Quantcast
Channel: آرین و مامانی و آرتین
Viewing all 205 articles
Browse latest View live

سفرنامه فرانسه و اسپانیا

$
0
0
                             سلام دوستای عزیزم خوبین خوشین ؟

چند روز دیگه تولد گل پسرمون هست و میخوام امسال براش تولد بگیرم و دوستاش رو دعوت کنم یکمی سرم گرم تدارکات تولد هست و آرین هم دل تو دلش نیست و همش به فکرشهبهم میگه مامانی دوستامو دعوت کن تولدم آهنگ هم داشته باشه هااا... با هم رفتیم وسایل تزئین خریدیم و با دیدن وسایل ها چنان ذوقی میکنه که از ته دلم خوشحال میشم چند تا از دوستان گل وبلاگی رو که میشناسم دعوت کردم و چند تایی هم بچه های دوست بابایی. دوستان عزیزی که اهواز هستن و دوست دارن در مراسم جشن آرین شرکت کنن برام کامنت بزارن خوشحال میشیم تو تولد آرین جون شرکت کنند 

اینم به گل بسیاااار زیبای فرانسوی تقدیم به دوستان گلم

و اما ادامه سفرنامه...

اونقدر بین سفرنامه هام فاصله افتاد که دیگه نمیدونم چی باید بنویسم اما سعی میکنم تا جایی که یادم میاد بنویسم و بیشتر عکس بزارم چون بعدا با خوندن پستها خاطرات آدم زنده میشه و جالبه!

با قطار سریع السیر از هلند تا پاریس رو تقریبا دو ساعته رفتیم و از اونجا سوار اتوبوس شدیم و رفتیم به سمت برج ایفل سمبل پاریس. پاریس زیبا بود خیابونها و ساختمونهای قشنگی داشت اکثر خونه ها پشت پنجره هاشون گل های شمعدانی گذاشته بودن  ساختمانهای بلند و برج اصلا نبود بیشتر حالت سنتی بودنش رو حفظ کرده بود  شهری بود زیبا و قدیمی و شیک و تمیز

                               من و کفترها در خیابون شانزه لیزه

رسیدیم کنار برج ایفل.برجی که همیشه تو عکسها و تلویزیون دیده بودیمش و حالا میتونستیم از نزدیک ببینیمش خیلی قشنگ بود کلی توریست اطراف برج بودن و در صفهای طولانی برا سوار شدن به آسانسور و رفتن به بالای برج منتظر بودن

                   نمایی از میدان شارل دوگل از طبقه دوم برج ایفل

ما تو پاریس به خاطر تجربه نچندان خوبمون تو آمستردام هتل رزرو نکرده بودیم تصمیم داشتیم با راهنمایی پدرم که قبلا هم پاریس آمده بود هتل پیدا کنیم خسته و کوفته در شهر بسیاااار بزرگ پاریس حالا باید دنبال هتل میبودیمتو فکر این بودیم که کدوم سمت بریم برای جستجوی هتلبابام گفت چند سال پیش ما هتلی که بودیم نزدیک موزه لوور بود بریم اونطرفها

             

ولی انقدر خسته بودیم که نمیتونستیم از روی چمنها بلند بشیم تصمیم گرفتیم بابا و مازیار برن بگردن وقتی پیدا کردن بیان دنبالمون.از شانس خوبمون با اولین تاکسی که صحبت کردیم راننده اش فارسی زبان بود و خوشبحالمون شد حسابی

                 

آقای راننده مرد بسیاااااااااار شریفی بودن با چند جا تماس گرفتن و با مازیار اینا رفتنبعد از گشتن چند هتل بالاخره یه جایی رو پیدا کرده بودن و آقای راننده اومده بودن دنبال ما  که من و نسیم و مامانم و آرین رو برسونن هتل

                    

هتل جای خیلی خوبی قرار داشت ده دقیقه با برج ایفل فاصله داشت و در خیابان امیل زولا بود.مترو کنار هتلمون بود و ۱۰۰ قدم بیشتر فاصله نداشت. منطقه خیلی عالی بود اطرافش پر از مرکز خرید بود و بوتیک های شیکرفتیم داخل اتاق و حسابی استراحت کردیم.

                                            مامانی در میدان شارل دوگل

                     

آقای راننده مسیرهای مترو رو تو نقشه برامون توضیح دادن و جاهای مهم دیدنی رو علامتگذاری کردن  ما شب اول تصمیم گرفتیم بریم میدان شارل دوگل و خیابان شانزه لیزه. بلیط های سفره مترو رو از دستگاه خریدیم و سوار مترو شدیم خیابان شانزه لیزه بین دو میدان کنکورد و میدان شارل دوگل قرار داشت

                               مامانی - بابا جون - مازیار و آرین

شانزه لیزه خیابان عریض و زیبایی بود پر از مغازه و رستوران ولی اونجوری که من همیشه تصور داشتم نبود شاید فکر میکردم شانزه لیزه باید خیلی بهتر از اینی که بود باید باشه شایدم قشنگ بود و تصورات من خیلی رویایی بوده. حتی شاید بتونم بگم خیابون ولیعصر تهران خودمون بهتر و باصفاتر از اونجا هم هست

شام خوردیم و قدمی زدیم.  بستنی و نوشیدنی هم خوردیم و خسته و کوفته دوباره سوار خط ۶ مترو شدیم و برگشتیم هتل. مستقیم شیرجه رو تخت حالا نخواب و کی بخواب

                

صبح بعد از خوردن صبحانه قدم زنان در خیابانهای پاریس رفتیم سمت برج ایفل هتل ما پشت برج ایفل قرار داشت و یک ربعی راه بود توریستهای چینی بیشتر از همه به چشم میخوردن و همش در حال عکاسی بودن با ژستهای مختلفی در فضای سبز کنار برج

                    صحنه ای جالب از سگ و گربه در اطراف برج ایفل

تصمیم داشتیم بریم بالای برج ببنیم چه خبرهبعد از پرس و جو فهمیدیدم دو تا صف هست برای طبقه دوم برج یکی قسمتی که با پله باید رفت یکی قسمتی که با آسانسور میشد رفتصف آسانسور بسیاااار شلوغ بود ترجیح دادیم با پله بریم

                       صفهای طولانی برج ایفل از طبقه دوم برج

مامان و بابا هم به خاطر پادرد مامانم رفتن تو صف آسانسوربا شمردن پله ها راه افتادیم تعداد پله ها خیلی زیاد بود ولی هر چقدر میرفتیم بالاتر میتونستیم شهر پاریس رو بهتر ببینیم واقعا زیبا بود رود سن زیبایی شهر رو دوچندان کرده بود


رسیدیم طبقه دوم دوربین هایی بود که با انداختن سکه های ۱ یورور و ۲ یورویی میتونستی ساختمانها و مناظر رو از نزدیک تماشا کنی.

                    

طبقه دوم مامان اینا رو هم دیدیم و بلیط گرفتیم برا طبقه آخر و رفتیم تو صف نیم ساعتی هم اونجا تو صف بودیم.سوار آسانسور شدیم و رفتیم به بالاترین نقطه برج.از اون بالا میدان شارل دوگل و شانزه لیزه و موزه لوور رو پیدا کردیم

             

و همچنین ساختمانهای بلند پاریس مدرن رو هم دیدیم... بستنی و آبمیوه که قیمتهای سر بفلک کشیده ای داشتن به درخواست آرین جونم خریدیم و خوردیم و برگشتیم.

                                      من و باباجون



برناممون این بود بعد از ظهر سوار باس توریست (اتوبوس های قرمز) بشیم و شهر رو دوری بزنیم بلیط دو روزه از داخل اتوبوس خریداری کردیم و رفتیم طبقه دوم اتوبوس که روباز بود و همه جا رو میشد دید اتوبوس از جاهای توریستی رد میشد و جلوی همه ی جاهای توریستی توقف میکرد

                                               آرین و دورا

              

میتونستیم پیاده بشیم و بگردیم دوباره همان جا سوار اتوبوسهای قرمز دیگه ای بشیم گشتن با این اتوبوسها بسیار لذت بخش بود مرکز شهر سرسبز و پر از درخت پاریس رو در عرض یکساعت از داخل اتوبوس تماشا کردیم.

و در آخر در کنار موزه لوور پیاده شدیم ناهار خوردیم و رفتیم سمت موزه ساعات بازدید از موزه تا ۶ عصر بود و ما دیر آمده بودیم تصمیم گرفتیم فردا نصف روز رو اختصاص بدیم به موزه لوور.


                    


فردا روز خداحافظی با خاله نسیم بود نسیم جون به خاطر کارش ۱۰ روز مرخصی داشت و مجبور بود زودتر از ما برگردد. راه افتادیم سمت رود سن و کنار رودخانه قدم زدیم چون آمستردام سوار کشتی شده بودیم دیگه تو پاریس سوار نشدیم 

دلمون برا غذاهای ایرانی خیلی تنگ شده بود هوس قورمه سبزی و کباب کرده بودیم که بابام با پرس و جو یه غذا خوری ایرانی نزدیک هتلمون پیدا کرد که تصمیم گرفتیم شام رو بریم اونجا و یه صفایی بکنیم.

