شب اسباب کشی مون از اهواز مازیار ۱۲ شب پرواز داشت برا تهرانآرین پیش خاله ها مونده بود و منم با آرتین شب مهمون لیلی جون و یونا خان بودیمیه مقداری کار داشتم که باید انجامشون میدادم یکی اینکه مدارک آرین رو از مدرسه شون بگیرم و دوم ماشین رو تحویل قطار بدم و یه سری هم کار های خرده ریزه بانکی داشتمکه لیلی جون همون روز رو مرخصی گرفت و آرتین رو نگه داشت تا من به کارهام برسم
اصلا راضی نبودم ولی اینقدر این دوست من ماهه و مهربون که قبول نکرد که من با آرتین به کارهام برسم و گفت برو و نگران نباش خودم نگهش میدارمممنونم لیلی مهربونمشب خونه لیلی جون خیلی خوش گذشت آرتین خیلی خوشحال بود یونا بهش غذا میداد و آرتین هم با ملچ ملوچ میخورد اون شب اینقدر به گل پسرم خوش گذشت که حاضر نبود بخوابهو همش غش غش میخندیدخودمم شک کرده بودم نکنه چیزیش شده که اینقدر میخندهممنون ممنون ممنون به خاطر همه مهربونیات عزیزم"بوووووووووس"اینم یه بوس همیشگی خودمون لیلی جون
آخر هفته پیش رفتیم شهروند برا خونه خرید بکنیمچقدر شلوغ بود!ولی خیلی حال داد هر چیزی میخواستیم بود مخصوصا گوشت بره اونم ران خالی که اهواز اصلا و ابدا ران خالی بهمون نمیدادن روز جمعه مهمون داشتیم از کرج عمو بابک و فرشته جون برا خداحافظی اومده بودنناهار دور هم بودیم مامان شهین مهربون و بابا جون هم بودن خیلی خوش گذشتیک ماهی میشه ویزای اقامتشون اومده دارن از پیشمون میرن هم ناراحت هستیم و هم خوشحال انشالله که هر جا هستن موفق و خوشحال و شاد باشنفرشته و بابک عزیز براتون بهترینها رو آرزو میکنم انشالله هر کجای دنیا که هستید سلامت و شاد و تندرست باشید
موقع برگشتن از شهروند جلوی در ورودی دستفروش ها ماهی میفروختنچند شاخه گندم خشک و دو تا ماهی خوشگل به درخواست آرین جون خریدیمیادمون رفت غذاشون رو بگیریم و تو این دو روزه آرین هی میرفت نگاشون میکرد و میگفت مامانی نکنه گشنشون بشهبهش نون دادم که به ماهیها بده ولی ماهیها به قول آرین نون دوست نداشتن.تا اینکه دیروز صبح رفتیم نگاشون کنیم دیدیم یکیشون اومده رو آب و داره میمیره ناراحت شدیم! آرین گفت مامانی چیکار کنیم حالا بغض هم کرده بود و کم مونده بود که گریه کنهزودی کلمن یخچال رو خالی کردم تو یه ظرف و ماهی مرده رو از تو آب برداشتم و انداختم تو آب تمیزولی اصلا جون نداشت و تکونی نمیخورد فقط آبشش هاش هر وقتی باز و بسته میشد آرین مدام میگفت مامانی گفتم گشنشون میشه! مامانی گفتم آبشون کثیفه!آخرش ببین یعنی ماهی فوت شده!
کمی دلداریش دادم گفتم عزیزم عیبی نداره خدا خواسته که ماهی بمیره اگه از خدا بخوای شاید خوب بشه آرین گریه کرد و اشکش اومدمنم دلم حسابی گرفت و دو تایی با هم داخل تنگ رو نگاه کردیم و گفتیم ماهی جووووون بیدار شو منم کمی ماساژش دادم ولی فایده نداشت آرین اومد تو بغلم کمی با هم صحبت کردیم و در دل کردیم مدتی گذشت بلند شدم ناهار رو گرم کنم که بخوریم چشمم به تنگ ماهی افتاد که ماهی داشت تکون میخوردآررررررررین بدو بیا یه خبر خوب ماهی زنده شده!آرین با چشمای براق اومد و خیلی خیلی خوشحال شداز ته دلش خندید گفت آخ جون من دعا کردم مامانی خدا حرفم رو گوش کردماهی زنده شدهآره عزیزم خدا بچه ها رو خیلی دوست داره هر چی ازش بخوای برآورده میشه خدااااااایا شکرتکه به ماهی کوچولوی ما عمر دوباره دادی که پسرم خوشحال باشه خدا جوووووووونم ممنوووووووووووووووون
برف زمستانی تو این چند روز حساااابی سورپرایزمون کرد وقتی اومدیم تهران هوا بهاری بود و با مانتو میرفتم بیرون ولی الان خیلی سرد شدهنصفه شب بیدار شدم برا آرتین شیر درست کنم چشمم به پنجره افتاد دیدم واااااااااااااااای چه برفیهمه جا سفید شده بود باورم نمیشد مازیار رو بیدار کردم کلی ذوق مرگ شدیم و تماشا کردیم
عجب برفی بود تا بعد از ظهر همینجوری میباریدآرین با دیدن برف خیلی خوشحال شد اولش باورش نشده بود و میگفت مامانی بارونه؟! نه عزیزم برفه مگه نمیبینی سفیده!
مامانی هویج داررررریییییم ؟ عزیزم هویج رو میخوای چیکار؟! خب برا دماغ آدم برفی مون دیگه! آره عزیزم بزار عصری که بابایی اومد میریم آدم برفی درست میکنیمنشد که بشه آدم برفی درست کنیم و به گوله برفی بازی رضایت داد
اینترنت وایمکس مون هنوز وصل نشده همه عکسها رو نتونستم آپلود کنم در اولین فرصت همینجا عکسها رو آپلود میکنم
ممنون از مهربونیاتون و تبریکات صمیمانه تون دوستتون دارمکامنت ها رو هم انشالله تایید خواهم کرد سرعت اینترنتم خیلی پایینه