با مغز و پاچه و سنگک تازه
بازم دلم خواست