داخل رستوران که شدیم آهنگ امید از ضبط پخش میشد و کلا رستورانش فضای ایرانی داشت و خیلی باحال بود ۴ پرس قورمه سبزی و دو پرس چلو کباب سفارش دادیم حالا نخور و کی بخور

عجب قورمه سبزی خوشمزه ای بود چقدر حال میداد بعد از خوردن غذاهای بیمزه اروپایی برنج و خورشت خوردن واقعا لذت بخش بود همراه با پیاز و ماست موسیر و سالاد شیرازی

 من و آرین سوار بر مری گوراند خیلی حال داد آخه بزرگا رو هم سوار میکردن

بابام اینا فردای اونروز خاله نسیم رو بردن فرودگاه و من و مازیار و آرین رفتیم موزه لوور سه ساعتی داخل بودیم قسمت ایران هم رفتیم که یه قسمتش تعطیل بود و در حال تعمیر بود موزه خیلی بزرگ بود خسته شدیم و نتونستیم خیلی قسمتهاش رو ببینیم

تابلوهاش خیلی قشنگ بود تابلو تاجگذاری ناپلئون بناپارت برام خیلی جالب بود تابلوهای قشنگ زیادی داشت تابلو مونالیزا رو هم دیدیم جلوش خیلی شلوغ بود تبلیغ و آدرس دهی هم به سمت این تابلو خیلی زیاد بود این تابلو معروف به لبخند ژکوند هست که نمیدونم چرا و کجای این تابلو اینقدر طرفدار داشت؟

             

این تابلو عکس دزیره و پسرش و خواهرش ژولی هستش

         

باغ تویلری و کلیسای نوتردام رو هم عصری رفتیم کلیسای بزرگ و قشنگی بود جلوی کلیسا پر بود از کفتر که آرین دنبالشون بود اونجا هم نشستیم و به کفتر ها نون و آجیل دادیم و دور تا دور آرین پر شده بود از کفتر های خوشگل و دوستداشتنی

                    

فردای اونروز صبح رفتیم خیابان شانزه لیزه و مغازه هاش رو گشتی زدیم و کمی خرید کردیم و بعد از ناهار با اتوبوس راه افتادیم به سمت شهر بیووای که یکساعتی از پاریس فاصله داشت و پروازمون به اسپانیا از فرودگاه این شهر انجام میشد. شب رو اونجا هتل گرفتیم و استراحت کردیم

             


شام رو در بوفالو گریل استیک خوردیم که اصلا خوب نبود و برنج همراهش هم خام بود و فردای اونروز ساعت ۱۰ صبح با هواپیما رفتیم به سمت اسپانیا 

خرچنگ پخته در رستوران آماده سرو

خرچنگ های زنده برا فروش در رستوران

و اما اسپانیا  که خیلی خلاصه توضیح میدممجسمه دن کیشوت در مادرید

ساختمانی بسیار زیبا در خیابان گرن ویا (granvia)یکی از مشهورترین خیابانهای مادرید

آرین در ورزشگاه رئال مادرید

             
                           آرین و بابایی و آقای مثلا مجسمه


               

آرین در پارک آبی آکوا پولیس مادریداونروز به آرین حساابی خوش گذشت ولی سوار هیچ سرسره ای نشد و میترسید


آرین در کلیسا مادرید


              

قصر رئال در مادرید بسیار زیبا بود


               

یک اشتباهی که کرده بودیم این بود که برگشتمون به ایران از فرانسه بود و مجبور بودیم از مادرید برگردیم پاریس و از اونجا بیاییم ایران دو روز آخر سفرمون هم پاریس بودیم و دیداری داشتیم با عموی مازیار که ساکن پاریس هستن خیلی از دیدنشون خوشحال شدیم و با هم رفتیم تپه نقاشها جای قشنگی بود و یک کلیسا هم بود و بالای تپه هنرمندان نقاش زیادی بودن و نقاشی های زیبایی کشیده بودن خیلی دلم میخواست بشینم و صورتم رو طراحی کنن ولی وقت نشد



          

برنامه داشتیم روز آخر رو بریم دیزنی لند که عموی مازیار گفت جایی نیست که به دردتون بخوره بیشتر برای بچه های بزرگتر جذابیت داره و سن آرین کمه با وجودیکه خیلی دوست داشتم بریم ولی ترجیح دادیم جای شهر بازی بریم لیدو که تعریفش رو خیلی برامون کرده بودن آرین رو گذاشتیم پیش مامانم اینا و رفتیم لیدو تو خیابون شانزه لیزهواقعا عالی بود برنامه اش رقص بود بسیااااااار زیبا بود و خیلی خوب شد که رفتیم و توصیه میکنم هر کی رفت پاریس از دست نده


آرین در فرودگاه فرانکفورت آلمان در برشگت به ایران


آرین داخل هواپیما در حال نقاشی کشیدن در راه برگشت به وطن


تولد 4 سالگی آرین گلی

$
0
0
   سلام دوستان عزیزم خوبین خوشین؟

اول از همه از تمامی دوستانی که لطف کردن و  تولد آرین رو تبریک گفتن تشکر میکنم

سه شنبه  ۵ مهر تولد آرین در کنار دوستانش یه روز بسیااااار دوستداشتنی و خاطره انگیز شد براش و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت ممنونم از مامانها و نی نی هایی که تشریف آوردن و ما رو خوشحال کردن

                     

دوستانی که آرین در کنارشون بسیار خوشحال و شاد بود و کلی بهش خوش گذشت

علیرضا - هیربد -بهار- یوناآیلین - عسل - یکتا -سپهرزهرا و داداش کوچولوش محمد مهدی

    

بالا: سپهر - عسل - یکتا

پایین: یونا - آیلین - زهرا

                   

گیفتهای آرین برا دوستاش

  

               

آرین و کیک باب اسفنجیپسر عزیزم تولدت مبارک

                  

دوستان آرین از راست به چپ:

هیربد - بهار- آرین - یونا - یکتا

       

غذاهایی که برا تولد آرین درست کرده بودم آش دوغ- سالاد ماکارونی- ناگت مرغ و گوشت - کیک مرغ - کالباس رولی و دو نوع ژله خرده شیشه و پرتقالی  

     ژله خرده شیشه

          

کیک مرغ

      

کالباس رولی

          

آرین و یونا

                      

سالاد ماکارونی و آش دوغ هم درست کرده بودم ولی عکسی ندارم

                       

آرین و هیربد

      

از راست به چپ: سپهر - علیرضا - یکتا - آیلین - یونا - آرین - هیربد - بهار - زهرا

آرین و کادویی که مامان خورشید زحمت کشیدن و یک روز قبل تولدش با هواپیما برامون فرستادن ممنون مامان خورشید مهربون بابت کادوی خیلی خیلی قشنگتون یه بلز بسیار زیبا

  

میز بیلیارد رو بابایی براش خریده که هفت تا بازی دیگه هم داره خیلی جالبه دستت درد نکنه بابایی مهربون

           

منم برا تولد گل پسرم XBOX 360 SLIM با کینکتش خریدم و خیلی خیلی دوسش داره 

  

کادوی دوستانش برا آرین گلی... دست همگی درد نکنه دوستتون داریم خیلی زیاد

  

پ.ن: یه خبر خیلی مهم و خوب اینکه شبکه GEM Classic از شنبه ۹ مهر ماه سریال عشق ممنوع رو از اول دوباره پخش خواهد کرد برا کسانی که قسمتهای اولش رو ندیدن

دوم اینکه چه میکنه این جم کلاسیک هر شب ساعت ۱۰  فیلم های سینمایی حسابی پخش میکنه و کلی خوشحالیم هورااااا

 

ژله خرده شیشه و کیک مرغ

$
0
0
 سلام دوستان عزیز

خوبین خوشین ؟ با فصل زیبای پاییز چه میکنید ؟ احتمالا خیلی جاها هوا کمی سرد شده و رنگ پاییزی کم کم میخواد خودشو نشون بده من که عاشق پاییزم اهواز هم هوا داره کم کم خنک میشه و ما هم تو طول روز کمتر کولر هامون رو روشن میکنیم

نمیدونم شنیدین یا نه؟! اهواز هم با آلودگیش جهانی شد و مقام اول رو تو آلودگی شهری کسب کردما هم خوشحالیم که تو دنیا مشهور شدیم

و اما...

 تعداد از دوستان  خصوصی یا عمومی ازم خواسته بودن تا طرز تهیه کیک مرغ و ژله رو براشون بزارم منم این پست رو اختصاص دادم به آشپزی و دوستانم راستش طرز تهیه کیک مرغ و ژله رو از وبلاگ های مختلفی که رفتم یاد گرفتم ولی یه تعداد چیزهایی رو هم خودم بهش اضافه یا کم کردم .مثلا تو کیک مرغ گردو نریختم چون خودم دوست ندارم تو غذا گردو باشه واینکه کالباس و خیار شور رو اضافه کردم

 طرز تهیه کیک مرغ:

مواد لازم :

۱.نان تست  مربعی       ۱۸ عدد

۲.سینه مرغ   یک عدد

۳.پیازچه     دو پیمانه

 ۴.ماست پرچرب   و   ۵. سس مایونز        دو پیمانه

۶.خامه    یک پیمانه

۷. خیارشور و کالباس    هر کدوم ۱۰۰ گرم

۸: نمک و فلفل  به مقدار لازم

۹. ذرت و نخود فرنگی    از هر کدوم یک قاشق غذا خوری... البته اگه دوست داشتین

۱۰. گردو هم اگه دوست داشتین میتونین بریزین ولی من نریختم

 طرز تهیه:

ابتدا سینه مرغ پخته شده رو ریش ریش میکنیم و پیازچه های خرد شده رو میریزیم داخل ظرفی که مرغ رو ریختیم و همچنین کالباس و خیارشور رو هم مربعی خرد میکنیم و میریزیم رو مواد... مقداری از پیازچه و کالباس رو برا تزیین کنار میزاریم.

ماست و سس مایونز و خامه رو با همزن برقی هم میزنیم تا مایع یکدستی به دست آید نصف میکنیم و نصفش رو میریزیم داخل مواد و هم میزنیم و نصف دیگه رو میزاریم برای تزئین روی کیک

دور تا دور نان تست ها رو با قیچی میبریم و ۶ تا نون تست سفید رو به شکل مستطیل   ۲*۳ در کنار هم در ظرفی مناسب میچینیم  نصف موادی رو که درست کردیم رو میریزیم روی نون ها و با قاشق صاف میکنیم دوباره ۶ تا نون دیگه میزاریم روش و دوباره بقیه مواد رو میریزیم روش و ۶ تا نون آخرمون رو هم میچینیم رو موادمون و کمی فشار میدیم تا نونها به مواد بچسبند

نصف سسی که درست کرده بودیم رو با قاشق آروم آروم میریزیم رو کیکمون و صاف میکنیم و دور تا دور کیک رو هم با همین مایع سس صاف میکنیم و در آخر هر جور که دلمان خواست تزئین میکنیم من تزئینش رو از کیک مرغ مامان آرتا که خیلی خوشم اومده بود یاد گرفته بودم که تقریبا مثل مال ایشون درش آوردممیتونید گوشه های نان تست هاتون رو مثل من دور تا دور کیکتون بچسبونید و بقیه اش رو بزارید فریزر و برا ته دیگ استفاده کنید

بعد یه سلفون بکشید روش و به مدت چند ساعت بزارید تو یخچال تا آماده بشه...

