سلام دوستان گلم خوبین خوشین؟
آخر هفته پیش با بابایی و بچه ها و مامان خورشید رفتیم پاساژ تیراژه و بر اساس تجربه ای که از قبل داشتم به جای خرید یک عدد بادکنک گازی دو عدد خریداری کردم یکی برا آرین و یکی برا آرتین! تا با قیافه ی غمگین و جیغ جیغوی آرتین مواجه نشم پسرم دیگه بزرگ شده و همه چی رو میفهمه
آرتین خوشحالتر از آرین بود و کلی با بادکنکش بازی میکرد سفت و محکم هم گرفته بود که یه موقع کسی ازش نگیره ! بازی جدید اینروزهای ما با آرتین
آرتین بدده بدده ... آرتین دبدو فرار هر وقتی هم برمیگرده و یه نیم نگاهی میکنه و دوباره فرررررررار!
آرین انقدر با بادکنکش کشتی گرفت که از حلقه آهنیش جدا شد و رفت چسبید به سقفدفعه اول من دویدم دنبالش گرفتم ولی دفعه دوم رفت و چسبید به سقف بالای سرزمین عجایب!و دیگه نمیشد کارش کرد
روز خوبی بود خیلی خوش گذشت ولی تا حالا نشده من این پاساژ رو درست حسابی بگردمهمیشه خیلی زود دیر میشه و فقط یه طبقه رو میتونم ببینمو به شهر بازی هم که دیگه نمیرسیم جالبه آرین هم اصلا هیچ میل و رغبتی نشون نمیده و نمیخواد که بریم شهر بازی و بازی کنهاز وقتی کوچیک بود از اون عروسک نمایشی سرزمین عجایب میترسید الانم به خاطر اون دوست نداره بریم بالا!
آخر شب هم رفتیم طبقه پایین شام خوردیم و مامان خورشید رو رسوندیم خونشون و برگشتیم
داخل پاساژ یکی از مامانی گل وبلاگیآرتین گل منگولی ما رو شناختن و سلام احوال پرسی کردیمدوست گل وبلاگی مامان شاهین کوچولو از آشنایی با شما خیلی خوشحال شدم