سلام دوستان خوبین خوشین ؟
خیلی وقته میخوام در مورد آرین بنویسمولی موضوعات دیگه پیش اومده و نتونستم بنویسم
راستش هر وقت میخواییم برنامه سفر بچینیم چه داخلی چه خارجی التماسمون میکنه که نریم مامانی تو رو خدا نرییییییییییم!من نمیخوام سفر بیام! دوست ندارم! خونمون خیلی بهتره! از درساااااااام عقب میمونم هاااا!نریم جون من نریم! ای بابا خیلی اصرار میکنه آخرش مجبور میشیم بهش بگیم باشه بابا نمیریم! واسه همین چند وقیه خیلی جایی نرفتیم چه با ماشین چه با هواپیما!
هر دفعه با هواپیما میریم تهران درسته من خودم اضطراب دارم و اگه حرفی هم نزنم بهش منتقل میشهخیلی پریشون حال میشه بر عکس اکثر بچه ها که عاشق سفر با هواپیما هستنآرین اصلا دوست نداره و رنگ و روش زرد میشه و همش در حال پرس و جو هست مامانی تاخیر داره! مامانی نریم! مامانی کی میرسیم؟! مامانی اصلا برا چی میریم؟! نریم دیگه! و سوالات مختلف دیگه! بهش میگم همه دلشون برات تنگ شده میخوان ببیننت دوستت دارن برات جایزه خریدن! ولی فایده ای نداره!نه بابا نمیخوام هیچی نمیخوام!
سوار هواپیما که میشیم از وقتی که بلند بشه و بشینه دلهره و اضطراب دارهدو ماه پیش از تهران که داشتیم بر میگشتیم تو سالن ایران ایر نشسته بودیم که از میکروفون اعلام شد که هواپیما به دلیل نقص فنی تاخیر داره!حالا آرین حسابی ترسیده بود و سوالهای جورواجور از مازیار میپرسید نقص فنی یعنی چی؟
بعد از ۵ ساعتی تاخیر سوار هواپیما شدیم ولی هر چقدر منتظر موندیم هواپیما حرکت نکردهر کسی یه چیزی میگفت آرین هم که حساس و گوشاش هم تیز کرده بود و همه رو میشنیدچند نفری از آقایون عصبانی شدن و به مهماندار شکایت کردن پس کی راه میفته؟اگه نمیخواد بره ما پیاده بشیم!یه دفعه برگشتم دیدم بالاخره بغض پسرم ترکید و شروع کرد به گریه کردن آنقدر گریه کرد که همه مسافرا و مهماندار متوجهش شدنکه چرا داره گریه میکنه؟ مسافر کناریمون یه خانمی بود گفت چی شده چرا گریه میکنه؟ گفتم میترسه که یه موقع مشکلی پیش بیاد برا هواپیما و سقوط کنه! همه تعجب کرده بودن که یه بچه چه میفهمهو یه جورایی میخواستن دلداریش بدن نه بابا چیزی نمیشه گریه نکن و از این حرفا! آرین هم همش میگفت مامانی تو رو به خدا پیاده بشیم تو رو به خدا!که خبر به گوش خلبان رسید و گفت "کبین کرو کلوز ده دور"که مهماندارها درها رو بستن و هواپیما راه افتاد
مازیار ناراحت بود که چرا اینقدر بچه اضطراب داره! فکر کنم به خاطر برنامه های تلویزیونه که تماشا میکنه! مثلا یکی دوبار که من برنامه های من و تو رو دیدم در مورد مشکلات هواپیماهااونم نشسته و ریز به ریز همه رو با من دیده! تو خونه وقتی سریالی نگاه میکنم با اینکه آرین دنبال بازی های خودشه ولی فکر و حواسش شش دانگ به تلویزیون هم هست و همه حرفای تلویزیون رو گوش میده یعنی در یک لحظه چندین کار رو با هم انجام میده!و همه حرفاشون هم حفظ میشه وشصیتها رو یکی یکی میشناسه
چاره ای نداریم مجبوریم هر وقتی بریم تهران و برگردیم با ماشین که راه خیلی زیاده و خطرناکتر هم هست و اهواز هم که نمیشه زیاد موند آدم دلش برا خانواده تنگ میشه و صله رحم از واجبیاته!امسال دیگه اگه خدا بخواد آخرین سالیه که اهوازیم و از سال دیگه کنار خانواده ایم و مسافرت های داخلیمون با هواپیما کم خواهد شد و آرین از این بابت راحتتر و خوشحالتر !
ایندفعه تقریبا میشه گفت به خاطر کار اومدیم تهران و الان تهرانیم بابا مازیار رفته دنبال کارهاشو یکی دو تا بیمارستان با دوستاش ببینه ! آخر همین هفته عروسی دختر عمه ام هستش تبریز ! قرار نبود من برم با دو تا بچه تو این سرما اونم کجا؟! تبریز؟!ولی انگاری قسمت بود خیلی وقت میشه تبریز نبودم و دلم خیلی تنگ شدهمازیار وسط هفته برمیگرده اهواز و من با مامان اینا با هواپیما میریم تبریز عروسی!آخ جوووون عروسی
عاشق مراکز خرید و لباسهای ترک تبریزم میخوام خرید عید بچه ها رو از اونجا بکنم البته اگه وقت کنمدوستان تبریزی لطف میکنین چند تا لباس فروشی شیک و خوشگل بچگانه تو تبریز رو برام بنویسین ممنون میشم مثلا تو ولیعصر کجا باید برم آدرس دقیق میخوام خیلی وقته نبودم احتمالا خیلی چیزها عوض شده!
یه عروسی توپ هم عید داریم که کم کم داریم آماده میشیملباس ندارم لباسام هیچکدوم اندازم نمیشه تو این هفته برا خرید لباس هم باید برماگه لباس لازم نبودم برا عروسی دختر عمه ام! دوست داشتم برم یه سر هم لباسای تبریز رو ببینمکه وقت نمیشه و از تهران میگیرم
بعدا نوشت:عکسهای ترکیبی آرین و آرتین رو خاله الهام زحمت کشیده و درست کرده ممنووووونم خاله جون مهربون دوستت داریم