به همین سادگی        به همین خوشمزگی 

    


و اما ژله خرده شیشه

چون اولین بارم بود درستش میکردم یه تجربه هایی کسب کردم مینویسم تا شما دوباره تجربه نکنید و ژله تون خوشگل تر در بیاد اونچیزی که میخوایید

اول طرز تهیه اش رو مینویسم بعد تجربیاتم رو زیرش مینویسم که چه خرابکاریهایی کردم...

طرز تهیه:

ژله در رنگهای مختلف آماده میکنیم سعی کنید رنگهاتون زیاد به هم نزدک نباشن رنگهایی که من انتخاب کردم

قرمز - آبی - سبز - نارنجی -  و ژله بیس   رنگهاش خوب بود ها ولی اگه تنوع رنگیش بهتر و بیشتر بود خوشگلتر هم میشد ولی رنگ دیگه اهواز گیرم نیومد

ابتدا ژله ها رو جدا جدا در ظرفهای مربع یا مستطیل شکلی درست میکنیم و آب مورد نظرمون برا ژله ها به جای دو لیوان یک لیوان آب گرم و یک چهارم لیوان آب سرد میریزیم که سفت تر در بیاد و مهمتر از همه اینکه ظرفی که میخوایم ژله بگیره رو داخلش سلفون میکشیم و بعد ژله رو میریزیم تو ظرف که موقع تیکه تکه کردن راحتتر بتونیم انجام بدیم و تر و تمیز تر در بیاد و یه نکته اینکه وقتی ژله رو تو آب گرم حل کردین یک دقیقه هم داخل مایکروفر قرار بدین تا مایع براقتر بشه.داخل یخچال قرار میدیم به مدت یک شب تا صبح...تا کاملا سفت بشه

حالا مهمترین قسمت ژله خرده شیشه ژله  بیس یا همون پایه هستش که باید دقت بکنیم من تو خیلی جاها خونده بودم که با پودر ژلاتین درست میکنن ولی اینجا پودر ژلاتین گیرم نیومد و با ژله بیرنگ آلوئه ورا درست کردم که خیلی خوب شد ولی دو سه باری خراب شد تا دستم اومد

دو تا پودر ژله آلوئه ورا رو در سه لیوان شیر سرد حل میکنیم و اونقدر با قاشق هم میزنیم تا مایع یکدستی به دست آید و پودر به خوبی حل شود چون شیر سرده کمی طول میکشه ولی حوصله کنید تا کارتون خوب پیش بره  و یک قوطی شیر عسل رو بهش اضافه میکنیم و هم میزنیم تا مایعی اسفنجی شکل به دست آید و به مدت یک دقیقه داخل مایکروفر قرار میدیم و دوباره هم میزنیم.

ژله های رنگی رو یکی یکی با سلفون از داخل ظرف در میاریم و میزاریم یه جای صاف و با چاقوی پهن و خیس به قطعات کوچیک میبریم و قالب اصلیمون رو که مستطیل شکل هست اماده میکنیم و داخلش سلفون میکشیم و ژله های رنگی رو طوری داخل ظرف میچینیم که رنگهای مثل هم ترجیحا پیش هم نباشند

 ژله بیس امون رو میزاریم تو هوای خانه که کاملا سرد بشه بعد از اینکه کاملا سرد شد میریزیم رو ژله های رنگی تا کاملا ژله ها رو بپوشونه و قرار میدیم داخل یخچال ۵  ۶ ساعت بعد ژله مون آماده است . من بین تمام ژله های خرده شیشه که دیدم این مدلی که خودم درست کردم رو خیلی خوشم اومد چون براق بود و زیبا خیلی ها تو قالب های فانتزی میریزن و بعد از اینکه که برمیگردونن شکلش مات میشه مثل عکس زیر... که به نظرم خوب نمیشه

 در صورتی که این ژله رو بعد از اینکه گرفت با سلفون برمیگردونیم تو یه سینی صاف و با چاقوی پهن دور تا دورش رو برش میدیم تا مستطیل یا مربع های براق و یکدستی به دست بیاد البته من اونروز اونقدر هول بودم یادم رفت یه یه ضلعش رو برش بدم تا براقتر بشه...

            

نکاتی که برام تجربه شد

۱. از شیر داغ به هیچ وجه استفاده نکنید چون وقتی من ژله رو با شیر داغ دفعه اول قاطی کردم شیر برید و خیلی خیلی بد شد و همه رو ریختم دور

۲. از ژله بیرنگ با آب استفاده نکنید حتما باید شیر داشته باشه چون من اولش به فکرم رسید به جای سفید اگه بیرنگ باشه که بهتره ولی اصلا خوب نشد اصلا تفاوت رنگها معلوم نبود حتما باید سفید باشه

۳. حتما از سلفون و چاقوی خیس استفاده کنید

نوش جان

پسر 4 ساله من + روز جهانی کودک

$
0
0

پسر کوچولوی من دیگه بزرگ شده و حالا دیگه ۴ سالشه و نسبت به پارسال خیلی بزرگتر شده و خیلی کارهاش رو خودش انجام میده لباس هاش رو به تنهایی میپوشه و در میاره... موقع مسواک زدن ازم میخواد خمیر دندون رو خودش بزاره رو مسواک و خودش مسواک بزنه و خودش دهنش رو با آب بشوره و مجبوریم هر شب بعد مسواک کل لباساش رو عوض کنیم باید برم یه پیشبند بخرم براش...

               

آرین ۴ ساله ما کماکان تو اتاق خودش نمیخوابه چون تا همین دیروزش خودم نمیخواستم ولی الان دیگه ماشالله بزرگ شده و تو تخت دو نفره ما جا نیست و باید بره اتاق خودش...یکی دو روز اول خودم باهاش میرفتم اتاقش و من رو زمین دراز میکشیدم و آرین تو تختش و بعد از خوندن کتاب و لالایی و حرف زدن خوابش میبرد.

                 

 ولی حاضر نمیشه تنهایی بره و بخوابه و از صداهای مختلف و سایه عروسکهاش میترسه و یا اینکه صداهایی از خودش در میاره و با حالت عصبانی میاد تو اتاق ما یکبار با روش جمع کردن ستاره و گرفتن جایزه و بردن به پارک که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت رفت تو اتاقش تا بخوابه نیم ساعتی تو تختش بود و هی وول میخورد و با خودش حرف میزد ایندفعه من دلم طاقت نیاورد و رفتم آوردمش پیش خودمون که گناه داره و چرا؟!به خاطر دو سه تا گرفتن ستاره و جایزه اذیت بشه که از فردا بازم روز از نو روزی از نو دیگه نمیرفت و وقتی میگفتیم برو تو اتاق خودت عصبانی میشد و صدای شیر ترسناک در میاورد.

                  

یکی از شبها نصفه شب دیدم تو حالت خواب داره بلند بلند میخنده ترسیدم و بیدارش کردم دیدم چشاش بازه و گرد و بازم میخنده وحشت کردم و مازیار رو بلند کردم که ببین آرین چش شده و بغلش کرد و ضربان قلبشو چک کرد و گفت چیزی نیست داره خواب میبینه نترس! سر درد شدیدی گرفتم با خودم گفتم احتمالا  این چند روز بهش فشار آوردم که تو اتاق خودش بخوابه و اینجوری شده صدقه گذاشتم کنار و از خدا تشکر کردم بابت نعمت سلامتی که بهمون داده و دیگه فکرشم نمیکنم حالا حالا ها جدا کنم.

 روز کودک رو به تمام کودکان مخصوصا بچه های وبلاگی تبریک میگم انشالله که همیشه در کنار پدر و مادر سالم باشن آرین عزیزم کوچولوی مهربونم روز جهانی کودک مبارک

                

شنبه تو یکی از خانه های بازی اهواز جشنی بود که به همراه چند تایی از بچه های وبلاگی رفتیم و جشن خوبی بود و به بچه ها خیلی خوش گذشت مخصوصا به آرین که کلی اون وسطا میرقصید...

               

و تو بازی عمو عمو زنجیر باف شرکت کرد و وقتی آقای مجری گفت آرین با صدای چی؟آرین بلند گفت شیر!! آقاهه هم با تعجب از آرین پرسید آرین حالا بگو ببینم صداش چجوریه؟ آرین با صدای بلندی گفت :

هیخخخخخخخخخخخخخخ (ته گلو بخوانید لطفا) یا شاایدم هااااخخخخخخ

و کلی مورد پسند آقای مجری شد

آرین و یونا در جشن روز جهانی کودک

             

یه کاغذی گذاشته بودن رو زمین که بچه ها برن و نقاشی بکشن آرین هم رفت و مشغول شد بعد اومد پیشم و گفت مامانی کشیدم منم دوربین رو دادم دستش و گفتم برو از نقاشیت عکس بگیر بیار ببینم من اینجا نشستم رفت و عکس گرفت عکس زیر هنر عکاسی و نقاشی آرین

               

آرین - یکتا نازنازی و آیلین عسلیدر جشن دردونه

 

 

 

آرین و اینروزها

$
0
0

سلام

آرین رو سه هفته ای میشه کلاس زبان ثبت نام کردم ولی هنوز شروع نشده... هر دفعه زنگ میزنم میگن این هفته شروع میشه میگن ظرفیتمون تکمیل هست ولی به خاطر اسباب کشی وسایلمون منتقل نشده... یکمی برنامه هام رو بهم ریخته... حالا موقعی کلاس تشکیل میشه که ما اهواز نیستیم و آرین باید چند جلسه غایب بشه

هوای اهواز دیگه گرم نیست و عصر ها هوا بهاریه آرین از امروز ترم دوم کلاس اسکیت رو شروع کرد.با اینکه چند ماهی فاصله افتاده بود ولی خیلی عالی امروز تو پیست اسکیت میکرد و مربی خیلی ازش راضی بود.تو ماشین بهم میگه مامانی دیدی چه حرفه ای میرفتم

دنا کوچولو دختر همسایمون چند روز پیش به همراه باباش اومده بود اهواز و اومد پیش آرین و کلی ذوق کردن وقتی همدیگه رو دیدن از اول مرداد که ما رفته بودیم مسافرت ندیده بودیمشون آخه مامان دنا خانم باردار بودن و رفته بودن شهرشون و چند روز پیش نی نی کوچولوشون به دنیا اومده تبریک میگم مریم جون

آرین و دنا کلی اکس باکس بازی کردن و خوشحال بودن دنا خانم آماده شده بود که برن عروسی با لباس خوشگلش اومده بود خونمون و به آرین میگفت من لباس پوشیدم عروس شدم  تو هم برو لباستو بپوش که داماد بشی آرین هم اومده و به من میگه مامانی لباسی بپوشون که داماد بشم منم لباس تنش کردم و چند تایی با هم دیگه عکس گرفتن

کتاب "خداوند الموت حسن صباح" رو شروع کردم دارم میخونم کتاب تاریخی و خیلی خوبیه کلا کتابهای ذبیح الله منصوری رو مازیار خیلی دوست داره وبه من پیشنهاد کرد منم خوشم اومده کشش داره و ۷۰ صفحه ای خوندم

دو سال دیگه مونده که اهواز باشیم خیلی دلم میخواد کار کنم خیلی همیشه عاشق این بودم که شاغل باشم ولی قسمت نشد با مازیار که ازدواج کردم دانشجو بودم بعدشم که آرین اومد دیگه فرصت نشدراستش کارمند بودن رو هم دوست ندارم میخوام یه کاری کنم که مال خودم باشه ولی نمیدونم چه کاریدوسال اینجا فرصت دارم که یه کاری پیدا کنم که تهران که رفتیم مشغول بشم مثلا کارهایی مثل آژانس هواپیمایی - نمایندگی بیمه - شرکت مهندسی و نمیدونم چی اینجور چیزا

فعلا اینجا چند ماهیه تو خونه پشت کامی مشغولم و تو کار سهام و بورس هستم تو این چند ماهه خیلی چیزها یاد گرفتم و تجربیات زیادی کسب کردم مهمتر از همه تونستم یکمی پولهامو جمع کنم و کمتر ولخرجی کنم ولی آنچنان سودی نکردم و تا جایی که تونستم کاری کردم که سود و ضررم همدیگه رو خنثی کنن ولی تجربه خیلی خوبیه اعصاب خوردی هم داره...مخصوصا تو این اوضاع قاریشمیش اخ*تلاس ۳۰۰۰ میلیاردی و جریانات آم*ریکا کلی رو بورس هم اثر گذاشته و همه چی هر روز ۴ در صد افت میکنه و جدول اکثرا قرمزه خیلی دوست دارم کلاس هم برم در این زمینه ولی اهواز کلاس نیست

 

عمه جانم روحت شاد

$
0
0
عمه عزیزم عمه مهربونم عمه دوستداشتنی ام از پیشمون رفت 38 سال بیشتر سن نداشت سه سالی بود سرطان پوست (ملانوما) گرفته بود و درگیر مریضیش بود هر روز از لحاظ روحی و جسمی بدتر میشد بچه هاش رو تنها گذاشت مخصوصا دختر کوچولوی 7 سالش روخدایا  به بچه هاش صبر بده

خیلی خیلی ناراحتم خیلی دوسش داشتم انشالله که روحش شاد باشه

امشب با لیست انتظار اومدیم تهران برا سومش میریم تبریز


پسرا شیرن؟ یا دخترا شیرن؟

$
0
0

سلام

 تشکر میکنم از تمامی دوستان عزیزم بابت تسلیت و همدردیشون

با شنیدن خبر فوت عمه جان همون روز با لیست انتظار رفتیم تهران و فردا صبح زود ماشین پدر شوهرم رو گرفتیم و راه افتادیم به سمت تبریز تو راه همش به فکر عمه ام و بچه هاش بودم مخصوصا دختر کوچولوش که دوری مادر چقدر براش عذاب آوره و الان چیکار میکنه! وقتی رسیدیم خونشون دختر عمه بزرگ که امسال پیش دانشگاهیه رو بغل کردم و کلی گریه کردیم چقدر ناراحت بود و شر شر اشک میریخت مریم دیدی چی شد؟ مامانم رفت... کلی گریه کردم و ناراحت بودم برا عمه کوچیکم از همه عمه هام کوچیکتر بود و فاصله سنیمون ۱۰ سال بود واسه همین خیلی دوسش داشتم دوران دانشجویی خیلی میرفتم خونشون عصر ها با هم میشستیم و بستنی و پفک میخوردیم و میگفتیم و میخندیدیم.الان همه اونروزها تبدیل شد به خاطره های خوب آن روزها 

سارا* یادته چقدر با همدیگه میرفتیم خونشون چقدر دوسش داشتیم چقدر این عمه مهربون و ساده و دوستداشتنی بود. عاشق سادگی و بی آلایشیش بودم.روحت شااااااااااااد

دختر کوچیکه در حال بدو بدو کردن و بازی کردن بود انگار چیزی نمیفهمید باباش بهش گفته بود مامانت رفته بهشت اونجا پیش خدا جاش خیلی خوبه... با آرین کلی بازی میکرد و مدام بغلش میکرد هر وقتی هم دعواشون میشد چند تا دختر بودن و آرین هم تنها پسربود بینشون

 آرین اومده بهم میگه مامانی این دخترا اشتباه میگن دخترا شیرن مثل شمشیرن!!!

مامانی پسرا شیرن مثل شمشیرن ...    دخترا موشن مثل خرگوشن

اونا هی میگن پسرا بادکنکن دست بزنی میترکن

اونا منو دیوونه میکنن اشتباه میگن  ... بلد نیستن

 پسر ۱۳ ساله عمه ام هم خیلی ناراحت بود و مدام در حال اشک ریختن بود خدا بهشون صبر بده فکر کنم برا دختر بزرگه خیلی سخت باشه مخصوصا که امسال قرار کنکور هم بده خدایا خودت کمکشون کن...

دو روز تبریز بودیم سه سالی میشد نرفته بودم چقدر شهر عوض شده بود و قشنگ شده بود فلکه بزرگ ولیعصر رو خراب کردن مثل اینکه دارن زیرش پاساژ درست میکنن فلکه که نبود یه جوری شده بود کلی مغازه ها و رستوران های جدید افتتاح شده بود  وحشتناک سرد بود یعنی دو روز رسما اونجا یخ زدیم

دو سه روزی هم کرج بودیم آرین با فرهان حسابی دوست شده بودن و با هم کلی بازی میکردن یکبار دیدیم فرهان اومده و مامانش رو صدا میکنه که بیا تو اتاق ببین با آرین چیکار کردیم ... رفتیم دیدیم جعبه ابزار بابا جون رو که خیلی مرتب چیده بودن رو از زیر تخت کشیدن بیرون همه چی رو خالی کردن رو فرشبابا جون شروع کرد به مرتب کردن که فرهان برگشت به آرین گفت آرین بیا باز دوباره بریزیم که بابا جون از جمع کردن منصرف شد و مازیار مجبور شد بشینه و همه رو مرتب بچینه

بالاخره کلاس زبان آرین با یکماهی تاخیر تشکیل شد و دیروز سه شنبه اولین جلسه رو رفت قبل از اینکه بره بهش گفتم خوب خوب گوش کن و هر چی یاد گرفتی بیا به منم یاد بده تا مامانی هم انگلیسی یاد بگیره باشه پسرم؟

باشه مامانی

کلاس که تموم شد رفتم دنبالش... آرین کلاس چطور بود چی یاد گرفتی؟

آرین: هیچی بابا همش  hi - hello بود خسته شدم خانم مربی میگفت دخترا بگن های پسرا بگن هلوو  

* : سارا دوست صمیمی و دختر عمه خوبم دختره عمه بزرگم

حرفهای خوشمزه آرین

$
0
0
  سلام دوستان گلم خوبین خوشین سلامتین؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر... هوا اینجا عالیه عصرها یک روز در میون سه تایی میریم پیاده روی و فوتبال خیلی حال میده جای دوستان خالی مخصوصا اونایی که الان شهرشون برف و یخبندونه

اینجا صبح و عصر هوا بهاریه شبها چند روزیه سرد شده کم کم باید به فکر وسایل گرمایشی باشیم

و اما گل پسری حسابی سرما خورده اولش با سرفه شروع شد و الان دیگه گلوش حسابی چرک کرده و آنتی بیوتیک بهش میدم با کلی درد سر و توضیح دادن... مازیار اونروز معاینه میکنه برگشته میگه بابایی دستت رو بزار رو قلبم ببین تند تند میزنه... بابایی استخونام هم درد میکنهالهی قربونت برم پسرم که اینقدر مهربون و آرومی

مازیار میگه آره پسرم آنفولانزا گرفتی !

آرین با گریه آنفولانزا نمیخوااااااام (فکر کرده بود آنفولانزا آمپوله)... عزیزم آنفولانزا که خواستنی نیست خب مریض شدی... بابایی الان میرم برات شربت میخرم... آرین: نمیخوااااااااااام شربت نمیخوام

مازیار : پس آمپول میخرم خوبه؟ نه آمپولم نمیخوااااام !!!

بعد از کلی توضیحات راضی شده که شربتش رو بخوره

.....

چند تا از حرفهای خوشمزه آرین جون

تو ماشینم داریم میریم بیرون برگشته بهم میگه مامانی آدامس داری؟ میگم نمیدونم کیفم رو نگاه کن ببین هست وردار بخور گشته و پیدا کرده میگه آهان پیداش کردم ولی مامانی ازون بیمزه هاست... آره آرین بیمزه است...

آرین: خب مجبورم بخورم! چیکار کنم ؟!

حاضر شدیم عصری داریم میریم بیرون قبل از اینکه هوا تاریک بشه زودتر از همه آماده وایستاده جلوی در ...بدووین بیایین دیگه... داره دیر میشه هاااا بیایین خب... دیر شد هاااا الان شب میشه... باشه مامان اومدیم

آرین: میخوایین اصلا برم ساعت رو بکشم عقب؟!

 

                   

رفته بودیم کلاس اسکیت داشت تو پیست اسکیت بازی میکرد که یه خانواده ای توجه اش رو جلب کردن که کنار پیست زیر انداز انداخته بودن و نشسته بودن و یه پسر بچه تقریبا دوساله تپل مپل داشتن که از پشت فنس با آرین بازی میکرد و هر وقتی هم از اون پشت چوبی چیزی دراز میکرد سمت آرین وقتی بازی آرین تموم شد اومدیم بیرون پسره تلو تلو خوران به سرعت اومد سمت آرین و یه نیشگون سفت از لپ آرین گرفت و مامانش داد زد وااای نکنی هاااا که من برگشتم دیدم آرین لپشو گرفته با مربیش خدافظی کردیم و اومدیم سمت ماشین گفتم چی شده آرین؟ گفت هیچی بابا لپم درد گرفت!

گفتم چرا عزیزم مگه اون پسر کوچولو چیکارت کرد؟

برگشته بهم میگه مامانی بچهه خیلــــــــــــــی قوی بود!

حتی نمیتونستم تصــــــــــــور هم بکنم!

نمیدونم از کجا اینقدر قوی شده!!!

 آرین از این عروسکهای گنده ای که آدم میره توش میترسه و اصلا خوشش نمیاد مثل همون عروسکه تو سرزمین عجایب و همیشه میاد پشتم قایم میشه و بهم میگه نریم سمتش خوشم نمیاد چند تا نمایش که سطح شهر تبلیغش بود بهش میگفتم میخوای بریم نمایش چوپان دروغگو؟ رضایت نمیداد که بریم و ببینیم هفته پیش یه نمایشی بود به اسم خرس مهربون و روباه مکار که به خاطر خرس مهربون حاضر شد که بریم و با یونا و مامان لیلی گل قرار گذاشتیم و با هم رفتیم... آرین با دقت نمایش رو از اول تا آخرش نگاه کرد و وسطاش که آبمیوه بهش میدادم اونقدر حواسش به سن بود که آبمیوه رو نگاه هم نمیکرد نسبت به سالها و نمایشهای پیش که رفته بودیم دقتش خیلی رفته بود بالا بعدش هم اومده بود و با دقت و حوصله به مازیار توضیح میداد

                 

                                

نمایشش شاد و موزیکال بود و آرین خوشش اومد ولی بد آموزیش هم زیاد بود کاش دفعات بعدی و نمایشهای بعدی این بد آموزیهاش رو کمتر کنن تا بچه ها چیزهای مهمتری رو یادبگیرن مخصوصا آرین من که اینقدر با دقت گوش میکرد به حرفهاشونمیتونستن با حرکات نمایشی و صداهای جالبتری بچه ها رو بخندونن تا این حرکات و صداهای نا هنجار

بعد از نمایش رفتیم خونه یونا جون و آش خوشمزه مامان لیلی رو که برا یونا به خاطر مریضیش درست کرده بود خوردیمخیلی خوشمزه بود و چسبیدممنون لیلی جون آرین هم با یونا بازی کرد

 


Article 1

$
0
0
ممنونم از همتون دوستای نازنینم :-)

پست قبلی حذف شد/

معبد چغازنبیل

$
0
0

سلام دوستان عزیزم

ممنونم از کامنتهای پر مهرتون و راهنماییهای خوبتون خوشحالم از اینکه اینهمه دوستای مهربون و خوب تو دنیای مجازی دارم.حالم بهتره خدا رو شکر

                

جمعه ظهر هوا عالی بود بعد از خوردن صبحانه البته ساعت ۱۲  به مازیار گفتم پاشین بریم ساحلی یکمی پیاده روی کنیم که سر از جاده شوش درآوردیم. ساعت حدودای یک- یک ونیم بود وارد جاده شدیم

جاده اهواز به شوش

 اهواز تا شوش ۹۰ کیلومتر بود هوا عالی جاده عالی همه چی عالی گازش و گرفتیم رفتیمتو ماشین با موبایلم تو گوگل سرچ کردم "توریستی شوش" ویکیپدیا رو آورد و هفت هشت جایی رو تو سایت گفته بودچغازنبیل رو شنیده بودیم نرسیده به شوش یه تابلویی بود سمت چغازنبیل پیش به سوی معبد چغازنبیل

 

ده دوازده تایی ماشین بودن بلیط گرفتیم و رفتیم داخل محوطه یه آقایی بروشور به دست اومد سمتمون و ما رو همراهی کرد و قدم به قدم توضیح میداد که چغازنبیل در حفاری‌های نفتی کشف شده و توسط یه زن و شوهر باستان شناس فرانسوی طی قرار دادی با ایران خاک برداری شده  به شرطی که هر چی پیدا کردن مال خودشون باشه و ایران هم امضا کرده و کلی طلا و مجسمه و اینجور چیزا با خودشون بردن و فقط عمارتش برا ما مونده و اونا بردن و گذاشتنش تو موزه فرانسه... و خیلی ناراحت بود و دلش پر بود

 

چغازنبيل يكي از زيباترين آثار باستاني ايران است. اين زيگورات پرستشگاهي است كه ايلاميها براي خدايان خود ساخته بودند

 

 این معبد متعلق به 3200 سال پیش مشهور به زیگورات چغازنبیل بود. چغازنبیل به ساختمان طبقاتی معبد ایلامیان که توسط اونتاش گال پادشاه این قوم در سال 1250 قبل از میلاد ساخته شد اطلاق می شود . این بنا با ابعاد 105*105 متر وارتفاع 53 متر( در گذشته 52 متر ارتفاع داشته است واکنون 25 متر از آن باقی است) از بزرگترین زیگوراتهای جهان محسوب می شود.

ورودی معبد -من و مازیار و آرین

  

                 

 

ساعت حدودای ۵  بود که برگشتیم سمت شوش که اگه شد جاهای دیگه رو هم بریم البته ناهار هم نخورده بودیم و داشتیم از گشنگی میمردیم تا رسیدیم شهر رستورانی پیدا نکردیم و رفتیم سمت ساندویچ فروشی و اینجانب دو تا ساندویچ خوردم یه دونه بندری یه دونه مغزاز وقتی این فست فود های مثلا حسابی باز شده از این ساندویچ ها خبری نیست خیلی چسبید یاد دوران دانشجویی افتادم

 

بعد غذا رفتیم سمت مقبره دانیال نبی و کاخ آپادانا و موزه شوش ولی چون هوا تاریک شده بود نتونستیم داخلشون بریم و برگشتیم اهواز ولی تصمیم گرفتیم دوباره سر فرصت باز به شوش بریم و بقیه جاهای توریستیش رو از نزدیک ببینیم

 راستی یه چیزی آرین اینروزها خیلی خوشمزه شده هر چقدر فشارش میدم بوسش میکنم میچلونمش سیر نمیشم اونقدر حرکات و صحبتهاش بامزه است که صبح تا شب فقط میخوام بخورمش

سفر به تهران

$
0
0

سلام دوستان عزیزم

ما برگشتیم اهواز

دوازده روزی تهران بودیم قبل از عاشورا تاسوعا رفتیم و دیشب برگشتیم جای همگی خالی خیلی خوش گذشت .مازیار یکهفته زودتر از ما برگشته بود و من و آرین خونه مامانم اینا بودیم و کلی استراحت کردیم و گشتیم هوا سرد بود ولی خیلی حال داد

           

با مامانم هر روز یه جایی میرفتیم از تجریش و بهار تا فردوسی و انقلاب و ونک پاساژ قائم رفتم ادکلن خریدم بهار برا آرین جونم خرید کردم البته بهار رو زیاد دوست ندارم ولی یه مغازه هست که فقط از اونجا خرید میکنم و لباسهاش خوشگله...فردوسی برا مازیار کیف چرم خریدم که خیلی خوشش اومداز تندیس هم برا خودم کمی خرید کردم

                 

داشتیم میومدیم فرودگاه تو اتوبان همت بودیم بابا جون داشت با موبایل حرف میزد حواسش پرت شد و ورودی فرودگاه رو رد کردیم که یه دفعه من گفتم واای رد شدیم باید میرفتیم سمت راست یکمی هم دیرمون شده بود و اتوبان هم ترافیک بود مجبور شدیم کمی دنده عقب بگیریم و برگردیم که آرین گفت:

بابا جون مگه نمیدونی با موبایل حرف زدن تو ماشین خلافه؟! نباید حرف بزنی دیدی فرودگاه رو رد کردیم.بابام کلی قربون صدقه اش رفت و گفت آره پسرم حق با توئه باریکلا پسرم چشم دیگه صحبت نمیکنم

این شکلات های  ابزار رو عمه نوشین عزیز از سوئد برا آرین فرستاده و آرین با دیدنشون خیلی ذوق زده شد و خوشش اومد خیلی هم خوشمزه بود به به

            

رسیدیم که اهواز آرین داشت به مازیار توضیح میداد مازیار گفت حالا بگو ببینم از کجا یاد گرفتی که خلافه! آرین گفت یادته رفتیم اسباب بازی فروشی و یه نقاشی دادن رنگش کردم بردم دادم به مغازه به من یه سی دی و ماژیک جایزه دادن تو اون سی دی گفته بود که تو ماشین نباید با موبایل حرف بزنیم که بابایی هم گفت بله پسرم بقیه میتونن صحبت کنن فقط راننده نباید صحبت بکنه تا حواسش پرت نشه

      

آرین و کادوهایی که مامان خورشید براش خریده بود دستت درد نکنه مامی جون مهربونم

آرین در حال بازی کردن با کاتامینو... این بازی فکری رو از کرج خریدیم از ۳ سال تا ۹۹ سال میتونن بازی کنن بازی جذاب و فوق العا ده ای هست  ساخت کشور فرانسه...که مغازه داره میگفت سومین بازی تو دنیا هستش کلی تو این مدت باهاش سرگرم بودیم

 آرین تهران که بودیم لباس روباهی خریده بود و کلی عاشقش شده بود و حسابی سرگرم بود تو پست بعدی عکسهاش رو میزارم

پ.ن: یه چیزی بگم نخندین ایندفعه که تهران بودم خودمو خفه کردم با کله پاچه بدجور هوس کرده بودم سه بار بابا جون زحمت کشید و صبح ها ساعت 5 رفت و برام کله پاچه خرید ممنونم بابا جون... خیلی حال میداد خوردن زبون با مغز و پاچه و سنگک تازه بازم دلم خواست

شب یلدا 90 مبارک

$
0
0
 سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین؟

پاییز ۹۰ هم با خوبی و خوشی گذشت و زمستان دوستداشتنی از راه رسید شب یلدا سال ۹۰ رو در کنار دوستانمون سپری کردیم و بسیاااااااار خوش گذشت در کنار یونای عزیزم و مامان و بابای مهربونش

 

                                        دوستان گلم یلداتون مبارک

                     

با لیلی جون مامان یونا خان چند روز قبل از شب یلدا قرار گذاشتیم شب رو در کنار هم با هم باشیم و اولش قرار شد که خونه ما بیان ولی بعد از کلی صحبت و بحث زحمت افتاد گردن لیلی جون و ما مهمون خونشون بودیم.

 

امسال خیلی دوست داشتم هندونه بخرم و تزئین کنم که به لیلی جون گفتم پس هندوانه شب یلدا با من که دوست عزیزم قبول کرد با کمک مازیار جونم هندونه شب یلدا رو به شکل سبد درست کردیم آرین هم خیلی دوست داشت موقع درست کردن کنارمون باشه ولی چون صبحش تو جشن مهد کودک شرکت کرده بود عصر چند ساعتی خوابید و وقتی بیدار شد و هندونه رو تو یخچال دید کلی ذوق زده شد و خوشش اومده بود.

 

خونه لیلی جون خیلی خیلی بهمون خوش گذشت آرین و یونا حسابی با هم بازی کردن لیلی جونم کلی زحمت کشیده بود و برامون میگو درست کرده بودن که بسیااااار لذیذ شده بود تا حالا اینقدر میگو نخورده بودم کلی خوردم و چسبید ناگفته نمونه که بابا سعید یونا جون هم یه سس بسیاار خوشمزه در کنار میگو درست کرده بودن که خوشمزه گی غذا رو دو چندان کرده بودمنم آش دوغ درست کرده بودم و برده بودم که سر سفره شام شب یلدا سال ۹۰ رو سپری کردیم و خیلی خوش گذشت لیلی جونم ممنون بابت همه چیز

                   

           ژله انار که لیلی جون زحمت کشیده بود و درست کرده بود خیلی خوشمزه بود

 

چند وقتیه یه مهد کودک پیدا کردم که شیفت بعد از ظهر هم داره حتی ساعتی هم بچه ها رو قبول میکنه که چند روزی عصر ها بعد ناهار آرین رو میبردم اونجا تا با همسن هاش ساعاتی رو بگذرونه که برا شب یلدا جشن داشتن که ثبت نام کردم و آرین هم تو جشن شرکت کرد و به گفته خودش خیلی بهش خوش گذشته بود و با یه دختری دوست شده بود که میگه مامانی چشاش هم آبی بود.

 

یکروز قبل از شب یلدا تو یکی از خانه های بازی اهواز برا شب یلدا جشن بود که با لیلی جون یونا و آرین رو بردیم و بچه ها لباسهای روباه و شیرشون رو پوشیدن و کلی جالب شد

                

همه بچه ها نگاهشون میکردن و خوششون اومده بود آرین لباس روباهیشو که از تهران براش خریده بودم خیلی دوست داشت و تهران میپوشید و با خاله ها جنگ میکرد.اینجا تو جشن هم که پوشیده بود کلی ذوق داشت.

                 

 

این روزهای ما و یه خبر خوب :-)

$
0
0

سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین سلامتین؟

خدا رو شکر بد نیستیم و روزگار بر وفق مراده

ولی یک هفته یا بیشتره که مثل خیلی ها درگیر سرماخوردگی و آنفولانزا شدیم اول آرین مریض شد همراه با تب که جز شیاف چیز دیگه ای دوست نداشت. لب به شربت اصلا نمیزنه! به قول خودش فقط موشک (شیاف)! خیلی ضعیف شده و لب به غذا نمیزنه و حالش از هر چی غذا هست به هم میخوره فقط اگه بخوام به زور بهش غذا بدم درخواست برنج خالی میکنه... بعد آرین هم من حسابی مریض شدم و گلو درد و بدن درد دارم...برای اولین بار آش شلغم درست کردم خیلی خوشمزه شده بود و خوردیم آرین کمی خوب شده و فقط سرفه هاشه که خیلی اذیتش میکنه مخصوصا موقع خواب که شربت سودوافدرین با هر ترفندی بهش میدم و خوب جواب میدهیا باهام همکاری میکنه و یک سی سی یک سی سی بهش میدم و بعد هر سی سی آب میخوره یا اینکه به زور میریزم تو دهنش... ولی خیلی عالی جواب میده تا میخوره دیگه از سرفه خبری نیست و تا خود صبح میخوابهمرسی بابایی مهربون

عمه نوشین عزیز آرین به خاطر تعطیلات ژانویه حدود یکماهی اومده ایران و هفته دیگه قراره بریم کرج خیلی دلمون براش تنگ شده مخصوصا آرین که هر چند وقتی گوشی بابایی رو برمیداره و به سوئد زنگ میزنه و حال عمه رو میپرسه قرار بود وقتی عمه جون اومد با همدیگه همگی بریم کیش و آرین هم زنگ میزد به عمه و میگفت عمه ما داریم میریم کیش شما هم بیایین با بابا جون و مامان شهین...باشه؟

ولی عمه اینا براشون کاری پیش اومد و سفرمون کنسل شد ولی چون خیلی به آرین گفته بودیم که میریم کیش و اونم منتظر بود به همین خاطر تصمیم گرفتیم سه تایی با هم بریم که چند روز پیش رفتم و بلیط هامون رو خریدم که رفتمون اهواز به کیش باشه و برگشتمون کیش به تهران

به آرین میگم دیگه عمه اینا نمیان کیش ما خودمون میریم بهم میگه خب ما اول بریم پیش نوشین بعد بهش بگیم تا با هم بریم کیییییش ...باشه مامانی؟ 

و اما یه خبر مهم که نشده بود زودتر راجع بهش تو وبلاگ آرین بنویسم

راستش من از دوران بچگی عاشق بچه بودم دقیقا مثل مامانم که عاشق بچه هاست و خودش میگه اونقدر بچه دوست داشتم که میخواستم دور و برم پر بچه باشه واسه همین آرین سه تا خاله داره و یک دایی! ما هم فکرامون رو کردیم دیدیم یک بچه که کافی نیست و آرین شدیدا به یک همبازی نیاز داره عاشق همبازیه چند وقت پیش که همش میرفت خونه همسایمون دنا و شبها هم نمیشد بیارمش خونمون و یا وقتی میریم کرج همش دنبال اینه که بره پیش فرهان و بعضی اوقات هم نمیشه که بره و مجبور بودم جلوش رو بگیرم که کلی بینمون دلخوری پیش میومد و خودم عذاب میکشیدم و دلایل متعدد دیگری که عزممون رو جزم کردیم تا یه نی نی که دوست آرین باشه براش بیاریم که با هم بتونن در آینده همبازی باشن...انشالله تا ۵ ماه دیگه یه مهمون کوچولو به خانواده ۳ نفری ما اضافه میشه و از این بابت هم من و مازیار و هم آرین خیلی خوشحالیم

کلی ماجرا داریم با آرین سر نی نی تو شکم مامانی

بهم میگه مامانی جیگر نخوریا بچه ات سیاه میشه!(فروشنده یه مغازه ای داشت در مورد این چیزا باهام صحبت میکرد که ووروجک شنیده بود)

مامانی این چیزای سنگین رو برندار برات خوب نیست!

انشالله تو پستهای بعدی راجع بهشون مینویسم

 

 

نی نی گولو

$
0
0

سلام دوستان عزیزم

ممنونم از تبریکات صمیمانه تون

خوشحالم که تو دنیای مجازی دوستهای خاموش و روشن خوبی مثل شماها دارم خیلی دوستون دارم ممنونم از کامنتهای پر مهرتون

خیلی از دوستان میخوان بدونن نی نی مون چیه؟دختره یا پسر

بعضی ها تعجب کرده بودن که نی نی دومی تو راهی داریم!

نظر شخصی من از اول این بود که تک فرزندی زیاد فکر جالبی نیست و دردسرهایی در آینده هم برا فرزند و هم والدین داره بنابراین همیشه به فکر بچه دوم بودیم ولی زمانش رو دقیق نمیدونستیم که کی باید اقدام کنیم و چند سال بینشون فاصله سنی باشه

بلافاصله پشت سر هم رو هم دوست نداشتمچون هم خودم آمادگیش رو نداشتم و هم احساس میکردم به آرین شاید ظلم باشه و نتونم بهش برسم به همین دلیل زودتر اقدام نکردم تا آرین به سنی برسه که خودش تقریبا مستقل بشه که همینطور بوده و به خوبی همه چیز رو قبول کرده و مشتاقانه منتظره  چند ماهه دیگه یه همبازی براش بیادو از این فاصله سنی که تقریبا ۵ سال میشه راضیم

خدایا شکرت بابت نعمت بزرگی که بهمون عطا کردی خودت مواظبش باش تا صحیح و سالم بیاد پیشمون 

سه ماهه اول بارداری رو خدا رو شکر بدون هیچ مشکل خاصی پشت سر گذاشتم و هیچ ویار خاصی نداشتم حالت تهوع هم جز یکی دوبار اون هم به خاطر غذاهای هواپیما که تو سفر قبلیمون به تهران خورده بودم اتفاق افتاده بود.دکتر رادیولوژیستم یکی از همکارهای مازیار هست که دوست صمیمی هم هستن و خیلی از این بابت خوشحالم.تو این مدت سه بار سونوگرافی رفتم که دفعه آخر جنسیت بچه تو هفته ۱۴ مشخص شد و دکتر میگفت با این دستگاه پیشرفته ای که من دارم اگه هفته ۱۲ هم میومدین من بهتون میگفتم بچتون چیه؟

و اما نی نی مون خدا رو شکر به گفته آقای دکتر سالمه و قلبش تند تند میزنه و کمی شیطون تشریف داره! خیلی دوست داشتم حالا که یه گل پسری مثل آرین دارم دومین بچمون دختر باشه ولی نی نی مون یه گل پسر تشریف داره مثل داداشش آرین و از این بابت خوشحالم و از خداوند میخوام بچه ای سالم بهمون بده

آرین خیلی خوشحاله از همون اولش هم میگفت مامانی کاشکی نی نی مون پسر باشه و وقتی که شنید قراره یه داداش کوچولو تا چند ماه دیگه به خانواده مون اضافه بشه بیشتر خوشحال شد

الان که تو ماه چهارم هستم تا حالا کسی بهم نگفته که باردارم آنچنان تغییری نکردم فقط یکمی شکمم بزرگ شده که اونم زیاد مشخص نیست

اسم آرین رو من انتخاب کردم و خیلی دوسش داشتم و مازیار هم تایید کرد حالا برا اسم نی نی  هیچ اسمی به دلم نمیشینه و دوست ندارم.ایندفعه انتخاب اسم رو گذاشتیم در اختیار مازیار که یه اسم خوشگل پیدا کنه والبته مورد تایید منم باشه.

ممنون میشم پیشنهاد اسم بهمون بدین

 

سفر و اولین هدیه برا نی نی

$
0
0

سلام دوستان عزیزم

خوبین خوشین؟

بازم ممنونم بابت کامنت های پر مهرتون

طبق برنامه الان باید کیش بودیم ولی برنامه مون بهم خورد و مجبور شدم برم همه بلیط ها رو پس بدم با مرخصی مازیار بنابه دلایلی موافقت نشد و برنامه کیشمون عقب افتاد و فردا (پنجشنبه) قراره بریم تهران و کرج اهواز به کیش هم دو روز بیشتر پرواز نیست و برناممون روز دیگه ای جور نشد.

                          

چند روز پیش با ماه چهارم خداحافظی کردم و وارد ماه پنجم شدم در عرض یکهفته باورم نمیشه انقدر فرق کرده باشم مثل اینکه نی نی داره بزرگ میشه تنها مشکلی که اینروزها دارم فقط وقتیه که شیر نمیخورم یا کم میخورم ماهیچه هام کش میاد و یا اینکه بد جوری میگیره و با خوردن یکی دو لیوان شیر خوب خوب میشم مجبورم روزی دو سه لیوان شیر بخورم

یادمه وقتی آرین رو باردار بودم کلی ذوق داشتم براش چیز میز بخرم ولی الان اصلا ذوق و شوق ندارم تا اینکه مازیار گفت برو برا این نی نی هم لباس بخر گناه داره هیچی نداره ها و منم رفتم چند تیکه لباس زیر براش گرفتم ولی اونروز اولین چیزی که با ذوق و شوق براش خریدم پاپوش بود خیلی ناز بود و آرین هم خوشش اومد و منم خریدمش خیلی نازه اینم عکسش کنار پیشی که خاله لیلا جون برا تولدش خریده بود به نظرتون پای نی نی میشه آخه خیلی کوشوله

               

به آرین میگم میخوای بپوشی ببینی اندازه ات هست یا نه؟ میگه نه بابا! خیلی کوچیکه آخه دیشب امتحانش کردم 

آرین و حرفهای خوشمزه اش:

من: بعد از کلی انتخاب کردن اسم برا نی نی و حذف و اضافه کردن یه اسمی به فکرم رسید که خوشم اومد و برگشتم به آرین گفتم آرین اگه گفتی اسم نی نی مون تا الان چی شد؟    "فراز"

آرین: باشه مامانی هر چی تو بگی! منم قبول میکنم آخه دوستت دارم اگه قبول نکنم یعنی دوستت ندارم

..........................................................

آرین: داره MBC3 کارتون میبینه یهو اومده بهم میگه مامانی هندونه داااااااااااااریم؟

من: نه پسرم نداریم ولی خربزه داریم میخوری برات بیارم؟

آرین: نه نمیخورم! هندونه میخوام آخه الان تو کارتون هندونه نشون میداد دهنم بد جوری آب افتاد

............................................................

ساعت یک و نیم نصفه شبه من پشت کامپیوترم ...مازیار پشت میز داره سوال طرح میکنه... آرین میره برا خودش کارتون پووو رو میزاره ومیشینه ببینه تا کارتون شروع میشه برگشته میگه میدونی مامانی خیلی خوابم میاد ولی هر کی داره یه کاری میکنه منم مجبوووورم! کارتون ببینیم چی کار کنم دیگه! مجبورم

.........................................................

 

 


پیاده روی

$
0
0
سلام دوستان خوبین؟

یکشنبه تعطیلی خونه بودیم اول خواستیم بریم یه سر بندر امام ولی منصرف شدیم و ترجیح دادیم بمونیم خونه و کمی مطالعه و استراحت کنیم

بعد از ظهر دو ساعتی رفتیم پیاده روی خیلی عالی بود کلی صفا کردیم پارک به اون بزرگی ته کوچمون و رودخانه کارون به اون بزرگی هوا به این عالی نعمت های به این خوبی استفاده نمیکنیم ! ولی دو ساعت پیاده روی امروز کنار کارون حال داد.آرین پا به پای ما میومد و وسطهای پیاده رویمون با وسایلهای ورزشی مثل ما ورزش میکرد ولی آخرا حسابی خسته شده بود و نمیتونست بیاد که سوار کول بابا مازیار شد و یه قسمتی از مسیر رو خستگی در کردبرای اولین بار بود به دلخواه خودش سوار چرخ فلک های کوچیک عمو چرخ فلکی شد و خیلی خوشش اومد و کلی میخندید و با بچه ها دوست شده بود

 

کرج و تهران خیلی خوش گذشت مامی جونم به در خواست من یکروز سبزی پلو با ماهی سفید برام درست کرد و یکروز هم که مهمان داشتیم شوید باقالی پلو با ماهیچه... واقعا هر دوتاشون خیلی بهم چسبید و عالی بودن دستت درد نکنه مامی جون مهربونم

مامی مهربونم برا نی نی جدید کلی لباس خریده خیلی نازن...دستت درد نکنه ولی من زیاد خرید نکردم احتمالا اسفند ماه یه سر بریم دبی خریدهام رو گذاشتم از اونجا بکنم

عمه نوشین برگشت سوئد دلمون براش خیلی تنگ میشه...دو سه روزی پیشش بودیم و آرین خیلی کیف کرد و همش چسبیده بود به عمه و جدا نمیشد عمه جون یه اسباب بازی خیلی خوشگل براش آورده بود که تصاویر رو سه بعدی نشون میده...ممنون عمه نوشین گل

امروز برا چکاپ رفته بودم دکتر که گفت همه چی خوبه و قرص ففول برام نوشت و گفت فولیک اسید و مولتی ویتامین پرنتال هم دیگه نخورم و دستگاه گذاشت که صدای قلب نی نی رو بشنویم که با هزار زحمت تونست گیرش بیاره خانم دکتر میگفت نی نی تون خیلی شیطونه یه جا بند نمیشه و همش در حال وول خوردنهخدا به دادمون برسه

 

آرین مهربون

$
0
0

سلام دوستان 

اینروزها آرین حسابی حواسش بهم هست و گاهی اوقات نگرانمم میشه...نازی پسر گلمتو عشق منی

بهم میگه مامانی روز به روز شکمت داره گنده تر میشه اگه بچه ات به دنیا بیاد دیگه راحت میشی شکمت میشه مثل من قربونت برم عزیزم که اینقدر به فکر منی 

اونروزی خاله نسیم زنگ زده میگه گوشی رو بده آرین  آرین گوشی رو گرفته میگه بله... خاله میگه آرین خوبی دلم برات تنگ شده کی میای تهران؟

آرین :خوبم مرسی منم دلم تنگ شده ولی میدونی میدونی ما نمیتونیم بیاییم آخه مامانم بارداره!  اگه بیاد براش خطر داره خب!  ای جانم گل پسرم که اینقدر بزرگ شدی و کلمه های قلمبه سلمبه میزنی و دلم و حسابی میبری عزیز دلم

چند وقته تخت گل پسری انتقال پیدا کرده به اتاق خودمون تختشو کنارم گذاشتم و شبا دست تو دست هم میخوابیم برگشته بهم میگه حیف که پیش شماها نیستم ...میگم خب عزیزم پیشمونی که میگه نه اینجوووری که نه! میخواستم هم پیش تو باشم هم پیش مازیار آخه میترسم مازیار یه وقت ناراحت بشه که فقط پیش تو میخوابم و کاشکی شماها تختتون رو نصف میکردین و تخت منو میزاشتین وسط تخت خودتون

هفته پیش آرین حسابی مریض شد و اسهال و استفراغ شدید و هیچی نمیتونست بخوره و تا میخورد بالا میاورد بعدش من عین اون مریض شدم و بعد منم مازیار دقیقا مشابه هم ولی خدا رو شکر مدتش زیاد نبود و دو سه روزه از شر ویروس راحت شدیم     

برنامه پیاده رویمون سر جاشه و روزهایی که مازیار درمانگاه نمیره عصر ها میریم پیاده روی و ورزش با دستگاههای تو پارک برا منم خیلی خوبه... اینجا یکی دو تا باشگاه ورزشی که برا ورزشهای دوران بارداری تبلیغ داشتن ثبت نام کردم ولی هیچکدوم به حد نصاب نرسیدن و خیلی ناراحتم که نتونستم تو همچین کلاسهایی شرکت کنم

چند روزی که سمت تهران و تبریز و اردبیل برف اومده بود اینجا هم حسابی بارون اومد و کلی هوا سرد شده و شومینه هامون بعضی روزها ۲۴ ساعته روشنه و شبها یکمی یخ میزنیم.ولی از برف خبری نیست...آرین میگه مامانی کاشکی اینجا برف میومد و کرج بارون

                        

جشن بادبادکها و آرین باند پیچی شده

$
0
0
 سلام

جمعه ظهر ساعت ۳ تو پارک ۴۲ هکتاری ساحلی اهواز جشن بادبادک ها بود من و آرین و مازیار به همراه لیلی جون و یونا گلی رفتیم پارک باد خوبی میوزید و پارک خیلی شلوغ بود دو تا بادبادک خریدیم یونا بادبادک به شکل عقاب و آرین بادبادک فرشته مهربون و شروع کردیم هوا کردن

                

بادبادک ها خیلی بالا رفتن آرین و یونا خیلی خوشحال بودن و کلی سر بالا رفتن و پایین اومدن بادبادکها بحثشون میشد... ولی وسطای بادبادک بازی چشمشون افتاد به سمت بازیهای پارک و رفتن سمتشون و مامان لیلی مهربون هم با اونا رفت

و من و مازیار کلی نخ بستیم به بادبادکمون و کلی بالا رفت حتی نخ مامان لیلی و یونا رو هم بستیم به فرشته مهربون تا جایی بالا رفت که دیگه نقطه شده بود بعد از چند دقیقه ای اون بالاها با بادبادکهای دیگه گره خورد و فکر کنم نخش کنده شد و شروع کرد به سقوط کردن...

مازیار شروع کرد به جمع کردن و منم دویدم دنبالش که بیارمش ولی گم شد که گم شد دیگه نتونستم پیداش کنم همون موقع آرین و یونا برگشتن و با هم رفتیم دنبال فرشته مهربون بگردیم که شاید بتونیم پیداش کنیمولی موفق نشدیم

                   

و من و آرین کلی ناراحت بودیم که بیچاره بادبادکمون الان یعنی کجاست؟! بعد از پارک با هم اومدیم خونه ما و بچه ها کلی شیطنت و بازی کردن و من و لیلی جون هم کلی صحبت کردیم شب خیلی خوبی بود خوش گذشت

 

                      

شنبه ۲۲ بهمن عصری داشتم آپ بادبادکها رو مینوشتم که پستش کنم و مازیار هم داشت کارهاش رو میکرد که یهویی آرین از روی مبل افتاد رو میز و از اونجا افتاد رو سرامیک و یه دفعه ای گریه اش در اومد انگار سرش خورده بود به لبه شیشه ای میز من هول شدم که چی شد چی شد ... مازیار بغلش کرد... خیلی ترسیده بودم آرین همچنان گریه میکرد و اشک میریخت که یهو دیدم بازوی مازیار پر خون شده... رنگ و روم پرید و گریه کردم

 خیلی هول شده بودم ای خدا چه بلایی سر بچه ام اومد و تو اتاق داشتم گریه میکردم و حالشو از مازیار میپرسیدم که گفت چیزی نیست بیا ببین ولی دلم نمیومد برم نگاه کنم رفتم ببینم که حاضر شیم بریم بیمارستان که دیدم دستمال کاغذی ها کلی خونی شدن بغلش کردم و کلی بوسش کردم که چیزی نیست عزیزم مازیار خون هاش رو تمیز کرد و جای زخم رو که رو سرش بود بهم نشون داد اندازه یه بند انگشت سرش باز شده بود که مازیار گفت یه دونه بخیه میخواد حاضر شدیم رفتیم بیمارستان ابوذر و همونجا تو اورژانس خودش کارهاش رو کرد و سر گل پسری رو یه دونه بخیه زد و باند پیچی کرد و برگشتیم خونه... بازم خدا رو شکر که زخم جای بدی نبود ولی دیدن سر خون آلود پسرم خیلی سخت بود خدایا خودت حافظ بچه ها باش 

 

مریضی و بارداری

$
0
0
 

سلام دوستان عزیزم

ممنونم بابت همدردیتون خدا رو شکر حال آرین خیلی خوبه و حسابی شیطونی میکنه باند سرش رو باز کردیم و اوضاع سرش خوبه امروز باید ببرم حمامش کنم

دو روزی میشه وارد هفته ۲۳ شدم نی نی حالش خوبه تکون هاش شروع شده و زیر آبی شنا میکنه حرکتهاش هنوز به خوبی رو پوستم مشخص نیست ولی زیر آبی رفتنهاش رو حس میکنم و دلم یه جورایی میشهحس عجیبیه

 

باز دوباره مریض شدم گلو درد و آبریزش و عطسه و سرفه های شدید خدا به داد نی نی مون برسه این چندمین باریه که تو دوران حاملگی مریض میشم فکر کنم ۵ یا ۶ امین بار هست ایندفعه خیلی وحشتناکه طوری که دیشب تا صبح نتونستم بخوابم گلو و دماغ و گوشم سه تایی با هم کیپ میشد و نمیتونستم نفس بکشم از طرف دیگه اوضاع بلبشوری بود تو معده ام و از طرف دیگه احساس میکردم شکمم سفت شده و پوستش کش میاد عجب دورانیه خداییش سختی های خودش رو داره دیشب هوس کوکویی که مامانم جدیدا بهم یاد داده بود رو کرده بودم و پختم ولی نصفه شب پشیمون بودم که چرا خوردمیکبار هم چند وقت پیش کتلت خورده بودم که همینجوری اوضاع معده ام بهم ریخته بود کلا به مامانهای باردار مخصوصا خودم توصیه اکید میکنم که از غذاهای سرخ کردنی بپرهیزید مخصوصا کوکو و کتلت و اینجور غذاها

خلاصه که التهاب دستگاه تنفسی از یه طرف سوزش معده و حالت تهوع از طرف دیگه... تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که نصفه شب تو خونه در حال راه رفتن بودم دارو هم نمیتونستم بخورم چون داروهای ضد التهاب در دوران بارداری تو گروه سی  هست و توصیه نمیشه... تا اینکه مازیار دلش به حالم سوخت و گفت بیا یک قاشق شربت سودوافدرین بخور بهتر میشیچند دقیقه بعد التهابات گلوم کمی بهتر شد و حالا معده درد و گلو درد نمیزاشت دراز بکشم و بخوابم تا دراز میکشیدم حالم بد میشد خلاصه با هزار بد بختی دو سه ساعتی خوابم برد تا صبح شد و صبح که بلند شدم یکمی بهتر بودم که یه لیوان شیر عسل خوردم تا گلوم نرم بشه الان باز بهترم خدا رو شکر

این عکس از پست پیش جامونده بود آرین و یونا تو پارک ساحلی

 

چند روز پیش رفته بودم برا آرین سی دی بخرم سری سی دی های تن تن رو دیدم ۱۵ تا دی وی دی در یک پکیج و براش خریدمشونولی فکر نمیکردم زیاد خوشش بیاد ولی اشتباه فکر کردم چون این روزها نگاه کردن به کارتونهای تن تن شده عشق آرین و خیلی دوسشون داره و تازه بعضی سی دی ها رو دو سه بار هم نگاه میکنه کلی هم وسط کارتون میخنده عاشق تن تن و کاپیتان هادوک شده و اون دو تا کارآگاه های دو قلو و دوست داره با مازیار با همدیگه نگاه کنند و اکثرا سر موضوع کارتونها با مازیار بحث میکنه.

 و همچنین کارتون اسمورفها رو که تو پی ام سی ساعت ۶ عصر پخش میشه رو هم هر روز نگاه میکنه البته همراه با من و مازیار کارتون قشنگیه مخصوصا دوبله اش خیلی جالبه...

 

 

اینروزهای ما

$
0
0

سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟

خدا رو شکر ما هم خوبیم و هوا اینروزها اهواز خیلی عالیه آدم همش دلش میخواد بره بیرون...چند باری با آرین دو تایی پیاده رفتیم پارک ته خیابونمون کنار رود کارون آرین بازی کرد و منم هوایی عوض کردمو پیاده روی 

                  

رزوها تند تند دارن میگذرن عید داره میاد سرم اینروزها شلوغ شده و مشغولم خیلی خوشحالم از این بابت دیگه فکر کنم تا آخر عمرم بیکار نشم این روزها رو دوست دارم خیلی زیاد همه چی آرومه

                   

فقط به خاطر نی نی زود خسته میشم منی که همیشه شبا تا دو سه نصفه شب بیدار بودم ۱۱ شب که میشه از خستگی میفتم رو تخت چکاب دکترم هم خوب بود. سونوگرافی هم رفتیم نی نی رو دیدیم خدا رو شکر همه چیش خوب بود و وزن گیریش هم عالی بود آرین به آقای دکتر میگفت میشه صورتشو هم ببینیم؟ ای جانم

                  

آرین کنار رود کارون

هفته پیش جمعه به لیلی جون پیشنهاد ناهار رو تو پارک ساحلی کنار کارون دادم که قبول کردن و با هم رفتیم و برنج و کباب بردیم روز خوبی بود همه چی عالی بود بچه ها تا تونستن آتیش سوزوندن مخصوصا یونا که چند لحظه ای ازمون دور شد و مامان لیلی حسابی دلش ریخت که وااای یونا کجا رفته و خیلی نگران شد خدا رو شکر با کمک عمو مازیار یونا خان پیدا شد

 آرین و بادکنک گازیش که تو نمایشگاه بهاره براش خریدم که عاشقش شده کلی باهاش بازی میکنه

                     

یونا با آرین رفته بودن داخل چادر و چادر رو زیرو رو کردن عصری هم موقع برگشتن خونه دیدیم نمایشگاه کودک و نوجوان هستکه خیلی خوشحال شدیم و چهار تایی رفتیم و چند تایی اسباب بازی و سی دی بچه ها گرفتن و یه دوری هم زدیم

آرین و یونا محوطه نمایشگاه

تو رو خدا ببینید چه بلایی سر چادر بیچاره آوردن

یونا بازی موجودات ‌باکوگان رو گرفته بود و با آرین بازی کردن آرین هم خیلی خوشش اومد و منم رفتم براش خریدم و حسابی باهاشون سرگرمه

 آرین رو بردیم سلمونی و موهاش رو فشنی کوتاه کرد تا خوشتیپ بشه بریم مسافرت دبی

                   

 

 این هفته داریم میریم دبی انشالله اگه سالم بریم و برگردیم با سفرنامه دبی برمیگردم

Viewing all 205 articles
Browse latest View live